سلام😐مرسی از حمایتاتون😐میگید کمیم؟خوب داستان و به بقیه معرفی کنید
بیدار شدم چشمام تار میدید سرم درد میکرد با چند بار پلک زدن تونستم بهتر ببینم با یادآوری خاطرات فهمیدم چیشده به سمت در اتاق دویدم خواستم بازش کنم ولی قفل بود یعنی چی؟من کجام؟به یمت پنجره رفتم به حیاط نگاه کردم مرد های مسلحی که توی حیاط پرسه میزدن نمی تونستم اطرافمو درک کنم *عکس اتاق ا.ت*اشکام سرازیر شدن من کجام؟ باصدای پایی که به سمت اتاق کشیده میشد اشکامو پاک کردم در باز شد از تعجب دهنم وا موند یعنی چی سوهون چرا باید اینجا باشه؟چیزی نگفتم
سوهون:عشقم بیدار شدی؟ ا.ت:چی میگی سوهون؟من اینجا چیکار میکنم؟ سوهون:ا.ت من به اندازه ای تورو دوست دارم که واسه هردوتا مون کافی باشه ت..تو نمی تونی جز واسه من واسه هیچ کسه دیگه ای باشی ا.ت:چی میگی سوهون؟گفتم که من کسه دیگه ای رو دوست دارم و نمی تونم ازش دست بکشم $شاید یکم نقش سوهون بد باشه ببخشید ولی این فقط یه داستانه$همزمان با سیلی که به صورتم زد شوری خون رو تو دهنم حس کردم
٪از زبان اعضا٪
بعد از اجرا برگشتیم هتل ولی ا.ت نبود در به در دنبال ا.ت گشتیم ولی نبود که نبود
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
عالی بود بینظیر 💜💜😘😘😘 خداروشکر خدمو جای ا/ت گذاشتم 😐😂😂😂😂
باورم نمیشه ن. ت خیانت کرد اخرش خیلی خوب تموم شد 👍
مرسی عززیزم🙂دارم داستان جدید مینویسم به اسم تحقیر
وای خیلی قشنگ بود اما دوست داشتم بیشتر ادامه بدیا🥺💔
کلی ادامه داشت ولی خب حمایت نمی شد