
کامنت بزار کیوتم 😐❤️
بعد از کمپانی بهتون زنگ میزنن میگن هیرا رو دستگیر کردن همه اعضا خوش حال میشن باز همه تون میره کره اعضا ازت تشکر کردن که از اونا مراقبت کردی و در آخر سر
و ته اومد از تشکر جلوی خودشو نتونست بگیره اومد بعلت کرد موها تو بوس کرد قیافه اعضا:😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳 کوک از اون ور گفت:شماها با هم هستین؟😳 ته ته :راستش چیزه ویژه آره من خیلی دوستش دارم قیافه یه اعضا: نامجون:💔😐🔪کوک:🤐🤐🤐 جی هوپ😮😮😮😮... دست رو گرفت گفت ازدواج میکنیم💍 کوک:از اول هم گفتن اینا به هم میان✌🏻😗 ته ته: آره دیگه بس کن💔😐
چند روز بعد ته ته جلو آرمیا ازت خواستگاری کرد آرمیا و مخصوصا ته ته لاورا داشتن گریه میکردن چند روز بعد هم جشن عروسی شروع شد (راوی:هعی منم دعوت کنین😁ا/ت:نه ای بابا تو چرا بیای! راوی:من شما ها رو ساختم باید بیام اگه نیام از هم جدا تون میکنم 💔🔪😐 ا/ت :باشه غط کردم بیا) رفتیم آماده شدیم راوی کنار ا/ت وایستاده بود گفت: خوشگل شدیا ا/ت :ممنون راوی:چی شد مهربونم شدی؟ ا/ت:هیچی مرسی که منو به عشقم رسوندی راوی:ا/ت عزیزم قربونت برم کار نکردم وظیفه ام بود(حالا لوس نشم 💔😐)حالا راوی رفت سراغ اتاق پسرا دیدی ته داره آماده میشه کوک هم چشش به گوشیه راوی:یاااااااااااا کوک تو روز عرو سی هم سرت تو گوشیه کوک:باشع بابا راستی تو می هستی؟راوی:بنده شیرین هستم کوک:دوست ا/ت؟ راوی:نه اون نیستم یکی دیگه ام کوک:آها اوکی کوک ام راوی:اوکی شیرینم ته ته:تو گوش کوک میگه داداش بهت میاد این دختر کوک:خفشه شو یا نه.... ته ته :اوکی اما من گفتم منم مثل تو بودم الان تو لباس عروس نه لباس داماد حضور دارم کوک :باشه بینم چی میشه کوک و راوی شاهدان عینی عروسی بودن 😅💜 هر دوتا تون قبول کردن(ا/ت و ته ته رو میگم) یک سال بعد از زبان ا/ت :خدایا ببین الان همسر وی هستم تازه راوی که بایستی کوک بود داره با کوک ازدواج میکنه(کوک لاورا امیدوارم منو زنده بذارین😅😐💔) ا/ت:شیرین خوشگل شدیا راوی:مرسی. خب
از بانک راوی:خب الان ا/ت بچه. دار شده دوقلو به دنیا هم اومد من و کوک هنوز نه بچه دار نشدیم😅😐💔(کوک لاورا خودتون رو به جا من بزارین)الان راوی و کوک میگویند: قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش رسید راوی:رسید؟کوک:بعله الان کوک و من و ته ته وا/ت با خوبی و خوشی باهم زندگی کردن پایان
کامنت بزار کیوتم
کامنت بزار کیوتم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)