14 اسلاید صحیح/غلط توسط: Delaram انتشار: 3 سال پیش 954 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
هلو گایز . قراره یه خورده تعداد اسلاید ها رو ببرم بالاتر . چون اتفاقات مهمی در پیش هست اسلاید هارو بالا میزارم . چند تا اسلاید عکس هم هست که اخر کار گذاشتم . لاو یو گایز❤💜❤💜❤
• جونگ کوک :○حدود ۱ ساعت بود که توی اون کافه نشسته بودیم . و آرمیَن مشغول صحبت کردن در مورد وضع اونجا بود و این که چطور حتی برای ا.ت مراسم تدفین هم گرفتن و همه جا اون رو مرده جلوه دادند . و اما حرکت های پنهانانه افراد اون پیرمرد برای پیدا کردن ما و به حقیقت تبدیل کردن حرفشون که همون کشتن ا.ت هست و ا.ت هنوز اون قدر خوب نبود . خیلی حرف نمیزد و بیشتر شنونده بود. اما بعد از یه مدت شروع کرد به گفتن○ ا.ت :《 آرمیَن. بعد از رفتن ما از اون مکان نفرین شده(منظورش همون ایستگاه خرابه قطار هست که قرار بود مبادله محموله اونجا انجام ) چی شد . تایلر چطور... چطور مرد؟ تو کجا بودی؟ 》 آرمیَن :《 اون روز ما تو حالت اماده باش توی عمارت بودیم من و افراد زیاد دیگه ای که به عنوان نیروهای دوم انتخاب شده بودیم که توی موقعیت خطرناک و مهم به کمک گروه اول که تایلر و شما همراهشون بودیم بریم . اون روز بهمون خبر دادند که باید خودمونو برسونیم و جون شما در خطر هست .
ما اومدیم که محل استقرار خارج بشیم اما نیرو هایی که اول ناشناس بودن و اونجا به عنوان مسئول هماهنگی ها خودشون رو معرفی کردند از پیشروی و اومدنمون پیش شما جلو گیری کردن و گفتند که خبری که بهتون رسیده اشتباه هست . ما ازشون خواستیم که حداقل بزارند تعدادیمون بره اما نزاشتند تا اینکه حود تایلر بهم زنگ زد و گفت که چرا خودمون رو نرسوندیم اینجا وضع اصلا خوب نیست ما به هر ضرب و زوری بدد خودمون رو به محل درگیری رسوندیم اما دیر ده بود افراد زیادی زنده نبودند . دنبال تایلر گشتم و دیدم توی یه واگن هست پناهگیری کرده به شونش تیر خورده بود و خون زیادی رو از دست داده و به حالم نیمه هوشیار روی زمین دراز کشیده . من ... اون روز تنها یک حرف و اخرین حرفی که از ایشون شنیدم این بود که شما رو پیدا کنم و برگردونمتون . لطفا.. لطفا حداقل به خاطر اخرین حرف جناب تایلر برگردید . 😕 ما یعنی من و چنو نفر دیگه تعداد زیادی رو تشکیل نمیدیم اما تا پای جونمون همراهتون هستیم . (و از روی صندلیش بلند شد و رو به ا.ت و جونگ کوک تعظیم کرد )》
ا.ت:● بعد از تموم شدن صحبتامون با آرمیَن به عمارت برگشتیم . توی اتاقم رژه میرفتم از این طرف اتاق بزرگ به اون طرف . و به این فکر میکردم که بهترین راهکار برای برگشتن به کره چیه . باید اول مخفیانه پیش بریم .هنوز بیرون برف میبارید . من اب و هوای برفی رو دوست داشتم. ولی با از با این هوا لباسی پوشیده بودم که توش ازاد باشم .(عکسش بالا) گرم هم نباشه میشه گفت از گرما هم متنفرم. ● جونگ کوک که روی کاناپه توی اتاق ا.ت نشسته بود با کلافگی گفت :《 میشه اینقد راه نری . . هعی از این طرف اتاق به اون طرف اتاق(و با دستش رد ا.ت رو که دور اتاق دور میزد رو نشون داد) اگه قراره فکری کنیم و به نتیجه ای برسیم نشسته هم میشه (و اروم جوری که ات نشنوه زمزمه کرد مخصوصا با اون لباسا ) 》و هوفی از سر کلافگی کشید و بالشتک کنارشو گذاشت روی پاهاش تا ا.ت متوجه اتفاقات زیر بالشتک نشه [نویسنده : خلاقیتتون کجا رفته . یه خورده فکر کنید...منظورمو میگیرید]
جونگ کوک :○ اوه خدای من از وقتی رسیدیم عمارت همینطور جلو چشم من مثل پروانه میره و میاد . اونم با اون لباسا . اخه کی اونا رو داده دستش خیلی خوشگل شده با اونا . نمیگه یکی اینجا داره پرپر میشه🥵 چرا من اینطوری شدم . توی این هوای سرد لپاش هم گل انداخته بود چشماش هم درشت تر از هر موقع با اون دوتا تیله مشکی که هعی از این طرف چشمش به طرف دیگه قِل میخوردند . از بالشتک کنارم برای مخفی کردن بازیگوشی های جئون کوچولو استفاده کردم اما برای بلند مدت کاری نمیکرد . باید سریع جیم میشدم . اره الان دیگه دیر وقته بهونه خوبیه . باید بخوابیم . شاید منم از این مخمصه خلاص بشم . ○ا.ت :《 اون پیرمرد داره اونجا همه چیزو به باد میده. نچ . باید یه راه درست پیدا کنم . و چیزی که باید بهت بگم . کوکی.... ببین ... واقعا نمیخواد جونتو . زندگیتو به خاطر من و یا برگشتنم به خطر بندازی.... (توی همین موقع جونگ کوک جلو اومد به سمت ا.ت رفت و البته پشت ا.ت به سمت جونگ کوک بود ) اگر... اگر اتفاقی بیفته برات من نمیدونم...》
●به سمت جایی که جونگ کوک نشسته بود برگشتم و یهو اونو جلو خودم دیدم . اومدم ادامه حرفموم بگم که انگشتشو گذاشت رو لبم و حرفمو قطع کرد. دستشو گذاشت روی شونم و توی چشمام غرق شد و اروم زمزمه کرد《 . نه قراره اتفاقی بیفته برامون نه قراره من از این موضوع برم بیرون پس.. دیگه این حرفارو با این لب های قشنگت نگو .. الانم باید بخوابی . دیشب هم نتونستی درست بخوابی .》 و اروم به سمت تخت هلم داد . گفت منم به خواب نیاز دارم و از اتاق بیرون رفت . یه چیزیش شده بود ن؟ اخه من الان چجوری بخوابم که دیدم یهو سرشو از در اتاق اورد داخل و گفت:《 نبینم هنوز خواب نیستیا 》 از کارش خنده کوتاهی زدم و واقعا به سمت تخت رفتم ●....●بالشتو تو سرم فشار دادم . اوووووههه خدای من الان باور کن بیشتر از ۲ ساعته اینجا رو تخت ولو شدم ولی خواب نمیرم . توی ذهنم همش این میچرخه که چکار کنم چکار نکنم ...صبر کن ببینم اره . این راه منطقی ترین راهه . سریع از جام پریدم و به سمت اتاق کوک رفتم ....●
اتاق جونگ کوکا توی عمارت لورنزو
○شدم مثل جغد شبگرد که میخوان توی روز به زور بیدارش نگه دارن . ای خدااااا خواب نمیرم . عادت نداشتم با تیشرت بخوابب بخاطر همین درش اورده بودم . کمرم هم درد میکنه . تازه اومدم یه خورده چشام برن رو هم که بخوابم که یهو یکی مثل فشفشه پرید تو اتاق و گفت 《کوکی کوکی پاشو یه راه فهمیدم . 》 یهو رو تخت پریدم و بالشتمو بغل کردم دیدم همون فرشته قشنگ با دامن زردش هست .... روز از نو روزی از نو . داشتم خوب میشدما ○ گفتم:《 چی شده . کی مرده ؟ کی زنده؟ خواب دیدی ؟ حالت بده؟ آتیش؟ جایی آتیش گرفته؟ 》 ا.ت با یه لبخند کیوت پسر کش رو به جونگ کوک گفت :《 نه بابا . آتیش کجا بود . یه راه حل پیدا کردم . خیلی خوبه 》 کوکی اخماشو برد تو هم :《 نخوابیده بودی ؟ مگه نگفتم بخوابی؟🤨 》 ا.ت :《امممم. خواب .... چیزه . چرا خواب بودم . 😌●مجبور بودم الکی بگم . خودتون که میدونید 😂●》
جونگ کوک :《 که خواب بودی ن؟ حتما این راه حل تو خواب به ذهنت اومده؟ وایسا ببینم اگه خواب بودی اینجا چکار میکنی ؟ 》 و توی همون موقعیت جونگ کوک از رو تخت پاشد به سمت ا.ت رفت و با چشمای خمار از خواب بهش نگاه میکرد. ا.ت :《 . ببخشید . الان زودی اینو میگم قول میدم برم بخوابم فقط بزار بگم 》 جونگ کوک اروم به ا.ت نزدیک شد بوسه ای روی شونش زد و نفسشو توی گودی گردنش رها کرد ا.ت :《 فکر کنم الان وقت خوبی برای گفتن حرفم نیست . فهمیدم . من دیگه برم 》و اومد که زودی جیم بشه که کوکی دستشو گرفت و به سمت خودش کشید:《 کجا کجا بیبی گرل .( و دم گوشش زمزمه کرد ) نمیدونستی یهو با این لباسای خوشگلت که از اون موقع جلوم رژه میرفتی بیای تو اتاق یه پسر ممکنه عواقبی داشته باشه؟ 》و اروم لاله گوش ا.ت رو لمس کرد . و اروم شروع کرد به مارک کردنش و که ا.ت که تا اون موقع هیچ ریکشنی نداده بود گفت :《 جونگ کوکا . من .. هنوز امادگیشو ندارم ... میشع که... حداقل الان نباشه ؟》 جونگ کوک به صورت ا.ت نگاه کرد و گفت :《 دختره کیوت جذاب . نگران نباش . تا وقتی خودت نخوای چیزی نمیشه . ولی فکر کنم هر دوتا مون به قرص خوابمون نیاز داریم که کنار هم باشیم . بنظرت اینطور نیست؟ 》 ا.ت یه لبخند به معنای تشکر زد و سرشو تکون داد . . اروم رفتند و خوابیدن . جونگ کوک :《 راستی قرار بود پیشنهادتو بگی 》 ا.ت که اینجور معلوم خواب سرشو گرفته بودخودشو ارم توی دستای کوک جمع کرد و اروم گفت :《 صبح . الان قر خوابمو پیدا کردم . 》 کوکی با تک خنده ای :《 یااا فقط میخواستی منو به این وضع در بیاری؟ 》 ا.ت :《 شاید😌》 جونگ کوک :《 شیطون شدیا》
ا.ت :●چشمامو توی اتاق کوک باز کردم خودش نبود . یه دست لباس کنارم بود با یه کاغذ نوشته که روش نوشته شده بود این لباسا رو بپوش . تا دوباره شرمنده یکی نشم 😂😂[نویسنده : اون یک نفر ا.ت نیست خودتون نکته رو دریابید😁 ]. لباسامو عوض کردم که همون موقع کوک با صبحانه اومد تو اتاق . ●ا.ت :《 wow چه خبره . اینجا رو باش ♡_♡ 》 کوک بوسه ای رو گونه ا.ت زد و گفت :《 صبح بخیر . خب راه حل فوق العاده دیشبت چی بود ؟؟؟گفتی صبح میگی 》 ا.ت خندید سراغ گوشیش رفت و شروع کرد به زنگ زدن به کسی . جونگ کوک :《 به کی زنگ میزنی؟😶 اول بگو بعد زنگ بزن 》 ا.ت :《 به آرمیَن . بزار یبار برا هر دوتون بگم . الو. سلام . 》 آرمیَن:《 سلام خانم . 》 ا.ت :《 یه فکری به ذهنم رسیده خواستم هم با تو و هم با جونگ کوک در میون بزارم .》 و صدا رو روی اسپیکر گذاشت آرمیَن :《 بله خانم . بفرمایید 》
ا.ت :《 خب اولین کاری که ما باید انجام بدیم اینکه بدون جلب توجه یا دادن فرصت بهشون به کره بریم اینطور که معلومه اون پیرمرد دنبال معامله های خوبه . خب ما هم بهش یه محموله خوب معرفی میکنیم . جوری که شامه بویایی طمعکارش بوی پول حس کنه . (همینطور به صندلی کنار میز تکیه دادم و پام رو روی اون یکی پام انداختم .) خودمونو به عنوان فرشنده معرفی میکنیم . و باهاش یه قرار میزاریم و همونطور که میدونیم اون نمیاد ایتالیا و این میتونه نکته مثبت باشه ما میریم کره و خب اونجاست که توی اون مکان قرار دست من هست که چطوری تنفر و جزای کارای این چند سالشو بهش بدم . خب سوالی پسرا؟》 آرمیَن :《 خب چطوری قراره شامش رو بکار بندازی . حتما باید خیلی چرب و نرم باشه تا بیاد دنبالش همچین چیزی از کجا پیدا میکنید؟》 جونگ کوک :《 لورنزو ... اون حتما کمکمون میکنه 》 ا.ت :《براوو. دایی امشب میرسه و میتونیم برای صحت کارمون باهاشون صحبت کنیم 》آرمیَن:《 چی شد چی شد؟؟ لورنزو؟ همون لورنزو معروف؟مطمئنید میتونید راضیش کنید اون به این راحتی با کسی حرف نمیزنه چه برسه همکاری کنه ؟ولی اگه بشه محشر میشه ک》
ا.ت :《 اونش بامن (به سمت جونگ کوک نگاه کرد و چشمکی زد ) خواهر زاده ها خوب میتونن داییشونو راضی کنن 》 آرمیَنبا لحن دلخوری گفت:《 اوکی فهمیدم یه چیزیایی اینجا هست که من نمیدونم》 ا.ت و کوکی با هم خندیدند و گفتن . بلاخره میفهمی. ا .ت :《 خب شما چه پیشنهاداتی دارید؟ و یا نکته هایی که بهش اضافه کنیم؟》 کوکی:《 در مورد محافظان . از طرف من تعداد خوبی رو میتونم برامون تامین کنم مطمئنا این یه شورش تلقین میشه و خب نیازه😏😏》 آرمیَن :《 من چند روز قبل از زمان قرار به کره میرم و تعداد خودمون هم هماهنگ میکنم . اینجوری همه چیز تکمیل 》 ا.ت :《 پس فکر کنم روزای خوبی رو پیش رو داشته باشیم》
ادامه دارد.... لایک 🥺😍لطفا.
خب دوستان این پارت چطور بود ؟ دوست داشتین؟
توی دوتا اسلاید بعد دو تا عکس هستند که گذاشتم تا بهتر بتونیم عمارت رو تصور کنیم❤❤❤❤❤⚫💜💜💜💜💜💜
رمان مروارید سیاه رو به دوستاتون هم پیشنهاد بدید 😘
این عکس مربوط به پارت ۹ هست وقتی که با آرمیَن اولین بار ا.ت صحبت کرد (همکن بحث قطع کردن تلفنو روی یه دختر هیچ وقت گوشی قطع نکنینو اینا😂)
اینم یه نما از بیرون عمارت .
لایک یادتون نره 😘😘😘
14 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
40 لایک
پارت بعدی رو بزار لطفا راستی عالی بود محشرههه
آجی میشی
ملیکا ۱۳
اما نفهمیدم کوک میخواست شرمنده ی کی نشه🤔
جئون کوچولو🙄🙄😂
عالیییییییییی بود لطفا پارت بعدو زود بزار🤩🤩🤩
کوماعووووو❤❤❤
عالی بود با قدرت ادامه بده ما ازت حمایت میکنیم پارت بدی پلیز
مرسیییی
پارت بعد رو دیشب اپ کردم امیدوارم امشب برسه💜💜💜
عالی بود 💜
کوماعووو لاولی❤❤
عالیی بود🤗🤗😘😘
مرسی ❣❣❣❣❣❣
نشون بدین خلاقیتاتونو😍😍😍😍😍😈😈😈😈😈😂😂😂😂
خیلی جالب بود😍🤩
زود پارت بعدی رو بزار😃😃
مرسی❤❤❤❤❤❤
چه زود 😯😯