
خب اومدم با پارت دوم😁💖 قول دادم ۱۰ تا قسمت بزارم ولی متاسفانه نمیشه چون هنوز ادامشو ننوشتم😕😢کلا ببخشید دیگه😅
تمام کسانی که در آنجا بودند بسیار تعجب کردند و وقتی که به آن کودکان رنگین کمانی که در حال بیدار شدن از خواب بودن نگاه کردند ترس آنهارا لرزاند. کودکان از خواب بیدار شدن و هرکدام با رنگ مو و رنگ چشم و رنگ پیراهن مربوط به خودشان جلو همه وایسادن ، هر کدام از آنها تقریبا اندازه یک کف دست بودند ، اما ناگهان آنها حالت دفاعی به خود گرفتند و همه مردم از آنجا فرار کردند
«یک ساعت بعد» قرمز:گشنمه! کودکان:مام همینطور! آنها که بسیار گرسنه بودند از آنجا فرار کردند و یواشکی به سمت یک مغازه رفتند و نان دزدیدند و خوردند،اما صاحب آنجا فکر کرد که کودکان موش هستند و آنهارا بیرون انداخت ، لیا(بچه قرمز) با قدرتش یک طرف شیشه مغازه را خورد کردن و تریسی(کودک سفید) یک تخته پرنده درست کرد که در هوا معلق میماند و با آن از آنجا هم فرار کردند.
کودکان روز ها و شب ها را سپری کردند و طی یک سال اندازه یک دختر ۲ ساله شدند(تمامی آنها دختر بودند)
تریسی&وای خدا حوصلم سر رفته😫 لیا+کی گفت حوصلش سر رفته؟ لوپی/تریسی گفت... +چقد خوب که گفتی اتفاقاً من یه تفریح عالی در نظر دارم😁 «بعد از یک ساعت» خب اینجا خطرناک ترین کوه دنیاست که تاحالا هیچکی نتونسته به غارش برسه😌 &چه غاری؟🤨
+یه غار که میگن توش بهشته🏞️ رز=چه جالب !! +خب حالا بریم... & وایسا ، سویی خوابش میاد😂 + از دست تو سویی😂بیا رو پشتم.. سویی اومد رو پشت لیا و تا اون غار سخره نوردی کردن و از قدرت های مخصوصشون استفاده کردن تا به غار رسیدند. = وای خدا خسته شدم😪 سویی_آره منم🥱 + بابا تو دقیقا چرا خسته ای من کولت کردما😂کمرم شکست بخدا🤣 / وای چه جای قشنگی 😍 یه آبشار بزرگ که دور تا دورش درخت بلند بود و کلی حیوان قشنگ و جادویی اونجا بودن ، میرا سریع با حیونا دوست شد +موافقین بریم آب بازی؟😂 آررررررررررهههههههههههههههههههه😄(داد زدن) + با شمارش من بپریم تو آب ۱...۲...۳ و همهگی پریدن تو آب و حسابی آب بازی کردند
_وای خدا موش آبکشیده شدیم😂 فیلیآ@ کی گشنشه؟وقت غذا خوردنه 😄 بچه ها : مننننننننننننننننن😅 فیلیآ از اونجایی که آشپزی بلد بود رو آتیش کباب درس کرد و اون شب لوپی عروسک بقلی هارو آورد و همه حسابی خوش گذروندن «صبح روز بعد» رز=صبح بخیرررررررر ، بلند شینننننننننننن... لیا+رز جون هرکی دوس داری بزار بخوابیم دیشب دیر خوابیدیما 😩 =ساعت ۹ صبحه چقد دیگه میخواین بخوابین خو🤨بلند شین یه آبی به دست و صورتتون بزنید عین پیرزنا شدین 😂 بعد اینکه همه دست و صورتشون رو شستن و صبحانه خوردن لیا به بچه ها خبری رو گف (لیا از بقیه بزرگتره و بیشتر کارارو به عهده میگیره) +آجی های قشنگم ، یکسال گذشته که ماها به این دنیا اومدیم و الان جایی برای زندگی میخوایم ، جایی که کسی نتونه پیدامون کنه و از قدرتمون به نفع خودشون استفاده کنن😌اینجا بهترین جاست چون کسی به این جای پر خطر سفر نمیکنه ، موافقین؟😕 همه چی ساکت بود و صدایی از بچه ها نمیومد و فقط صدای آبشار میومد، همشون تو فکر این بودن که چی بگن...🤔 سویی_من موافقم ! اینجا هم قشنگه هم آرامش بخش هم مکانی برای زندگی ما...😊 تو این یکسال همش تو کوچه و خیابون دور از چشم بقیه بودیم 😞 اینجا راحت راحتیم و میتونیم حسابی بخوابیم😅😂 میرا•وای خسته نباشی توام که فقط فکر خوابی🤣اما دور از این منم هستم😊👍 تک تک بچه ها موافقت کردن که اونجا بمونن بنابراین با کمک هم تصمیم به ساخت خونه کرد🏡 لیا چوب هارو میاورد ، سویی زیر سایه درخت دراز کشیده بود ، فیلیآ چوب هارو با رنگ هایی که از میوه درست کرده بود رنگ میکرد ، کارین چوب هارو میخ میزد ، میرا نقشه کشی میکرد ، کریس وسایلی مثل صندلی و میز چوبی درست میکرد ، رز رو دیوار نقاشی میکرد ، لوپی عروسک های ناناز برای بقیه درست میکرد و تریسی هم سقف خونه رو میساخت . بعد یک هفته با کمک همدیگه تونستن خونهی بزرگی با اتاق های فراوون و خوشگل درست کنن 😌 (بجز سویی که همش دراز کشیده بود و هر از گاهی میخ رو میداد دست کارین😂) هر اتاق به رنگ یه نفر بود (برای مثال رنگ اتاق لیا قرمز و رنگ اتاق سویی نارنجی بود❤️🧡💛💚💙💜💖🖤🤍)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هستی عسلم این پارت چنده؟ 😍😍😂
کاری جان گفتم کخ بدم رفت بنویسم پارت چنده😅(پارت ۲ هست)
عالی بود منتظر پارت بعدی هستم🐣♥