
بعد مدتها بالاخره کامبک دادم

خم شدم و گربه کوچولویی که از وقتی روی نیمکت نشسته بودم صورتشو به پاهام میکشید و برداشتم و بغل کردم اروم سرشو نوازش کردم که با نشستن شخصی کنارم سرمو بلند کردم جونگکوک بود نگاهی به گربه هه کرد ریز خندید و گفت : میبینمش دلم هوای شوگا رو میکنه.... تک خنده ای کردم به ساک کوچیک کنارم نگاه کرد و گفت : چقدر زود اماده شدی و اومدی اینجا نشستی هنوز جیمین و سوبین خوابن .... ناراحت گفتم : دیشب خوابم نبرد گفتم بیام بیرون بشینم... > چشاشو ریز کرد و موشکافانه نگاهم کرد : حتم دارم صبحانه ام نخوردی درسته؟ بیا دوتایی بریم صبحونه بخوریم ... سرمو به علامت منفی تکون دادمو گفتم : بهتره نریم بیرون هتل هنوز اونا دنبالمن.... از جاش بلند شد ساکمو انداخت رو شونش از مچ دستم گرفت و بلندم کرد همینجوری گربه هه رو محکم تو بغلم گرفته بودم که با سر بهش اشاره کرد و گفت: میخوایی به فرزندی بگیریش؟ > موشکافانه نگاهم بین جونگکوک و گربه هه در گردش بود : بد فکری نیست نه جونگکوک؟ سرتون بخاطر کامبک یکی دوماهی خیلی شلوغ میشه و بیشتر وقتا تنها میمونم ... بیارمش ؟ جونگکوک خرگوشی خندید گربه رو از بغلم گرفت و گفت : اون خیلی خوشگله.... بعدش که رسیدیم سئول تو همین روزا همراهت میام تا بریم براش وسایل بگیریم و واکسنشو بزنیم... لبخند زدم جونگکوک دست ازادشو دراز کرد و دستمو گرفت و دنبال خودش کشوندم : دارم از گشنگی میمیرم... چی میخوری؟ من هوس رامن گوشت کردم.... اخمی کردمو گفتم : سر صبح؟ "رامن... _ هنوز به تو کره زندگی کردن عادت نداری نه؟ برا رامن خوردن زمان خاصی وجود نداره .... راستی تو دلت برای خانوادت توی ایران تنگ نشده!؟ _ سرمو انداختم پایین و گفتم : تنگ شده ولی فعلا موقعیتش نیست برم جاشون.... _ شنیدم اونجا خیلی طرفدار داریم نه؟ میخوام منم برای یک بارم که شده بیام... حالا که سوبین همه چیو میدونه احتمالا دلش میخواد خواهری که 18 سال باهاش زندگی کرده رو ببینه.. همینطور خواهرش... با سوبین صحبت کردم ... بعد کامبک چهار تایی باهم بیا بریم اونجا... سوالی نگاهش کردم : برای ویزا مشکلی پیش نمیاد؟ _ مراحل قانونی زیاد داره باید تعهد بدیم که مخفیانه میریم و هویتمون لو نمیره.. میدونی.. از پسش بر میایم...
پشت میز رو به روی جونگکوک نشستم و ظرف نودلمونو جلومون گذاشتن گربه جدیدم روی پاهای جونگکوک خوابش برده بود خیلی سریع بهش انس گرفته بود با این فکر که هم ادما و هم حیوونا خیلی سریع عاشقش میشن لبخند به لبام اومد جونگکوک یک عالمه رشته یکجا توی دهنش گذاشت و یک نفس عمیق از سر اسودگی کشید : وای وای سوآه سه روزه نتونستم نودل بخورم... داشتم تو این مدت جون میدادم... خدا خیرت بده باهام اومدی... سرمو باخنده به علامت تاسف تکون دادم و یکدفعه جدی شدم : میگم جونگکوک مطمعنی تو این نودلا موارد اعتیاد اور نمیزنن... با دهن پر به کاسش اشاره کرد و بعد از قورت دادن محتوی دهنش گفت : داره.. موارد اعتیاد اورش همون طعمشه ک عاشقش میشه ( جدنا بچه ها طعمش رو اگه درست در بیارین واقعا اعتیاد اور میشه و منی که یک ماهه نخوردم و به شدت هوس کردم و دارم از بی رامنی جون میدم) غذامونو که تموم کردیم رفتم توی پارک بازی توی هتل جونگکوک مثل بچه ها به سمت سرسره ها دوید و از پله هاش بالا رفت مینل ( گربمون) هم دنبالش ازون همه صمیمیتشون خندم گرفت جونگکوک سر خورد پایین همه مینل با چشمای گرد شده بالای سرسره وایستاده بود و با ی تعجب خیلی مشهود و ترس به جونگکوک نگا میکرد.. جونگوکوک با دیدن قیافه مینل زد زیر خنده و دوباره از پله ها رفت بالا و مینلو گذاشت رو پاهاش مینل با ناخوناش خودشو چسبوند به لباس جونگکوک و دوتایی از سرسره پایین اومدن .... _ خوب داره بهتون خوش میگذره ها برگشتیم عقب جیمین و سوبین کنار هم وایستاده بودن جیمین ادامه داد و گفت : حتما بدون ماهم صبحونه خوردین؟ به گربه و جونگکوک که رو تاب بودن اشاره کرد و با خنده بهم گفت : : میبینیش تورو خدا باز اسباب بازی جدید پیدا کرده > با صدای بلند رو به جونگکوک گفت : هی ونمون اومده دنبالمون تا دو دقه دیگ پا نشی بیایی مجبوری تنها با هواپیما بیایی و اگه اونجا خوابت ببره دیگه تضمین نمیکنم نشناسنت با عادتای بد خوابیدنت...

**** دوماه بعد **** با استرس به ساعتم نگاه میکردم یک ساعت به پرواز مونده بود اما هنوز نیومده بودن .... مصاحبه شون بیشتر از انتظار طول کشیده بود و منی که بخاطر کارای انتقال مینل زودتر اومده بودم فرودگاه و حالا منتظرشون بودم... میخواستم گوشیمو بردارم و با مدیر برنامه های سوبین تماس بگیرم که جونگکوک و دیدم که با ب ماسک و کلاهو چمدونش همراه با بادیگاردش به سمتم میدویدن از جام بلند شدم که بهم رسید و بریده بریده گفت : سوبین و جیمین نمیرسن با این پرواز بیان تازه مصاحبه تموم شده اگه منتظرشون بمونیم احتمالا از پرواز جا بمونیم و مینلو که فرستادی به مشکل میخوره ما با این پرواز بریم اونا با پرواز بعدی میان... سرمو تکون دادم که بادیگارد جونگکوک چمدونو با احترام از دستم گرفت و سه تایی به سمت ورودیه تحویل چمدونا راه افتادیم... (این عکس بادیگارد جونگکوکه اسمش هارو)

بعد از نه ساعت هواپیما توی فرودگاه مسکو فرود اومد وقتی مینل و چمدونامونو تحویل گرفتیم رفتیم به اتاقی که توی هتل نزدیک فرودگاه رزرو کرده بودیم تا پرواز بعدی که به تهران بود هنوز یازده ساعت فرصت داشتیم امیدوار بودم سوبین و جیمین بتونن به این پرواز برسن اما هرچی باهاشون تماس میگرفتیم گوشیاشون خاموش بود شاید تونسته بودن پرواز بعدی رو بگیرن و الان توی هواپیما بودن وارد اتاق هتل شدیم جونگکوک خودشو انداخت روی کاناپه و کش و قوسی به کمرش داد :( اخ اخ مامان با اینکه صندلیمون وی ای پی بود اما کاملا کمرم خشک شد دهنشون سرویس.. ) تک خنده ای کردم و مینلو که داشت همه جا حتی تو پاچه ی شلوار جونگکوک سرک میکشید رو از روی زمین برداشتم و رو شکم جونگکوک گذاشتمش : میرم دوش بگیرم حواست به پسرت باشه .... جونگکوک که با نزدیک شدن به مینل قند تو دلش اب شده بود دستو محکم رو سر مینل کشید و کل کرک و پشماشو بهم ریخت و مینلم که بدش نیومده بود شروع کرد به لیس زدن دستاش واقعا پدر و پسر بودن ارزوم این بود مینل نصف علاقه ای ک به جونوگکوک داره رو به من داشته باشه اما خب دریغغغغ جونگکوک هووم شده بود... پوف کلافه ای کشیدم و نگاهی به بادیگارد جونگکوک که از دستشویی خارج شد انداختم بهم نگاه کرد و گفت : من میرم بیرون تا راحت باشین جونگکوک که از دستم فراریه پس از شما میخوام خواستین جایی برین یا مشکلی پیش اومد باهام تماس بگیرین.. >با لبخند سرمو تکون دادم و گفتم: مرسی >(اینم ی عکس دیگه)
از حموم بیرون اومدم مینل و جونگکوک توی بغل هم دیگه خیلی خیلی کیوت خوابیده بودن گوشیمو برداشتم و ازشون عکس گرفتم همینجوری بدون هیچ ژستیم عکسشون یک اثر هنری شد... هنوز هیچی نشده بود هوا خیلی زود تاریک شده بود نه ساعت دیگه پرواز داشتیم خیلی دوست داشتم مسکو رو بگردم اما دلم نیومد جونگکوک و که اینقدر به نظر خسته میومد بیدار کنم .. جلوی تی وی نشستم و روشنش کردم با حس کردن پشمای نرم مینل کنار دستم سرمو به سمتش کج کردم با چشمای ابی درشتش خیلی مظلوم بهم زل زده بود تک خنده ای کردم و سرشو ناز کردم : الان که گشنه شدی یادت افتاد منم هستم؟ از جام بلند شدم که دیدم جونگکوک با چشمای خمار رو مبل نشسته و نگام میکنه لبخند زدمو گفتم : ساعت خواب ... شیش ساعت دیگه باید تو فرودگاه باشیم از دستی بجای استامبول پرواز مسکو رو انتخاب کردیم که ببرین بهم مسکو رو نشون بدین ... اون دوتا که کلا نرسیدن به پرواز تو ام تا رسیدی خوابیدی... دستشو به چشمش کشید و گفت : شرمنده ام خیلی انرژیمو گرفت این پرواز... > از رو مبل بلند شد و گفت : هنوز پنج ساعتی وقت داریم به هارو ( بادیگاردش) میگم که یک ماشین اجاره کنه.. میریم تو این پنج ساعت مسکو رو بهت نشون میدم.. وسایلاتو جمع کن همرو تا دوش میگیرم که دیگه نمیرسیم برگردیم اتاقو باید تحویل بدیم... سرمو تکون دادمو برای مینل غذا ریختم.... ***دوتایی همراه با جونگکوک رو صندلی عقب نشستیم و هارو رو صندلی راننده نشست.. مینل رو پاهاش وایستاد و دستاشو به لبه پنجره گرفت و مثل من به بیرون خیره شد..

حس میکردیم جوو شهر یکجورایی غیر طبیعی متشنج شده بود تعداد خیلی زیادی از ماشینای مشکی یک مدل با شیشه های دودی توی شهر میگشتن... هارو از توی شیشه بهمون نگاه کرد و گفت : جوو شهر یکجورایی مشکوکه بهتره زودتر بریم فرودگاه و بیشتر از این تو شهر نگردیم بنظرم اتفاق مهمی افتاده میترسم تیر اندازی بشه... جونگکوک به سمت پنجره برگشت و بعدش به سمت شیشه عقب ماشین برگشت رنگش پریده بود سرشو تکون داد و گفت : اره بهتره زود تر بریم.. هارو راهو به سمت فرودگاه کج کرد وقتی به فرودگاه رسیدیم جمعیت خیلی زیادی جلوی در اصلی فرودگاه وایستاده بودن خیلیا با مامورا دعوا میکردن و خیلیام دم گوش هم دیگه پچ پچ میکردن هارو یک گوشه پارک کرد و گفت : میرم بپرسم چخبره... از ماشین پیاده شد و بعد حرف زدن با چند نفر کلافه در ماشینو باز کرد و توی ماشین نشست : میگن ب جون رئیس جمهور توی جلسه ای که امروز داشتن سوءقصد شده و خیلیا کشته شدن مرزا رو بستن و مشخص نیست کی باز بشه میگن ممکنه اعلام جنگ محسوبش کنن و حتی ممکنه تا ساعتای اینده ارتباط با خارج از کشور رو هم محدود کنن اگه مشکل از کشورای خارجی باشه معلوم نیست که مرزا و راه های ارتباطیو کی باز کنن.... جونگکوک کلافه دستشو به سرش کشید اومدنمون کاملا محرمانه بود و جز همین یک محافظ کسه دیگه ای رو کنارمون نداشتیم و حالا توی این گیر و دار کسی نمیتونست کاری برامون بکنه و معلوم نبود با این شرایط کی بتونیم از مسکو خارج شیم .... جونگکوک که دستشو تو موهاش فرو برده بود کلافه دستشو روی گردنش سر داد و گفت : مشخص نیست مرزا کی باز میشه؟ > هارو سرشو تکون داد و گفت : کم کمش یک هفته و زیادش یک ماه .... بستگی به هویت اون تروریستا داره اگه مشکل از خارج از کشور باشه ممکنه یک مدت خیلی طولانی مرزو ببندن ( دقت کنین دوستان این موضوعا مربوط به بعد تکرار ساله و ن تنها سرنوشت بی تی اس بلکه کل کشور هم با ی تغییر کوچیک ممکنه عوض شه پس هیچ کدوم ازین اتفاقا ن تنها توی مسکو بلکه هیچ کدوم از کشورای دیگه واقعیت نداره و فقط داستانه ) (برای اشنایی بیشتر باهاش براتون سه تا از عکساشو گذاشتم)
با زنگ خوردن موبایل جونگکوک همه حتی مینل به سمتش برگشتیم جونگکوک موبایلشو از توی جیبش در اورد و گفت : جیمینه... هارو برگشت عقب و گفت : بذار رو بلند گو... جونگکوک سرشو تکون داد و تماسو وصل کرد به محظ وصل شدن تماس صدای جیمین پشت تلفن پیچید : جونگکوک.. خوبی! ؟ شنیدم اوضاع روسیه خرابه.. فعلا ی جای امن بمونین میگن ارتباطو با خارج از کشور قراره قطع کنن.. ما نتونستیم بلیط بگیریم هنوز کره ایم.. به محض اینک تونستی باهام ارتباط بگیر باشه؟هارو هستی؟ اونارو به تو میسپرم.... هارو نفس عمیقی کشید و گفت : حواسم بهشون هست شما نگران نباشید همین امشب از مسکو خارجشون میکنم فکر نمیکنم فضای بقیه شهرا مثل مسکو اینقدر متشنج باشه خیالتون راحت باشه... صدای لرزون و بغض دار نامجون پشت تلفن پیچید : جونگکوک خیالمون از بابت تو و سوآه راحت باشه دیگه سالم بر میگردین کره درسته؟ × جونگکوک دستشو به پشت چشمش کشید متوجه قطره اشکش شدمو دستشو بین دستام گرفتم با صدای لرزونی گفت : هیونگ مهم نیست چند هفته یا چند ماه طول بکشه قول میدم سالم برگردیم.... اگه سوبینم اونجاست بگو خیالش از بابت سوآه راحت باشه منو هارو حواسمون بهشون هست.... #هوپی : داداش اصلا نگران نباشیا... دولت و کمپانی پیگیری میکنن تا برتون گردونن اصلا غصه نخورین منظر تماسمون.... هنوز حرفش تموم نشده بود که تماس قطع شد.... ماجرای جدیدی که حتی فکرشم نمیکردم یکهویی به منو جونگکوک توی یک کشور کاملا غریب تحمیل بشه... چند وقت دیگه میتونستیم از مسکو خارج شیم؟ یک ماه؟ دوماه؟ یا یک سال؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وایییییی عالیییییی💙💙💙💙
چرا پارت بعدم منتشر نمیشه 🥺
واو داره جالب میشه خیلی قشنگ بود 🤩
عالیییییی بوددددد😍
واوووو قراره خیلی جالب بشهعه🙂🙂😃😃تو خیلی قشنگ مینویسی ادامه بده🥺🥺😍
اره دیگ خفن بازیا و اکشن بازیا شرو شد ینی همون کلیپی ک گذاشتم
کدوم کلیپ؟😐🌌
عالی بود👌 لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار😘
میذارم اگ مث الان زود منتشر شه ک عالیه
عرررررررر افریننتنننننن گذاشتیشششششششش ✨✨✨✨🌈🌈🌈🌈🌈🌈 خش حالممممم 🌈🌈🌈✨✨💃💃💃💃💃
😍😍❤️❤️❤️
عالیی بودد🥺🥺 و بسیار حساس🥺💜💔 اجی جانم اگه هی اینطوری دیر بزاری هیجان داستانت از بین میره🥺💔 زود بزار دیگه🙂💜
اخ جون🥺
چه عجب اجی جان دیگه داشتم ناامید میشدم😢💔
ببخشید دیگ دیر شد 😢
سلام من تستتونو منتشر کردم(: لایک شدید❤
مرسییییییی که تایید کردییییییییییییی 💃✨🌈💃🌈✨🌈💃
میسی عزیزم😍❤️ تعجب کردم اینقد زود منتشر شده❤️😍