
سلام بچه ها اينم داستانم
از زبان مرينت حدود يك ماه از ا*ز*د*و*ا*ج پدرم با خانم سابين مى گذرد منم تازه با كاگامى كنار اومدم اما فكر كنم اون با من هنوز مشكل داره كلاس شمشير بازى ام تا چند دقيقه ى ديگه شروع مى شود سريع اماده شدم و از اتاقم خارج شدم يهو
خانم سابين را ديدم گفتم:سلام خانم سابين خانم سابين:سلام عزيزم ولى تو من را مامان صدا كن تو دلم گفتم :مادر واقعى من يك روز برمى گرده اما گفتم :چشم خانم سابين:افرين عزيزم راستى كاگامى تو ماشين منتظرته گفتم:ممنون من امروز تنها مى روم خانم سابين:هرجور دوست دارى.
سريع از خانه رفتم بيرون تا برم كلاس ام تو راه به يك پسر مو زرد خوردم گفتم:ببخشيد حالتون خوبه ؟ گفت:مشكلى نيست شما حالتون خوبه؟ گفتم:بله ممنونم يهو چشاش برق زد و گفت :شما خواهر كاگامى هستيد؟ گفتم:اره يعنى نه من خواهر ناتنى اش هستم گفت:ولى باز خيلى زيبا هستيد يهو ميرانا (دختر يكى از خدمت كارا كه كاگامى به اون گفته بود حواست به اين دختر باشه) ميرانا :بيچاره نمى دونه كه پدرش بهش دروغ گفته پدر و مادرش از هم ج*د*ا شدن و بعد همچى را را به كاگامى گفت
بعد كلاس كاگامى و مرينت به خانه برگشتن مرينت:پس پدر و خانم سابين كجان ؟ خدمتكار ها:امروز رفتن بيرون شب برمى گردن كاگامى :باشه شما مى تونيد بريد استراحت بعد رفتن خدمتكار ها كاگامى رو به مرينت كرد و گفت:بهتون خوش گذشت خواهر😠 مرينت :منظورت چيه ؟ كاگامى:با همون پسر مو زرد ادرين 😬 مرينت:تهمت نزن من حتى اسم اونو نمى دونم كاگامى:ولى بايد يك چيز ديگه را بدونى و بعد دست مرينت را گرفت و تو اتاق انداخت و درشو قفل كرد
مرينت:بذار بيام بيرون كاگامى:مادر قبلى تو .... مرينت:مادر قبلى من اون هنوزم مادرم هست مادر اصليم كاگامى : نه مادر قبلى تو و پدرت از هم ج*د*ا شدن مرينت:اين واقعى نيست كاگامى:مى دونم باور نمى كنى كسى كه ١٥ سال اون دروغ پدرشو باور كرده و بعد كاگامى رفت مرينت: در را باز كن بعد چند دقيقه مرينت:بايد وايسم پدرم برگرده بايد باهاش صحبت كنم اما يهو يك نفر محكم به در زد اون پدرم نبود خانم سابين هم نبود اون ...
ادامه در پارت بعد .... به نظرتون ادامش را بنويسم؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود ادامه بدید
ممنون
چشم
سلام عتلیه ادمه بده
من داشتانت رو منتشر کردم
ممنونم ❤️❤️❤️
چشم ادامه مى دهم