
پارت2 ، ، کامنت و لایک نمیخوام، فقط بخونین و لذت ببرید😂😂😂❤❤❤❤
نمیدونم چرا اینجوری شدم ( اخ بمیرم ، نگران نباش ا/ت ادامه داستان عاشقت میشه) اصن به من چه اون فقط یه هم گروهی ساده ست ، وقتی رسید به خوابگاه میش اعضا رفت و همه چیو تعریف کرد و گفت باید بهش بگیم ما کارمند ساده هستیم فقط همین ، اعضا هم قبول کردن...
بریم پیش ا/ت : خب امروز تعطیله پس میتونم با جیمین حسابی کار کنم تا نمره عالی بگیرم ، ولی جیمین اصلا بهم حس خوبی نمیده ولی نگران نیستم بهش عادت میکنم ، شاید وجه مثب هم داشته باشه ، سوار ماشین شدم و به طرف شهر رفتم ، رسیدم خونه یونا و بهم تا یه ماه یه اتاق داد ،رفتم توو اتاق تا وسایلمو بزارم ( هم گروهی یونا ، جیوان شده) که صدای دینگ دینگ شنیدم صدای پیام گوشیم بود ، ایده ای برای اینکه حدس بزنم کی پیام داده نداشتم...
دیدم جیمینه ، گفته بود : سلام ا/ت خوبی؟ لوکیشن فرستادم که بیای ، منم بدون سین کردن لباس پوشیدم و از یونا و جیوان خدافظی کردم و سوار ماشین شدم و طبق لوکیشن راه افتادم و رسیدم زنگ رو زدم و یکی جواب داد صدای جیمین نبود فکردم شاید یکی از هم خوابگاهی هاش باشه ، گفتم سلام هان ا/ت هستم دوست جیمین ، درب برام باز شد ، رفتم داخل ، از پله ها رفتم بالا ، خونه ی دوبلکس بنظر میرسید(دوبلکس همون ویلایی متصل) رفتم داخل ، اولین نفر جیمین بود ، سلام دادم و بقیه هم خوابگاهی هاش ، بعد یکم احوال پرسی منو برد به اتاقش تا کار و شروع کنیم ، کار هارو تقسیم بندی کردیم ،( قراره انیمشین حالت انیمه بسازید😂😂) انیمه دوتا شخصیت داشت پس یکیشو به جیمین دادی و اون یکی هم خودت توی تبلت که واسه گرافیک کاری بود شروع به کشیدن کاراکتر کردی و جیمین هم همینطور (دوتاتون روی صندلی روبه مسز نشسته بودید) جیمین گفت: من خیلی خستم یکم استراحت میکنم گفتم : باشه ، رفت روو تختش خوابید و منم به طراحی ادامه دادم ، نزدیکای تموم شدن بود که جیمین بیدار شد ، اولش بهم نگاه کرد ، یه لبحند ساده و کوچیک زدم و ازش پرسیدم: خوب خوابیدی؟ با لبخند گفت : اره خوب بود رفت دست و صورتشو بشوره ....
بعد با دوتا ابمیوه اومد و یکیشو بهم داد و ازش تشکر کردم ، بهم گفت : میخوای یکم استراحت کنی؟ گفتم: اره چرا کع نه ، بعد یکم با گوشیم ور رفتم که ازم پرسید : چقد به ایدلا علاقه داری؟ گوشیو کنار گذاشتم و با پوزخند گفتم : علاقه؟ ازشون متنفرم ، اگه پیششون باشم همونجا میکشمشون ، جیمین تو ذهنش: یکیشون الان جلوت نشسته ، پس چرا نمیکشیش؟؟؟ ازم پرسید : اخه چرا؟ گفتم : از مسخره بازیاشون خوشم نمیاد ....
جیمین: منظورت رقصشونه؟ ا/ت : اره ، همش مسخره بازیه از طرف جیمین: انگار بازم شکسته شدم ، از هیترا متنفر بودم ، اما ا/ت هم یه نوع هیتر به حساب میومد ولی چرا ازش متنفر نبود؟ چرا نمیخواستم بیرونش کنم؟ بخاطر نمره نبود بخاطر هرچی که بود بخاطر نمره نبود....
خب از فکر جیمین در آییم😂😂 کارمون براب امروز تموم شد مس از دوستاش و خودش خدافظی کردم رفتم طرف خونه یونا ، شام خودم و خوابیدم ، توو این یه ماه که قراره پروژه داشته باشیم هفته ای یه روز که اونم ۷ ساعته میریم دانشگاه ، این خوب ، چون یه استراحتی برام بود ، صبح با صدای زنگ از خداب بیدار شدم و به طرف خونه جیمین راه افتادم و بهش زنگ زدم و گفتم که دارم میام.... ادامه پارت بعدی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)