
بدو برو بخونننن😉
مری:گوشیم زنگ خورد دیدم نوشته اقای ویگسون (لویس)جواب دادم:بله سلام بفرمایید لویس:سلام مرینت من به قولم عمل کردم حالا نوبت توعه مری:گوش میکنم لویس: پسرم میاد دنبالت و تو هم قراره اونو به خانوادت معرفی کنی بعدشم باهم میرید دور میزنید و حرفاتونو به هم میگید برای کریسمس هم اگه خواستید خرید کنید(اوخ چه حواس پرتم من یادم رفت بگم همون موقعی که کشف هویت شد چون نزدیک به کریسمس بود ۱۴روز مدرسه ها تموم شد و الان روز ۴ هستیم😐)مری:چشم من منتظرم و قطع کردم تیکییییی😭😭😭حالا چه کنم؟؟؟؟ تیکی:مرینت به نظر من باید سعی کنی باهاش کنار بیای این برای خودتم بهتره مری: نمیشهههه تیکی:میدونم سخته ولی شدنیه با جیم بیشتر وقت بگذرون مری: هعیییی باشه رفتم پایین و سر میز صبحونه نشستم و همین جوری که غذا میخوردیم کل قضیه رو به مامان بزرگم گفتم
(من بهش نمیگم که عاشق ادرینم بهش میگم دوستم افتاده بود زندان ولی الان متوجه شدن که بیگناهه و ازادش کردند و بهش میگم که من جیمو د...وس..ت.د..ارم و اینجوری اون فک میکنه که دختر یکی یدونش خوشبخت شده همین لطفا شما هم چیزی نگین «گفتم یه مروری بشود😀»)
مامان بزرگ: عهه بالاخره قراره با یکی جفت بشی؟😂 مری:اره(اونم چه جفتی😒)قراره بیاد دنبالم بریم برای کریسمس خرید کنیم مامان بزرگ: جدی میگییی؟؟خب قراره دامادمم ببینم اسمش چیه؟؟مری:جیم،جیم ویگسون مامان بزرگ:ببینم این همون پسر لویس ویگسون معروف نیس؟؟ مری:اوهوم خودشه مامان بزرگ: شیطون با اقازاده ها هم میپریاا 😂مری:😊 مامان بزرگ: قبل از مرگم فقط یه چیزی از خدا میخواستم اونم تو رو تو لباس عروس ببینم مطمئن شم دست خوب ادمی سپردمت(اونم چه ادمی😒😒😒ببخشید😂من هی میام پارازیت میندازم)مری:عه مامانییی😠 درمورد این چیزا حرف نزن مامان بزرگ: باشه دخترم☺مری :زنگ خونه رو زدن فهمیدم جیمه مامان بزرگم رف درو باز کرد منم کیفمو بر داشتم و رفتم دم در خودش بود جلو مامان بزرگم باید نقش بازی میکردم برای همین پریدم بغل جیمو گفتم دلم برات تنگ شده بود جیم:خشکم زد که پرید بغلم منم از خدا خواسته بغلش کردم و گفت منم ع.ز.ی.ز.م مامان بزرگ: شما جیم هستید؟؟ جیم:بله مامان بزرگ: چقدر جذابین قدتون هم خیلی از مرینت من بلند تره تقریبا یه خط کش بیست سانتی بلند ترید جیم:خیلی ممنون مری:امم جیم بریم؟؟ جیم:باشه مری:مامان بزرگ فعلا
مری:رفتیم طرف ماشینه جیم یا ابلفضل ماشینش یه مازراتی مشکی بود😲😲😲 درو برام باز کرد منم نشستم درو بست خودشم رفت سوار شد و حرکت کرد یهو دیدم گفت جیم:میدونم پدرم مجبورت کرده باهام ا.ز.د.و.ا..ج کنی مری:شما که باید خوشحال باشید جیم:اره ولی من درسته دوست داشتم ولی هیچ وقت حاضر نبودم این جوری تورو داشته باشم قسم میخوردم (ساکت شو بی ادب قسم دروغ نخور😠) مری: نگاش کردم جیم:و اینکه لطفا تو خطابم کن مری :باشه کجا میخوایم بریم؟؟(باز حواس پرتی کردم 😐تیپ مرینت و جیم یادم رف مرینت: یه هودی سفید و یه شلوار جین صورتی با کفش همیشگیش و جیم:یه هودی مشکی و یه شلوار مشکی جین و یه کفش اسپرت سفید)جیم:میخوایم بریم بازار برای کریسمس جفتمون خرید کنیم بعدشم یه سر میریم خونه ما مری:اوکی راستی ببخشید جیم:چیو؟؟(از اون بالا تا این پایین جیم در حال رانندگی کردنه هااا)مری:اینکه دم در خونمون بغلت کردم مامان بزرگم از این قضیه خبر نداره
جیم تو ذهنش:وای😶منم بغلش کردم اونو چه جوری جمع کنم؟؟؟اهان یافتم گفتم اره خودم یه حدسایی زدم به خاطر همین منم بغلت کردم خب رسیدیم اینجا مرکز شهره پیاده شو بریم خرید مری:باشه جیم:مرینت؟؟ مرینت:.......(بچم تو فکره😂) جیم :مرینت؟!؟! مرینت:........ جیم:یه بشکن زدم جلو صورتش به خودش اومد گفت چیه گفتم چند بار صدات کردم چرا جواب نمیدی؟؟ مرینت: ببخشید حواسم نبود خب بیا بریم
(شاید این پارت یکم بره رو مختون😶😶😶ولی نگران نباشید من به عنوان نویسنده این داستان قوللللل میدم اون جوری که شما دوست دارید تموم بشه اوکی؟؟؟؟بزن بریم)(بعد از یک ساعتو نیم خرید کردن )مرینت: خریدامون تموم شد اوففف چقدر خسته شدم جیم:خسته ای مری:اره خیلی راه رفتیم جیم: من یه رستوران میشناسم که غذا های معرکه ای داره بریم اونجا ناهار بخوریم؟؟مهمون من مری:باشه نشسته بودیم تو ماشین شیشه ها هم پایین بود یهووو
مری:یهوووو یه جمعیت دختر هجوم اوردن سمتمون😐فک کنم طرفدارای جیم بودن جیم:وای خدا محکم بشین مرینت مری:یهو دیدم جیم پاشو گذاشت رو گازو تا ته فشارش داد منم فرو رفتم تو صندلی😐😐😶😶 بعد از چند دقیقه سرعتشو کم کرد گفتم وای اینا کی بودن؟؟ جیم:طرفدارام،فن پیجام و اونایی که عاشقمن مری:خندم گرفته بود 😂😂😂 جیم:به چی میخندی؟؟مری:هیچی فقط دارم به این میخندم که چه میکشی😂جیم: اهاا😂😂.......(ده دقیقه بعد )جیم:پیاده شو رسیدیم رستورانه مری:اینجا که پایین برج ایفله جیم:اره دیگه پایینش این رستورانه هست مری:باشه کم کم داشت رفتارش به دلم مینشست ولی نمیدونم چرا دلم میگفت نه این کارو نکن عاشقش نشو تو از یه چیزی خبر نداری...اوففف بیخیالش شدم رفتیم نشستیم سر میز رستورانه کافه هم بود در اصل کافه رستوران بود سقفش و بدنش از شیشه بود اطرافشم گل سبز طبیعی بود یه کاکتوس بود رنگ چشای ادرین بود دلم گرفت دوباره و به روی خودم نیاوردم جیم:چی میخوری ؟؟ مری:منکه تا حالا اینجا نیومدم هر چی خودت میخوری جیم:اوکی گارسون؟ گارسون:بله بفرمایید اقای ویگسون (جیم بچه معروفه همه میشناسنش)جیم:دو تا استیک لطفا
یه سری هم به ادرین بدبخت بزنیم: اصلا حالو حوصله نداشتم ظهر بود لباسمو عوض کردم(کفش ورزشی مشکی شلوار لی و یه هودی ابی کمرنگ)تغییر شکل دادم و از پنجره زدم بیرون هیییی چقدر دلم برای کت نوار تنگ شده بود رفتم طرفای برج ایفل تشنم شد به حالت اول برگشتم و رفتم تو کافه رستورانی که اونجا بود گارسون: چی میخورید اقای اگراست ؟ ادرین:یه دونه شیک نوتلا لطفا..شیکو اوردن...(خب حساس شد ادرین الان تو همون رستورانیه که جیم و مرینت هستن راستی شیپ جیمینت هم خوبه هاااا 😂الان میاین ترورم میکنین😂😂😂😂)مرینت: غذا مون تموم شد جیم رفت حساب کنه یهوو چشم به یه پسره افتاد اون ادرین بود😨😨نمیدونم شایدم داشتم خیال میکردم جیم اومد بهم گفت کارم تموم شد بیا بریم خونه ما اخرین مقصد مری:باشه....ادرین:یه دختره داشت بهم نگاه میکرد دقت که کردم مرینت بود😨😨😨چیی اون پسره جیم با مرینت چیکار میکنهه😵😵دیدم رفتن بلند شدم سریع حساب کردم و تغییر شکل دادم و افتادم دنبالشون
مری:تو ماشین بودیم نمیدونم اون پسره واقعا ادرین بود یا من داشتم خیال میکردم ولش کن دیدم رسیدیم پیاده شدم گفتم اینجا خونه شماست؟؟جیم:اره بیا تو مرینت:رفتم تو......کت:تعقیبشون کردم دیدم رفتن تو یه خونه نکنه مرینت من عاشق این پسر جیم شده باشهه😭😭😭....مرینت:(خب همین جوری که از زبون مرینته من خونه جیم اینا هم توضیح میدم )وارد که شدیم یه در بزرگ بود یه در نفر رو اون در بزرگه که سمت چپ بود پشتش سرازیری بود فک کنم پارکینگ بود سمت راستم هم یه حیاط بزرگ بود توش یه تاب دو نفره بود جلومم خونه بود وارد خونه که شدیم جلوم پذیرایی بود و یه طبقه بالا هم داشت سمت راستم راه پله بود یهو دیدم سه نفر اومدن جلو یکیشون که لویس بود جیم:مرینت این اقا پدرمه لویس(اشاره به پدر)این خانوم مادرمه لوسیا(اشاره به مادر)اینم خواهرم کارولین هست یه سال از من کوچیک تره(اشاره به خواهر) بیا بریم بالا مری:طبقه بالا که رفتیم پر از اتاق بود یه دست مبلم این بالا بود لویس: مرینت و جیم بیاین پایین میخوام در مورد یه موضوع باهاتون حرف بزنم جیم:مرینت بیا یه اتاق بهت بدم میتونی اینجا باشی مری: خیله خب جیم یه اتاق بهم داد درو بستم کیفمو در اورد و پرت کردم رو تخت😭😭😭تیکی:اخ سرم مری:ببخشید تیکی اصلا نمیتونم این شرایطو تحمل کنم اصلا هر جا میرم ادرین جلو چشمه چیکار کنممممم😭😭😭😭😭😭
تروخداااا نکشینم قول میدم در اخر داستان همچی به خوبیو خوشی تموم شه ناظر عزیز لطفا منتشرش کن ممنون🌷🌷🌷
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
عالی ولی خیلی ناراحتم
آقا چرا جیم چرا تو پارت های بعد درستش کن
کواونروزهاییکهچندتاچندتامیزاشتی😭😭😭😭شوخیکردمبازمممنونکهمیزاریعاشقداستانتمراستیچندسالته😊❤❤❤❤
عالیییییییییییی
عالی بود پارت بعدی
عالی بود ادامه لطفاً
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییی بود
پارت بعدی لطفا 😍👍👍👍
عالیییی
دو ساعت از زمان انتشار گذشته. عالی بودددد