
به فصل ۳ خوش اومدید 😍😊
چند دقیقه بعد گفتم : اگه زنا سر شوهراشون غر نزنن که اونا حرف گوش نمیدن ! . با چشمای گرد شده و تعجب گفت : شوهر ؟! مگه من شوهرتم ؟! . تازه فهمیدم چه زری زدم...برای این که گندمو جمع و جور کنم تند گفتم : ن..نه...منظورم این نبود....منظورم مردا بودن....اصلا...من نگفتم شوهر....حتما تو اشتباه شنیدی...اصلا هرچی .....تو از همهی حرفای من فقط اینو شنیدی ؟! . ادرین که خندش گرفته بود به لبخندی اکتفا کرد....با دیدن خندش ، لبخند گشادی زدم.....انگار تازه به خودش اومده بود که لبخندشو خورد.....آخه چرا همش تظاهر میکنی سنگدلی ولی قلبت مهربونه ! .....در ظاهر سنگدل ادرین قلبی با احساس و مهربون قرار داره ولی سعی میکنه پنهانش کنه ! چرا ؟! مگه سنگدل بودن خوبه ؟! چرا دوست نداره بقیه فکر کنن مهربونه ؟!
نگاهی به ساعت انداخت و روبه من کرد و گفت : ساعت دوازده !.....من برم ناهار سفارش بدم.... باشه ای گفتم و اون هم از اتاق بیرون رفت....تو فکرام غرق شده بودم ....الان الیا کجاست ؟ منو یادشه ؟! دنبال من میگرده ؟!..... 🟣مدتی بعد...🟣 مارینت : تقریبا دوهفته ای میشد که خونه ی ادرین بودم.... توی این دو هفته اتفاق خاصی نیفتاده بود....بعضی شب ها نینو میومد و بهمون سر میزد....منو نینو دیگه شده بودیم مثل خواهر و برادر....نینو خیلی ازم حمایت میکرد.....جدیدا ادرین دیگه ازارم نمیداد و باهام مهربون تر شده بود....
روی کاناپه دراز کشیده بودم و توی افکارم غرق شده بودم....بابام کجاست ؟!.....چرا سراغی ازم نگرفته ؟!....شاید گرفته من خبر ندارم.....حالا هرچیه بابام که اصلا براش مهم نیست ! شایدم اصلا نفهمیده که من نیستم ! اون فقط به فکر خودشه ! اون اصلا یادش نیست که من دخترشم ! اون یا فکر خودشه یا فکر کارای خلافکاری خودش !.....ایشششش....این که پدرم دوستم نداشته باشه ازارم میده....همه ی پدرا از بچه هاشون دفاع میکنن و همایتشون میکن.....اما بابای من اصلا واسش احمیت نداره.....هر بلایی سر من بیاد بابام این خیالش نیست.....اه...دلم گرفته....تنها دلخوشیم اومدن نینو بود....نینو فضارو گرم میکرد و نمیزاشت حوصلم سر بره....اوففففف
وای الیا....چقدر دلم برات تنگ شده....دلم برای دیوونه بازیامون....بحث هایی که میکردیم....یادش بخیر...بهم میگفت شکمو .....دلم برای شکمو گفتناش تنگ شده بود ....اون مثل خواهرم بود و نینو مثل برادرم....اما نینو نمیتونست جای الیارو واسم پر کنه....ایشششش....احساس میکنم تنهام....خیلی وقته از خونه بیرون نرفتم....ازادیم خیلی کمه....
اصلا چرا زندگیم اینجوری شد ؟! بچگیام که دعوای مامان و بابام داغونم کردن! بعدش مامانمو از دست دادم ! الانم که گروگان گرفته شدم !.....حالا هم عاشق یک پسری شدم که دوستم نداره !....پوزخندی به افکارم زد که صدای نینو رو شنیدم که میگفت : به چی فک میکنی ؟! . با شنیدن یهویی صداش گفتم : کوفت ! ....سکتم دادی !...اه ! . گفت : ببخشید.....چپ چپ نگاهش کردم و گفتم : تو اینجا چیکار میکنی ؟! پس ادرین کو ؟! . همونطور که داشت میشست رو مبل گفت : تا وقتی من هستم ادرینو میخوای چیکار ؟! . چشم غره ای بهش رفتم که خندید و گفت : انگار افکارت مشغوله ! به چی فکر میکنی ؟! . لبخند ساختگی زدم و گفتم : نه چیزی نشده ! . نشست کنارم و گفت : بهم اعتماد نداری ؟! . تند گفتم : نه..نه...اینطوری نیست! . پوفی کشید و گفت : ماری ! اینجا هیچکس نیست که بخوای حرفاتو بهش بزنی ! تو هم اینجا مشکلاتی داری که اگه بخوای فکراتو بریزی توی خودت ، داغون میشی ! زود باش به من اعتماد کن ! خودتو خالی کن !
اگر کامنت ها به ۵۰۰ تا برسه ، پارت بعد رو زود میزارم 🥰🥰🥰🥰🥰
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام عالی بود
لطفا پارت بعدی رو بزار خسته شدیم😕
ببین دل پارمیداجون نرم شو وهی برامون مینویسه.... ماهم هی لذت میبریم..... خب توهم زود زدو برامون بنویس دیگه!!!
چرا دقمون میدی؟؟ 😭😭😭
پس پارت جدید کو.......؟؟؟؟ مردیم از بس چک کردیم ببینیم داستانت منتشر میشه یا نه!!!
لطفا زود زود بنویس....
سلام پس پارت بعدی کجاست؟
چرا بعدی نمیاد عشقم
آجی بعدییییییی😻
😍
بببععددیییییییییی
بعدی رو بزار
تورو خدا بعدی رو بزااااااااار
۶۵۰تا کامنت!!!!! 😢💔