
اینم از پارت ۲🦋❤
سوهو:رونا..رونا....چشمامو مالوندم و جوابشو دادم:بله...سوهو:پاشو شام بخور...درجا پریدم بالا:چیییییی؟...سوهو: قسمت شام رو متوجه نشدی یا بخورش رو؟....+بی مزه بازی درنیار مگه الان ساعت چنده؟....سوهو:تقریبا ۱۰ و نیم...+یا خدا مگه من چقد خوابیدم...سوهو:انقدر حرف نزن شام سرد شد....رفتم و نشستم سر میز و دست پخت داداش رو خوردم...خدایی اشپزیش حرف نداره😋...+ممنون بابت غذا...اومدم بلند شم که گفت:رونا..+بله؟...سوهو:دیگه نرو سرکار نیمه وقتت...+چی؟😟چرا؟...سوهو:خودتو ببین از ساعت ۲ که مدرست تموم شده رفتی تا ساعت ۶ بعدم خسته تا ساعت ۱۰ خوابیدی اصلا دیگه وقتی برای درست و مشق و خوشگدرونی با دوستات داری؟...+مهم نیست من واقعا میخوام کار کنم...سوهو:اما این کار به مدرست لطمه میزنه...+نه نمیزنه قول میدم....سوهو:خیلی یه دنده ای؟....+انقدر حرف نزن پاشو ظرفا رو جمع کن و بشور...سوهو:من شام درست کردم ظرفا برای تو هس...+من باید تکالیفم رو انجام بدم تا به مدرسم لطمه نزنه😜...دویدم سمت اتاقم...سوهو:هییی تو....در رو بستم و یه اخیش گفتم...نشستم پای میزم و تکالیفم رو انجام دادم
فردا صبح->اقای پارک:جلسه بعد این مبحث رو کتبی میگیرم پس خوب بخونید...همه:بله...اقای پارک:کلاس تمومه....کتابم رو بستم و سرم رو گذاشتم روی میجز...جینا:هی دخنر حالت خوبه؟...+اره...جینا:مطمئنی؟...+من خوبم جینا....جینا:اوکی بیا بریم بیرون تو حیاط...+تو برو من تو کلاس میمونم....جینا:جدی یچیزیت هستا...+جینا من خوبم تو برو.....شونه هاشو بالا انداخت و رفت به سمت حیاط...سرم رو از میزبرداشتم و کتاب ریاضیمو اوردم بیرون و یکم به نکات نگاهی انداختم....کلافه در کتاب رو بستم و یه کیک اوردم بیرون و شروع کردم به خوردن...بهدور برم نگاهی انداختم..فقط من تو کلاس بودم...به ساعتم نگاهی کردم..۲ دقیقه دیگه زنگ میخوردم...صدای پا از ته سالن میومد....یهو در با شتاب باز شد و صدای دار و دسته هان سوجون اومد😒....یهو همگی که انگار از دیدن من متعجب شدن ساکت شدند...سوجون:چرا هرجا میریم تو هستی؟نکنه داری زمانبندزیمون رو پیشبینی میکنی؟....الان اصلا حوصلشو نداشتم....یهو صدای زنگ اومد...بی محل بهشون وسایلم رو جمع کردم...سوجون:هی با توام...+تمایلی برای صحبت با تو ندارم...سوجون:توو...صدای دندون قروچش رو فهمیدم..لبخندی از روی پیروزی زدم و بقیه وسایلم رو جمع کردم..بچه ها دونه دونه اومدن توی کلاس و کلاس شروع شد.
کلاس ها که تموم شد وسایلم رو جمع کردم و اومدم برم که بچه ها صدام کردن...جینا:رونا بیا بعد از ظهر بریم خرید....+شرمنده بچه ها فکر نکنم وقت داشته باشم...لی یون:به خاطر کار نیمه وقتته...+اره😅....یون هی:بنطر این کار کاملا وقتت رو پر کرده...+اوهوم...یه نگاه به ساعتم انداختم...+وای دیرم شد فعلا بچه ها...دویدم سمت کافه...سر راهم یه ساندویچ گرفتم و به عنوان نهار خوردم و راهم رو ادامه دادم.....+سلام ببخشید دیر شد...^مشکلی نیست برو لباس هاتو عوض کن....+چشم...سریع رفتم تو اتاقم و لباس های کافه رو پوشیدم...موهامم بستم و اماده کار شدم.....(۴ساعت بعد)..تقریبا شیفتم تموم شده بود...لباس هام رو عوض کردم و داشتم میرفتم که صدای مدیر رو شنیدم...^رونا...+بله؟...^یکی از بچه های شیفت شب نمیتونه امروز بیاد میتونی جای اونم شیفت وایسی؟...خیلی خسته بودم..دیگا طاقت نداشتم...+خانم وو راستش....^میدونم حتما خیلی خسته بعد مدرستم اومدی نهار درست و حسابیم نخوردی اما اگه وایمیستادی حقوق امروزت رو دوبرار میدادم به اضافه پول شیفتت....+چ..چیی؟....واو خیلی زیادم یعنی عالیه....+مگمیمونم خانم وو...^چی؟مطمئنی؟خسته نیستی؟....+نه مشکلی نیست...^ممنونم رونا میتونی بری یکم توی اتاق پرواستراحت کنی و یه چیزی بخوری شیفتت که شروع شد صدات میزنم...+چشم....رفتم توی اتاق و کیفم رو پرت کردم تو کمد و روی جلو مبلی که اونجا بود درازکشیدم...خیلی خوابم میومد اما باید بیدار میموندم...گوشیم رو برداشتم وبه سوهو زنگ زدم...+سلام...سوهو:سلام...+شیفتی؟...سوهو:اره الان اومدم تو رسیدی خونه؟....+راستش یکی از همکارای شیفت شبم نیستش من قراره جاش وایسم...سوهو:نه رونا اینکارت....+ببین خواهش میکنم حقوق خودمو دوبرابر میده به اضافه شیفت الانم باشههه؟....سوهو:الان لگم نه به حرفم گوش میکنی؟...+نه...سوهو:پس زر نزن خداحافظ...+مرسیییی بای....گوشیو قطع کردم و رفتم یه قهوه گرفتم و خوردم....
توی اتاق پرو درازکشیده بودم که مدیر اومد...سریع نشستم....^رونا شیفتت شروع شده....+چشم الان میام....سریع لباس های کافه رو پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون...رفتم پشت میز وایسادم...یهو یچیزی توجهم رو جلب کرد...یه پسر که لباس فرم کافه تنش بود...که از پشت سراشنا بود....روم رو برگردوندم سمتش...اون..کی بود؟...یهو روش رو برگردوند...نه..نه..امکان نداره...چشمش افتاد تو چشمم....+امکان نداره....سوجون:ر..رونا...+هان..سوجون.....سوجون:تو اینجا چه غلطی میکنی؟....رونا:هوی درست حرف بزن من اینجا کار میکنم اما تو.....یهو مچ دستمو گرفت و منو برد توی اتاق پرو(مردانه)....+هییی..ولم کن...دستمو از دستش کشیدم....تقریبا به دیوار چسبیده بودم...سوجون:اینجا رو از کجا پیدا کردی؟منو تعقیب میکنی؟....+نه که خیلی خاطرخواهتم تعقیبتم بکنم😒چه اعتماد به نفسی....سوجون:پس اینجارو چجور پیدا کردی؟....+هب از توی نت..وایسا من چرا دارم به تو جواب پس میدم....یهو دستش محکم کبوند توی دیوار کنار من....سوجون:در باره اینجا و من به کسی چیزی نمیگی شیرفهم شد؟...قلبم داشت از سینم جدا میشد...دیوانه وار ترسیده بودم....دستمو گذاشتم رو سینش وبه عقب هلش دادم....+باشه بابا....سریع از اتاق پرو اومدم بیرون رفتم پشت میز...نفس نفس میزدم....^حالت خوبه رونا؟...+ا..اره...^رنگت پریده..چیزی خوردی؟....+اره نگران نباشید...لبخندی زد و رفت
(۴ساعت بعد)شیفتم تموم شد...لباسام رو سریع عوض کردم و از اتاق پرو دویدم بیرون تا با اون بر نخورم که یهو از پشت دیوار اومد بیرون....یه نیم جیغی کشیدم...سوجون:چته؟...+تو چته...کیفم رو که انداخته بودم برداشتم و انداختم رو دوشم....خوشحال بودم که فقط امروز مجبور بودم باهاش کار کنم....حرکت کردم سمت در خوروجی که مدیر رو دیدم...+خسته نباشین خداحافظ...^خداحافظ..راستی رونا از فردا شیفت تو ساعت ۶ تا ۱۰ هست مشکلی که نداری؟....+چ..چییی؟....اینجوری که شیفتم با هان سوجونه....+نمیشه همون ۲ تا ۶ باشه...+راستش کسی که امشب جاش شیفت وایسادی دیگه نمیاد و ظهر هم اشکالی نداره نیرو کمتر باشه چون خلوت تره اما شیفت شب ما نیاز داریم....+باشه ممنون...^خداحافظ....حرکت کردم و از کافه خارج شدم که گوشیم زنگ خورد...+سلام...سوهو:سلام کجایی؟...+الان شیفتم تموم شد دم کافه هستم....سوهو:لوکیشن بده میام دنبالت...+باشه...گوشیو قطع کردم و لوکیشن رو فرستادم...سدجون از کافه خارج شد...یه نگاهی بهم انداخت..رومو اونور کردم...سوار موتورش شد و حرکت کرد...چرا اون کار میکنه؟فکر میکردم خانوادش وضعشون خوبه...با صدای بوق ماشین نگاهم رو از جاده ای که رفته بود گرفتم و به ماشین نگاه کردم...سوهو بود...در رو باز کردم ونشستم....+سلام...سوهو:سلام...ماشین حرکت کرد...توی همین فکرا بودم که سوهو صدام کرد...+جانم؟...سوهو:حالت خوبه؟...+اره یکم خستم...سوهو:پس از بیرون شام میگیریم....+باشه...کنار یک مغازه دوبوکبی فروشی وایساد رفت یکم شام خرید...وقتی رسیدیم شام رو خوردیم و بلافاصله خوابیدم
فردا صبح:جینا:رونا؟حالت خوبه....+اره خوبم...یون هی:مسائل ریاضی امروز خیلی چرت بودا....+چه مسئله ای؟...لی یون:نکنه تمیریناتت رو ننوشتی؟...+یاخدا....جینا برگسو گذاشت رو میزم...جینا:زود رو نویسی کن...+ممنونن...برگهروبرداشتم و شروع کردم به رونویسی✍😩
خب اینم از این پارت😉💛 نظراتتون رو باهام به اشتراک بزارید👇🥰 تا پارت بعد خدانگهدار💋💖
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (4)