8 اسلاید صحیح/غلط توسط: Raponzel انتشار: 3 سال پیش 104 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام عزیزات عزیزان سلام من اومدم
💮از زبان میترا💮
از اون موقع نمیدونم چه قدر گذشته حتی نمیدونم صبحه یا شبه تموم بدنم خشک شده حتی چشامو باز نمیکنن دارم میمیرم از تشنگی هردفعه هم خوابم میره یه تشت آب یخ میریزن روسرم حتی نمیتونم دستامو حس کنم...همینجوری داشتم تلاش میکردم دستامو باز کنم که باصدای در متوقف شدم از بوی اتکلنش حالم به هم میخوره خیلی بده اینگار باهاش دوش گرفته اه اه
اومد و چشامو باز کرد چشام محکم بستم یکم به نور محیط عادت کرد اروم بازش کردم یه مرد جلوم نشسته بود فک کنم فاصلمون دو وجب بود موهاشو چرا اونجوری بسته مثلا مردی تو خاک تو سرت😐
مرده(همون بابای ندا):سلام جوجه
من:علیک😐
مرده:باورم نمیشه تو از پس این بر نیومدی؟
دختره:نگاه به هیکلش نکن از اون عوضیاس
صدای دختره خیلی برام اشنا بود اینگار یه جا شنیدمش پشت سرم وایساده بود نمیتونستم ببینمش
مرده:اخه کی دلش میاد اینو بکشه
دختره:من میکشمش تو نمیخواد دلسوزی کنی
من:میخواین منو بکشین؟
مرده:اره وصیت نداری؟
من:نه فقط میخوام اونکسی که منو میکشه رو ببینم
دختره:با کمال میل
بعدم اومد جلوم وایساد باورم نمیشه این نداس
من:تویی!...اگه ارمان پیدات کنه تیکه تیکت میکنه چرا توبه نمیکنی تو
ندا:اتفاقا الان از پیشش اومدم گفت به یه ورمم نیست که میترا و دزدیدی گفتم میکشمشا گفت خا بکش ازش بدم میاد
من:یه جوری دروغ بگو بتونم باور کنم
ندا:چرا فکر میکنی دروغ میگم
من:چون خیلی ادم بدجنسی هستی
ندا:باور نمیکنی فیلمشو نشونت میدم
بعدم یه لپتاب گرفت جلوم که توی فیلم ارمان و ندا داشتن حرف میزدن(همون صحنه )
ندا:میخوام میترا وبکشم میخوای برای آخرین بار ببینیش؟
آرمان:برای چی باید ببینم
ندا:بلاخره دختر خالته
آرمان:من هیچوقت چشم دیدنشو نداشتم همون بهتر کارشو تموم میکنی
ندا:واقعا؟
آرمان:اره حالا گمشو از اتاق من بیرون
ندا:اوکی من رفتم
بعدم تموم شد مطمعنم این الکیه اما خیلی واقعی بود نکنه واقعیه..مگه دستم به آرمان نرسه چشم دیدن منو نداری هامگه من تورو گیر نیارم
من:این الکیه(جیغ زدن)
مرده:این کاملا واقعیه هیچ ادیتیم روش نشده
من:دروغ میگی من باور نمیکنم😬😢
مرده:باور کنی نکنی مهم نیست فردا دیگه میری دیار باقی یکم استراحت کن...دستاشو باز کنین.
بعدم دستامو باز کردن اینقدر اونجوری مونده بودن نمیتونستم تکونشون بدم مچ دستمو ماساژ میدادم کبود شده بود یه بشقاب غذا هم گذاشتن جلوم رنگ و روی خوبی داشت منم گشنه همه رو خوردم
👑چند ساعت بعد👑
روی صندلی چمبره زده بودم که دوتا گولاخ اومدن تو و منو با خودشون بردن
من:یواش خودم میام وحشیا
سوار یه هلیکوپتر شدیم یعنی من اینقدر ادم مهمیم که دارن باهلیکوپتر جابجام میکنن!؟
بعد چند دیقه رویه ساختمون خیلی بلند فرود اومد ارتفاش خیلی زیاد بود اون مرده و ندا هم اومده بودن به همراه 4نفر دیگه که لباسای عجیب پوشیده بودن و کلی بادیگارد فک کنم اون مرده بابای نداس ولی شبیه هم نیستن که😐اصلا به من چه بزودی میرم پیش مامان و بابام راحت میشم
دستامو بستن واویزونم کردن طوری که همه اون ماشینایی که از خیابون رد میشدن زیرم بود هواهم ابری
همه مردم جمع شده بودن و داشتن فیلم میگرفتن اینقدر بالاییم همه اندازه مورچن ادم زهرش میره
من:میگم نمیشه از یه روش دیگه استفاده کنین این خیلی ترسناکه
مرده(همون بابای ندا):نه نمیشه باید همه ببینن
من:خب یه تیر بزن خلاص میشم این جوری از ترس میمیرم که
مرده:مردن اولش ترسناکه بعدش عادت میکنی
من:یه جوری میگی اینگار خودت هر وعده میمیری
مرده:یه کاری نکن قبل مردن زبونتم بچینم
من:شماها همتون دیوانه این...من نمیخوام بمیرم نظرم عوض شد
مرده:نظر تو مهم نیست اینقدر ور نزن
من:اخه مگه من چی کارتون کردممم
ندا:دهنشو ببندین سرم رفت
من:نه نبند نکن....
بدون توجه به تقلا کردنم باچسب دهنمو بست خیلی ترسناکه من نمیخوام بمیرم باید کیو ببینم چرا هیچکی کمک نمیکنه پلیسا چرا نمیان اینارو بگیرن😢..همینجوری که گریه هام صورتمو خیس کرده بود و داشتم پایینو نگاه میکردم دونفر با لباسای خیلی عجیب مثل فیلما اومدن فک کنم دوبین مخفیه😐
لباس مشکی(همون آرمان):سلام علیکم بر جوجه رنگیای زشت چه خبر
مرده:تو دیگه کدوم خری هستی
لباس مشکیه:برای آدمی مثل شما بده اینجوری صحبت کردن
لباس آبیع(همون بهنام):مگه ندونی چه قدر منتظر این لحظه بودم که بزنم دندوناتو خورد کنم...بابا
مرده:بهنام تویی؟!چه قدر بزرگ شدی فک کردم مردی
ندا:این پسرته؟
مرده:بعدا برات توضیح میدم
لباس مشکیه:خب این بحثای شخصیتونو تموم کنین اون بدبخت ترس از ارتفاع داره بیارینش پایین.
این از کجا میدونه من ترس از ارتفاع دارم😐
مرده:بازش کنین
بعدم طناب و باز کردن که پرت شدم پایین جاذبه زمین با تمام وجودش داشت منو میکشید دیگه امیدی به زنده موندن نیست
💮از زبان آرمان💮
طناب و ول کردن و میترا پرت شد پایین سری رفتم و خودمو پرت کردم پایین تا بگیرمش خیلی دور بود همونجوری داشت باسرعت میرفت پایین
💮از زبان آرمان💮
اینقدر به زمین نزدیک شده بودیم که امیدی به زنده موندن میترا نداشتم ..آخرین لحظه ودر کمال ناباوری بهش رسیدم و محافظو فعال کردم سرعتمون اینقدر زیاد بود که اسفالت زیرمون خورد شده بود میترای بی جون توی بغلمو تکون دادم اما بیدار نشد همه دورمون جمع شده بودن
من:میترا....میترا بلند شو (داد زدن)
تکون ریزی خورد که نفسمو آسوده بیرون دادم فک کردم مرده نزدیک بودا
میترا:آخ
من:کجات درد میکنه؟خوبی؟
میترا:من مردم؟
من:نه نمیردی
میترا:تو کی؟
من:...من!..نمیدونم هرچی دوست داری صدام کن
میترا:میخوام بلند شم
من:باشه بزار کمکت کنم
اروم بلندش کردم محافظو غیر فعال کردم همه مردم دست میزدن
من:باید ببرمت یه جای امن
میترا:نمیخوام
من:با من بیا نمیزارم آسیبی ببینی....بهنام من میرم 5دیقه دیگه اینجام
بهنام:اوکی دارمت
بعدم بغلش کردمو با آخرین سرعت رسیدم به شرکت و تحویلش دادم به شریفی
من:خوب ازش نگه داری کن باشه؟
شریفی:خیالت راحت
بعدم برگشتم بهنام داشت با اونا میجنگید مردم همه جمع شده بودن خیلی براشون خطر ناک بود
من:گوش کنین سری اینجا و ترک کنین باید خودتونو نجات بدین فقط هول نکنین چون این کارو بدتر میکنه
بدون توجه به حرفای من همشون هول کرده بودن و داشتن کارو بدتر میکردن بعضیاشونم همونجوری فیلم میگرفتن
من:مگه شما میخواین بمیرین؟گفتم برین اینجا و تخلیه کنین
یه نفر:دوربین مخفیه؟
اینا عجب خرایی هستنا من چی میگم اینا چی میگن
من:نه کاملا واقعیه لطفا گوشیتو جمع کن و برو
تعدادشون خیلی زیاد بود الان چی کار کنم ..چنتا پلیس و آتشنشانی اومدن
پلیسه:ایست شما بازداشتین
من:نه من آدم بدی نیستم لطفا مردمو از اینجا تخلیه کنین جونشون در خطره
پلیسه:شما آرامش شهرو به هم ریختین دستاتونو ببرین بالا
من:حرف زدن با شما بی فایدس😒
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)