
سلام😐مرسی از حمایتاتون😐میگید کمیم؟خوب داستان و به بقیه معرفی کنید

بیدار شدم چشمام تار میدید سرم درد میکرد با چند بار پلک زدن تونستم بهتر ببینم با یادآوری خاطرات فهمیدم چیشده به سمت در اتاق دویدم خواستم بازش کنم ولی قفل بود یعنی چی؟من کجام؟به یمت پنجره رفتم به حیاط نگاه کردم مرد های مسلحی که توی حیاط پرسه میزدن نمی تونستم اطرافمو درک کنم *عکس اتاق ا.ت*اشکام سرازیر شدن من کجام؟ باصدای پایی که به سمت اتاق کشیده میشد اشکامو پاک کردم در باز شد از تعجب دهنم وا موند یعنی چی سوهون چرا باید اینجا باشه؟چیزی نگفتم سوهون:عشقم بیدار شدی؟ ا.ت:چی میگی سوهون؟من اینجا چیکار میکنم؟ سوهون:ا.ت من به اندازه ای تورو دوست دارم که واسه هردوتا مون کافی باشه ت..تو نمی تونی جز واسه من واسه هیچ کسه دیگه ای باشی ا.ت:چی میگی سوهون؟گفتم که من کسه دیگه ای رو دوست دارم و نمی تونم ازش دست بکشم $شاید یکم نقش سوهون بد باشه ببخشید ولی این فقط یه داستانه$همزمان با سیلی که به صورتم زد شوری خون رو تو دهنم حس کردم ٪از زبان اعضا٪ بعد از اجرا برگشتیم هتل ولی ا.ت نبود در به در دنبال ا.ت گشتیم ولی نبود که نبود
سه سال بعد
اتفاقات این سه سال: خب سوهون ا.ت رو زندانی کرده از اونر دیگه همه نا امید شدن کوک و ن.ت ا دواج کردن و یه دختر دارن ن.ت به کوک خیانت کرده ولی دخترشون پیش کوکه اعضا هنوز مجردن کوک فهمیده که عشق اصلی اون ا.ت هست و افسرده شده و همش عکسای ا.ت رو به دخترشون نشون میده و میگه اون مامانته الان ا.ت از دست سوهون فرار کرده و اومده سئول
بلخره از دست اون ع.و.ض.ی خلاص شدم دلم واسه اون خنده خرگوشیای کوک تنگ شده بود واسه تخص بازیاش زود تاکسی گرفتم رفتم خوابگاه زنگ زدم جیمین اومد درو باز کرد با دیدنم اشک تو چشماش جم شد بغلم کرد بقیه پشت سر جیمین اومدن و با دیدنم پریدن بغلم ولی یکی کم بود کوک لب زدم:کوک کجاست؟ جی هوپ:با دخترش رفته پارک ا.ت:دخترش؟😢 #ا.ت تو دلش#همیشه همشه ن.ت رو انتخاب کردی کوک من چیکار کنم الان که برگشتم به امید اینکه پیشش باشم برگشتم 😢 نامجون:اره دخترش اون و ن.ت ازدواج کردن ن.ت به کوک خیانت کرد از اون موقع کوک خ..خب ا.ت:خوب چی🥺 نامجون:کوک فهمید که عاشق تو بوده و..و به دخترش گفته که تو مادرشی ا.ت:چی کوک منو دوست داره؟ شوگا:آره خیلی تو این سه سال خیلی گریه کردن ا.ت:کجاست؟ تهیونگ:الاناست که بیاد با صدای کسی که عاشقش بودم به عقب برگشتم با دیدن چهرش اشکام سرازیر شد خودمو تو بغلش رها کردم بلخره به کسی که دوسش داشتم رسیدم خیلی خوشحال بودم

بعد کلی گریه کردن از بغلش اومدم بیرون رومو به سمت دختر کوچولویی که کنارم بود کردم چه یونگ:مامانی برگشتی؟^ازخلاقیتم استفاده کردم🙂میدونم زیر صفره^ا.ت:برگشتم مامانی کوک دست دوتامونو گرفت و گفت: دوست دارم دزد شیرموز=دختر کوک رو در بالا مینگری=
چون حمایتم نکردین زود تمومش کردم🙂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود بینظیر 💜💜😘😘😘 خداروشکر خدمو جای ا/ت گذاشتم 😐😂😂😂😂
باورم نمیشه ن. ت خیانت کرد اخرش خیلی خوب تموم شد 👍
مرسی عززیزم🙂دارم داستان جدید مینویسم به اسم تحقیر
وای خیلی قشنگ بود اما دوست داشتم بیشتر ادامه بدیا🥺💔
کلی ادامه داشت ولی خب حمایت نمی شد