
حرفی نداریم😐به چی نگا میکنی 😶برو بخون دیگه🤣🤣🤣
ازبان🖤: تو اتاقم نشسته بودم و داشتم به گلدون هام آب میدادم آخ که چه صفایی داره حالو هوایی داره🤤(زده تو فاز شعر😂) 🧡:داشتم میرفتم دستشویی که دیدم آدرین میخونه آخ چه صفایی داره حالو هوایی داره🤣🤣در اتاقش رو باز کردم گفتم آقای حالو هوا بزاری خدمتکارا انجام بدن بهتره ها😂😂🖤: د.ر.د تو حس بودم 😑بعدشم من بیشتر لذت میبرم که خودم آب بدم نه آلفردوی بدبخت که بیس چهار ساعت فقط اتاق تو را مرتب میکنه😎😂(آلفردو هم خدمتکار این دو هست😂)🧡: ک.و.ف.ت خب وظیفشه تو هم به وظیفت برس 😎وایییی دستشوییم ریخت (و با سرعت جت میرود🤣🤣)🖤:واییی خدا ترکیدم از خنده 😂خب چه کنیم حقش بود😂خب تموم شد برم حیاط😊 خدافظ گل های نازو خوشگلو دلبرو .... (بعد از ۱ساعت قربون صدقه رفتن) امیلی:داشتم از پله های عمارت به سمت اتاقم میرفتم که دیدم صدایی میاد رفتم دیدم آدرین داره قربون صدقه یکی میره رفتم دیدم گل هاش بودن تو دلم گفتم ...
باور کن این واسه داداشش و خانوادش هم انقدر قربون صدصه نمیره 😐و رفتم سمت اتاقم 🧡:دیدم دوباره صدا میاد رفتم تو حیاط این بار میخوند گل های باتراوت بدین به این جا طاقت😂(خدا وکیلی چه شعری ساختم🤣) رفتم از پشت دیوا پریدم گفتم پخ 🖤:دیوانه گل های تو باغچه زهرشون ریخت🧡:خدایا اینو شفا بده😐😑🖤: والا من از تو بهترم که گل های اتاقت اصلا خوشک خوشک شدن😂🧡:حالا هرچی🙄میای بریم یکم پی اس بازی کنیم😎😛🖤:حتما😎 🧡: داشتیم میرفتیم سمت خونه (تو حیاط بودن دیگه) که سریع دویدم شیلنگ رو برداشتم خیسش کردم🤣🤣وای قیافش خیلی باحال بود🖤:خودت خواستی ها 🧡: یهو دیدم
دوید رفت تو خونه 🧡:وا کجا رفت😐خب به هرحال داشتم به سمت در میرفتم که دیدم خیس شدم😑آدرینننننن🖤:حقته😝فلش بک به عقب:🖤: دویدم تو آشپزخونه یه پارچ پر آب ورداشتم و رفتم از تو ایوون خالی کردم روش🤣🤣 پایان فلش بک زمان حال.... 🖤:خلاصه بعد از کلی آب بازی کردن رفتیم لباسامون رو عوض کردیم و رفتیم پی اس بازی کردیم🧡: نامرد یعنی چی ۳ دست بردی🖤:خب دیگه میخواستی پیشنهاد ندی😏🤣🧡:قبل هرنظری یادم باشه اول موقعیت رو چک کنم😂 گابریل :هوی شما چتون عمارت رو روسرتون گذاشتید 😠🤫🖤🧡: یاحسین خشم اژدها 😬🖤: بزنیم به چاک 😑🧡: بزن بریم تا سرمون رو نزاشتن لب باغچه ببرن😬😬🤣🤣(واین دو جوان پا به فرار گذاشتند و در اتاق آدرین بعد از کلی دعوا و خوش گذرونی خوابیدند)چقدر کتابی نوشتم😂
دوید رفت تو خونه 🧡:وا کجا رفت😐خب به هرحال داشتم به سمت در میرفتم که دیدم خیس شدم😑آدرینننننن🖤:حقته😝فلش بک به عقب:🖤: دویدم تو آشپزخونه یه پارچ پر آب ورداشتم و رفتم از تو ایوون خالی کردم روش🤣🤣 پایان فلش بک زمان حال.... 🖤:خلاصه بعد از کلی آب بازی کردن رفتیم لباسامون رو عوض کردیم و رفتیم پی اس بازی کردیم🧡: نامرد یعنی چی ۳ دست بردی🖤:خب دیگه میخواستی پیشنهاد ندی😏🤣🧡:قبل هرنظری یادم باشه اول موقعیت رو چک کنم😂 گابریل :هوی شما چتون عمارت رو روسرتون گذاشتید 😠🤫🖤🧡: یاحسین خشم اژدها 😬🖤: بزنیم به چاک 😑🧡: بزن بریم تا سرمون رو نزاشتن لب باغچه ببرن😬😬🤣🤣(واین دو جوان پا به فرار گذاشتند و در اتاق آدرین بعد از کلی دعوا و خوش گذرونی خوابیدند)چقدر کتابی نوشتم😂
خب فردا صبح ❤: بیدار شدم دیدم تو اتاق با ماریتا بودیم من روی تخت سروته ( راستی یک نکته مرینت و ماریتا تو یه اتاق بزرگ باهمن و یه تخت دو نفره دارن تو پارت اول هردو یه اتاق داشتن دیگه ببخشید🤗) خب ادامه... و ماریتا هم نصفش پایین تخت و پاهاش هم تو هوا انقدر خندیدم که رود بر شدم😂😂(راستی زمان خیلی قدیم نیست که تو قصر باشن عمارت بزرگی دارن هم آدرین اینا و هم مرینت اینا ولی وسعتش به اندازه قصره ها و همه چی هم به روزه) 💜: یهو دیدم صدا خنده میاد چشمامو باز کردم دیدم مرینت سروته گفتم مرینت چه جوری سروته شدی تو یاحسین قدرت جادویی داری؟😳🤯❤: بابا قدرت چیه اگه به خودت نگا کنی میبینی دنیا سروته نیست تو سرو تهی🤣🤣💜: خب حالا بزن بریم پایین آبجو کوچولو 😝 ❤: مگه نگفتم به من نگو کوچولووووو😐 سابین و تام: هی شماااا ها مثلا ما خوابیم ها ساعت ۵ صبح خون۶ رو رو سرتونگذاشتید ها😫😡 💜:چی ۵ صبح مگه ساعت چنده ؟ نگاه کردم به ساعت❤💜: اوه راست میگن خشم اژدهاشون فوران نکرده بزنیم به چاک😬💜❤: خب بامداد خوش خدافظ👋(میرن تو اتاق با سرعت جت)
ساعت ۳ ظهر...💜❤:هاممم(خمیازه) و لباس عوض کردن و رفتن پایین تام و سابین : به به پرنسس های خفته چه عجب از خواب ابدی بیدار شدید 💜:آایش گیر ندید دیگه مگه ساعت ۳ ظهره که اینجوری میگین سابین : چه خوب پیش بینی میکنید ❤:خواهر جان اول به ساعت نگاه کن بعد به حرف 😐 تام :خب حالا بیاید آنیا و آلیس ناهار رو آماده کردن (آلیس خدمتکارسابین هستش ) بعد خوردن ناهار.... تام :دختر های بابا بیاین اینجا 💜❤:بله پدر جون 😁 تام : خب ببنید ما تا دوهفته ی دیگه جنگی با کشور فرانسه داریم به دلیل اینکه اونا درخواست صلح مارا قبول نکردن و نامه درخواست جنگ دادن فلش بک به دوهفته پیش: تام :دلم خیلی واسه گابریل تنگ شده آخه بعد از اون اتفاق ندیدمش چون قهریم چند بار هم جنگ کردیم ولی خب بازم دوسش دارم واسه همین یه درخواست صلح نوشتم ولی قبول نکرد😢😓 ... زمان حال: خب و شما ها درحالی که این خبر ناراحت کننده ایی هست ماریتا چون تو ملکه ی آینده ایی با من و مادرت به جنگ میایی پس دوهفته وقت داری آماده بشی و مرینت تو هم فعلا کمی با خواهرت تمرین کن ولی درجنگ شرکت نمیکنی چون هنوز کوچک هستی دخترم❤: ولی بابا جون من هم میخوام کمک کنم 😢 تام : ولی دخترم اینکه تو دوس داری تلاش کنی یه امید هست پس به حرفم گوش کنید 💜❤: چشم پدر جون😔😊 تام :آفرین پرنسس های قشنگ من ☺
❤: به اتاق رفتیم من خیلی ناراحت بودم هم برای اینکه نمیتونم شرکت کنم و هم برای اینکه من میترسیدم خانوادم آسیب ببنن 😔😕💜: دیدم مرینت ناراحته میدونستم دلیلش چیه بغلش کردم 💜:یکهو حس گرمای خاصی بهم دست داد دیدم در بغل ماریتام 💜:خواهر قشنگم حالا ناراحت نباش دیگه و نترس هیچ اتفاقی قرار نیست بیوفته☺❤: مرسی آجی جونم😊💜: خب آماده ی جنگ جهانی بالشتی هستی😏😝 ❤: البته😏(و جنگی جهانی شروع میشود)
شرمنده باید تموم کنم الان ساعت ۲و ۴۱ دقیقه شبه مامانم داره دعوام میکنه 😁😬
من خیلی زحمت میکشم لطفا نظر بدید و لایک کنید 😊
تا پارت بعد خدانگهدارتون😙👋💕
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خوب
عالی بود ولی میشه اسم شخصیت هارو بگی چون استیکر ها مال من همشون یک شکل و رنگه اخه مال من کامپیوتره
عالی
ممنونم
خیلی قشنگ بود أجو😘😆
❤❤❤
عالی بود
خیلی ممنون🤩