سلام من یسنا هستم این اولین رمان منه لطفا نظر بدین که چطور شده ادامه بدم یا نه
از زبان مرینت سلام من مرینتم تویه خانواده خیلی مهربون به دنیا اومدم اسم مامانم سابینه و اسم بابام تام بابام یه شیرینی فروشی داره که با بابام اونجا کار میکنن الان من 19سالمه و به دانشگاه میرم امروز رفتم به دانشگاه معلممون که اسمش خانم جینتا بود گفت که امروز سه دانش آموز جدید داریم همه با تعجب نگاه میکردیم که گفت آلیا سزار بیا تو اون یه دختر با موهای بلند قهوه ای بود خودشو معرفی کرد سلام من آلیا سزار هستم بعدش خانم گفت آدرین آگرست بیا تو اون اومد خیلی جذاب بود موهای زرد با چشمای سبز وقتی وارد شد درد بست اومد که وایساد یه نفر با کله خورد به در وقتی اومد تو گفت آدرین داداش بعد از توهم آدرم هستا همه خندیدن
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
واااای مردم از خنده 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂چه عالی آفرین ادامه بده
اگه در آینده نویسنده بشی نویسنده عالی میشی
عزیزم آلیا سزار دوست مرینت بود اسم دانش آموز جدیده لایلا سزار بود
چه داستان قشنگی عزیزم 😍
امیدوارم موفق بشی 😘
عالییییی حتما داستاناتو میخونم . بازم میگم عالیییییییی???
عالییییییییییییی ?
خيلی خوب بود ادامه بده. دعوا هاشون خيلی باحال بود??