
های گایز بریم برای پارت شش ببینیم چی میشه
از زبان بیل: پاراتی رفت بخوابه منم رفتم تو خونه چرخ زدم ببینم همه چیز سر جاش هست یا نه وححححح همه کارا به نحو احسن انجام شده پس رفتم بخوابم ولی خوابم نمیبرد نمیدونم چرا تا ساعت چهار صبح بیدار بودم که یهو....
از تو اتاق پاراتی صدای جیغ بلند شد که گفت:بییییییییل سریع از اتاق رفتم بیرون و در اتاق پاراتی رو باز کردم که دیدم یه چیز قرمز مثلثی داره به سمت پاراتی میره سریع یه حفاظ دور پاراتی درست کردم که وقتی اون بهش خورد از پنجره پرت شد بیرون سریع رفتم سمت پاراتی که با رنگ پریده بهم نگاه کرد و از چشماش اشک سرازیر شد و شوکه بهم نگاه میکرد و اشک میریخت
پاراتی:ب.....ب....بیل؟ بیل:چی شده؟ نشستم رو تخت و بغلش کردم هق هق میکرد سعی کردم ارومش کنم که گفت: خواب بدی بود میترسم از خودم جداش کردم و گفتم: چه خوابی دیدی؟ بگو ببینم چی شده اروم باش نفس عمیق بکش یه زره اروم شد و گفت: تو خواب همش یکی میگفت از بیل دور شو از بیل دور شو و بعد از یه جای بلند سقوط کردم توی سیاهی و وقتیی بیدار شدم اون اینجا بود
پاراتی:ب.....ب....بیل؟ بیل:چی شده؟ نشستم رو تخت و بغلش کردم هق هق میکرد سعی کردم ارومش کنم که گفت: خواب بدی بود میترسم از خودم جداش کردم و گفتم: چه خوابی دیدی؟ بگو ببینم چی شده اروم باش نفس عمیق بکش یه زره اروم شد و گفت: تو خواب همش یکی میگفت از بیل دور شو از بیل دور شو و بعد از یه جای بلند سقوط کردم توی سیاهی و وقتیی بیدار شدم اون اینجا بود
بیل: باشه باشه اروم باش بگییر بخواب من همینجا میمونم پاراتی: ممنون بیل تنهام نزار باشه؟ ببیل: باشه اروم باش جایی نمیرم کنار پاراتی نشستم و پاهام رو دراز کردم رو تخت و تکیه دادام به تاجش و سرش رو نوازش کردم که اروم خوابش برد ترسیدم تنهاش بزارم پس در همون حالت خوابیدم
از زبان پاراتی: صبح بیدار شدم و دیدم بیل کنارم خوابش برده آروم صداش کردم که چشماش رو باز کرد قشنگ معلومم بود خنوز خوابش میاد و نمیتونه بیدار بمونه بهش گفتم: میخوای بیشتر بخوابی؟ بیل: میشه؟ لبخندی زدم و گفتم: چرا که نه بخواب راحت باش دراز کشید رو تخت منم پتو رو کشیدم روش و گرفت خوابید
کشو رو باز کردم و حوله برداشتم و رفتم حموم بعد اینکه اومدم بیرون دیدم بیل نیست فهمیدم برگشته اتاقش لباسام رو پوشیدم و موهام رو خشک کردم که دیدم ساعت شده دوازده ظهر موهام رو شونه کردم و باز گذاشتم که کاملا خشک بشه رفتم در اتاق بیل رو زدم که از پایین صدام کرد و گفت من پایینم عزیزم رفتم طبقه پایین و رفتم سمط اتاق غذا خوری
دیدم میز غذا خوری رو چیدن نشستیم غذا خوردیم که بیل گفت: خوبی؟ اتفاق دیشب رو یادته؟ حالت خوبه؟ پاراتی: آره خوبم دارم باهاش کنار میام راستی مهمونی ساعت چند شروع میشه؟ بیل: ساعت شش پاراتی: اها خوبه باشه پس واسه ساعت شش باید اماده باشیم
رفتم اتاقم و موهام رو صاف کردم و یه پیراهن لیمویی کوتاه پوشیدم با یه کفش پاشنه بلند لیمویی یه گل سر لیمویی هم زدم و رفتیم طبقیه پایین دیگه کم کم نزدیک ساعت شش بود الاناس که مهمونا برسن رفتم پایین که دیدم بیل با یه لباس بلند مشکی که داخلش زرد بود پوشیده و یه کلاه مشکی هم گذاشته سرش و پایین پله ها ایستاده
اینم پارت آخر کامنت یادتون نره
کامنت و فالو و لایک لطفا
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میگم پارت بعدی نمیذاری؟
(تو رو خدا پارت آخر نباشه)