10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Off انتشار: 3 سال پیش 54 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام ببخشید من چن وقت نبودم اما الان اومدم با سه تا پارت واستون جبران کنم👑💛
فلش بک به زمانی ک تهیونک عشقو به حینا اعتراف کرد........
موهاشو بافته بود وقتی موهاشو میبافت خیلی کیوت میشد رفت و کنارش نشست
+داری وسایلاتو جم میکنی جینا
-نه دارم اورانیوم غنی میکنم خب مگه نمیبینی دارم این کتابا ی لعنتیو جم میکنم
ی تیکه ی دیگه از شکلاتشو توی دهنش گذاشت و گفت : +کمکت کنم ؟
-تنها کمکی ک میتونی بهم بکنی اینه ک اینقدر با ولع شکلات نخوری ی تیکه بذار دهنم
خندید و یه تیکه از شکلاتشو جدا کرد و توی دهن جینا گذاشت اونم انگشت تهیونگو گاز گرفت
+اخ دستمو قط کردی دیوونه 😂ینی اینقد دستم خوشمزه بود
-ن دستت خوشمزه نبود میخواستم اذیتت کنم
+باشه منم باور کردم
بلخره وسایلشو جمع کرد و گفت بریم تهیونگ ؟
+نه
-واسه چی نه ؟
+چون میخوام باهم بریم بیرون میدونی ک ی قرار از پیش تعیین نشد از ی قرار از پیش تعیین شده بیشتر حال میده
-ب چه مناسبت این قرار از پیش تعیین نشده
+صب کن دیه نمتونم همه چیو بت بگم که
-هوف باش نگو
از مدرسه زدن بیرون از دبستان باهم توی ی مدرسه بودن و حالا دوتا بچه ی دبیرستانین از بچگی باهم دوست بودن ،دوستا ی صمیمی
+خب کجا بریم
-قرار میچینی بعد نمیدونی کجا بریم😂
+چرا میدونم میخوام ببینم تو دوست داری کجا بریم
-اگه تو کیم تهیونگی پس میریم اون کافه ک همیشه اکیپی با بچه ها میریم اونجا
+کاملا درس میفرمایید ولی اینبار تنهایی میریم
-من همیشه درست میفرمایم حالا ی چی ازت بپرسم ناراحت نمیشی
+چرا ناراحت میشم ولی بگو
-اع بروگمشو نمیکم اصن
+چه بهش بر میخوره خب ناز نکن بگو ناراحت نمیشم
-افرین خب کیک تولدم شکلاتیه؟
+از بس ک فضولی تورو نمیشه سوپرایز کرد یه تنه گند میزنی ی تموم مراسمامون😂
جینا شروع کرد ب خندیدن
-وایی تهیونگا دهنم گسسته شد 😂
+بایدم بخندی تموم برنامه های منو ریختی بهم حالاعم باید بخندی
بلند تر خندید -ببخش واقعا نمتونم جلو خندمو بگیرم
تهیونگ ب صورت کاملا حرصی داد زد
+جیناااااااااا دیگه واست تولد نمیگیرم😂
-حق داری 😂
+حالا بفرما کل کافه رو واسه تو خالی کردم ک سوپرایز بشی
-مرسیییی
وارد کافه ک شد ده تا باد کنک کنارش ترکیده شدن و داد زدن تولدت مبارک جیناااااااا
دستاشو جلو دهنش گذاشته بود
-تهیونگاااا این اولین باره ک اینقد سوپرایزم میکنی دیوونه فک نمیکردم بچه هارم دعوت کرده باشیییی وای بچه ها عاشقتونممممم
ک یکی از دوستا ی جینا بهش گف:سوپرایز اصلی مونده جینا کوچیکه(چون جینا خیلی ظریف و کوشولو بود بهش میگفتن جینا کوچیکه)
-امشب مراسم جینا کُشون راه انداختین😂
یکی دیگه از دوستا ی جینا گفت :خب ساکت ساکت میخوایم بریم واسه سوپرایز اصلی جینا ب تهیونگ اشاره کرد ک بیاد جلو اولین بار بود ک جینا چهره ی خجالت زده ی تهیونگو میدید دستشو روی لپ تهیونگ گذاش و گفت
-چرا گل انداخته لپات تهیونگی
تهیونگ ی نفس عمیق کشید و به جینا گفت
یه چیزی بهت میخوام بگم فقط قول بده ناراحت نشی
-یاع من از حرفا ی تو ناراحت نمیشم تهیونگا بگو
+منو تو همیشه ب عنوان دوست کنار هم بودیم ولی خب نمیدونم دوس داری یا نه اما.....(نفس عمیق کشید و به حرفش ادامه داد) من دوس دارم رابطمون از دوتا دوست بیشتر باشه
-خیلی فلسفی شد زیر دیپلم بگو
+اع خنگ نشو دیه من روت کراش دارم میخوام دوس دخترم باشی
دهن جینا از تعجب باز موند خنده ی ریزی کرد و دستشو جلو ی دهنش کذاشت و چشماشو بست
تهیونگ عصبی رو ب حمع گف دیدین گفتم حالا هی شما اصرار کنید میخواست از کافه بره ک جینا گفت
-هیی کجا تو حرفاتو زدی حرفای منو نمیخوای بشنوی
روبه رو ی جینا وایساد
+خب بگ...
جینا روی نوک انگشتاش وایساد لباشو روی لبا ی تهیونگ گذاش و نذاش بقیه ی حرفشو بزنه
اطرافشون فقط صدای جیغ میومد و تهیونگ ک ازین حرکت جینا ماتش برده بود جیناازش فاصله کرفت و گف
-مگه نگفتی دوسم داری پس چرا همراهیم نمیکنی
+من .. من فکرشم نمیکردم قبول کنی
-تهیونگا حسی ک من نسبت ب تو دارم فراتر از اون چیزیه ک فکر میکنی اگه بچه ها اصرارت کردن ک بیای بهم بکی بخاطر اینه ک منم خیلی وقت پیش بهشون کفته بودم ک روت کراش دارم
این حرفو ک زد لبخند بزرکی روی دهن تهیونگ نشست اینبار اون شروع ب بوسیدن جینا کرد و اینجا بود که عشق بین اون دوتا اغاز شد
پارت شیشم......
با پس گردنیه محکم جین به خودش اومد
+آییی دردم اومد چرا میزنی
-سه ساعته دارم باهات حرف میزنم ولی تو ی کلمه از حرفامو نفهمیدی کجایی
+چی میگفتی مگه
-میگم من نمتونم بهش بکم تو بگو
+امکان نداره این ی قلم کارو ب هیچ وجه نمتونم انجام بدم
-باش منم ب جونگکوک میگم قضیه تولدشو
+بگو ولی من بازم نمیرم بش بگم کاری بام نداری میخوام برم
جین جلو ی پای تهیونگ زانو زد
- تهیونگ تو باید کمکم کنی من اصن تجربه ای نداشتم الانم این حرفا رو میزنم چون واقعا نمیدونم چی بهش و دیوونه شدم خواهش میکنم بهم کمک کن الان واقعا ب کمکت نیاز دارم هرچی بخوای بهت میدم
تهیونگ کلافه گفت
+باشه باشه اینجوری التماس نکن میرم اقا میرم
جین درحالی ک اشکاشو پاک میکرد تهیونگو بغل کرد و گفت مرسی تهیونگ شی مرسی
تهیونگ مردد ب سمت اون مغازه رفت و پشت ویترینش وایساد و محو تماشا ی جینا شد
نمیتونست جلو ی اشکاشو بگیره دلتنگ بود خیلی وقت بود ک اونو از نزدیک ندیده بود هرچند اون دلیل تموم بدبختیاشو فقط یه نفر میدونست یون داعه یونگ پدر کاتارا
....فلش بک....
جینا:
-تهیونگا این یارو بازم مسیج داده هر دفم با ی اکانت
+بازم داره تهدید میکنه
-اره مرتیکه دیوونه چیکارش کنم
+دلیت اکانت کن سیمکارتتم بنداز دور
-عه چرا
+نمد حس خوبی نسیت بش ندارم حس میکنم دیه اقعا داره خطرناک میشه
رسیدن جلو ی خونه ی جینا
-نمیای خونه
+نه امشب خیلی سرم شلوغه فردا شب میام قول میدم
-باش خدافظ تهیونگا
+خدافظ جوجه قناری
جینا مشغول تماشا ی تهیونگی شد ک داشت ازش دور میشد میخواست وارد خونش بشه که یه جثه ی بزرگ ی مرد برخورد کرد
-عا ببخشید فک نمیکردم جلو ی در وایساده باشید حالا میاید اینور میخوام برم خونم
خنده ی ترسناکی روی صورت مرد نشست جینا ترسید و عقب عقب رفت اما روی زمین افتاد
∆باید ب اون پسر دیوونه میگفتی بیشتر مراقبت باشه
از ترس دهنش خشک شده بود
∆کاری باهات ندارم فقط برای شروع چنتا ضربه چاقو کافیه
و چاقو رو توی شکم جینا فرو کرد دوباره این کارو انجام داد و بعد ازونجا رفت
جینا درد شدیدی داشت خیلی زیاد تنها کاری ک تونست بکنه این بود ک شماره ی تهیونگو گرفت و چنتا کلمه ی نا مفهوم گفت تهیونگم نکران شد و برگشت سمت خونه ی جینا و وقتی با جسم غرق در خون جینا مواجه شد فهمید ک تموم اون تهدیدا واقعی بوده فوری اونم به بیمارستان برد .
.................
خیلی به جینا خیره شده بود برای همین جینا متوجه نکاها ی سنگین تهیونگ شد پشت ویترین وایساد و ب ویترین ضربه زد با این کار تهیونگ ب خودش اومد و از دیدن جینا ک مستقیم توی چشمای اون نگاه میکرد جا خورد
+عااا خب امم سلام جینا چطوری
-سلام براچی نمیای توی مغازه حرف بزنیم
با این حرف تعجب تهیونگ دو برابر شد فکر نمیکرد اینقدر خوب با اون برخورد کنه
وارد مغازه شد
-سلام خوش اومدی
+من ..من واقعا فک نمیکردم اینقد خوب باهام برخورد کنی بعد اون قضیه جینا
خنده ی تلخی روی صورت جینا نشست
-خب جینا یی ک روبه روی تو وایساده تغیرات زیادی کرده من بالغ بر یک ساله ک بر اثر تصادف حافظمو از دست دادم
با این تهیونگ خشکش زد اتفاقی ک حتی یک درصدم فکرشو نمیکرد یون داعه یونگ بعد ازینکه تهیونگ با کاتارا وارد رابطه شده بازم قصد اسیب رسوندن ب اونو کرده این بیشتر اذیتش میکرد اما حافظه ی جینا
خاطره هایی ک باهم داشتن برای تهیونگ مثه گنج بود و حالا تنها تصوری ک جینا از تهیونگ داره ی رهگذر عجیبه ک از پشت ویترین مغازه داره ب اون نگاه میکنه
اشک از گوشه ی چشمای تهیونگ فرود اومد و روی گونه اش نشست
+ی..ینی تو منو یادت نمیاد
-عا گریه نکن خب ممکنه باز برگرده ینی دکتر گفت اگه توی شرایط و محل مناسب قرار بگیرم امکان اینکه اونا رو یادم بیاد هست
....فلش بک....
جینا:
-تهیونگا این یارو بازم مسیج داده هر دفم با ی اکانت
+بازم داره تهدید میکنه
-اره مرتیکه دیوونه چیکارش کنم
+دلیت اکانت کن سیمکارتتم بنداز دور
-عه چرا
+نمد حس خوبی نسیت بش ندارم حس میکنم دیه اقعا داره خطرناک میشه
رسیدن جلو ی خونه ی جینا
-نمیای خونه
+نه امشب خیلی سرم شلوغه فردا شب میام قول میدم
-باش خدافظ تهیونگا
+خدافظ جوجه قناری
جینا مشغول تماشا ی تهیونگی شد ک داشت ازش دور میشد میخواست وارد خونش بشه که یه جثه ی بزرگ ی مرد برخورد کرد
-عا ببخشید فک نمیکردم جلو ی در وایساده باشید حالا میاید اینور میخوام برم خونم
خنده ی ترسناکی روی صورت مرد نشست جینا ترسید و عقب عقب رفت اما روی زمین افتاد
∆باید ب اون پسر دیوونه میگفتی بیشتر مراقبت باشه
از ترس دهنش خشک شده بود
∆کاری باهات ندارم فقط برای شروع چنتا ضربه چاقو کافیه
و چاقو رو توی شکم جینا فرو کرد دوباره این کارو انجام داد و بعد ازونجا رفت
جینا درد شدیدی داشت خیلی زیاد تنها کاری ک تونست بکنه این بود ک شماره ی تهیونگو گرفت و چنتا کلمه ی نا مفهوم گفت تهیونگم نکران شد و برگشت سمت خونه ی جینا و وقتی با جسم غرق در خون جینا مواجه شد فهمید ک تموم اون تهدیدا واقعی بوده فوری اونم به بیمارستان برد .
.................
خیلی به جینا خیره شده بود برای همین جینا متوجه نکاها ی سنگین تهیونگ شد پشت ویترین وایساد و ب ویترین ضربه زد با این کار تهیونگ ب خودش اومد و از دیدن جینا ک مستقیم توی چشمای اون نگاه میکرد جا خورد
+عااا خب امم سلام جینا چطوری
-سلام براچی نمیای توی مغازه حرف بزنیم
با این حرف تعجب تهیونگ دو برابر شد فکر نمیکرد اینقدر خوب با اون برخورد کنه
وارد مغازه شد
-سلام خوش اومدی
+من ..من واقعا فک نمیکردم اینقد خوب باهام برخورد کنی بعد اون قضیه جینا
خنده ی تلخی روی صورت جینا نشست
-خب جینا یی ک روبه روی تو وایساده تغیرات زیادی کرده من بالغ بر یک ساله ک بر اثر تصادف حافظمو از دست دادم
با این تهیونگ خشکش زد اتفاقی ک حتی یک درصدم فکرشو نمیکرد یون داعه یونگ بعد ازینکه تهیونگ با کاتارا وارد رابطه شده بازم قصد اسیب رسوندن ب اونو کرده این بیشتر اذیتش میکرد اما حافظه ی جینا
خاطره هایی ک باهم داشتن برای تهیونگ مثه گنج بود و حالا تنها تصوری ک جینا از تهیونگ داره ی رهگذر عجیبه ک از پشت ویترین مغازه داره ب اون نگاه میکنه
اشک از گوشه ی چشمای تهیونگ فرود اومد و روی گونه اش نشست
+ی..ینی تو منو یادت نمیاد
-عا گریه نکن خب ممکنه باز برگرده ینی دکتر گفت اگه توی شرایط و محل مناسب قرار بگیرم امکان اینکه اونا رو یادم بیاد هست
پارت هفتم.....
دستاشو جلو ی چشماش گذاشت اشکا ی لعنتی مانع این میشد که اون چهره ی جینا رو خوب رصد کنه چهره ای که چند سال مشتاقانه انتظارشو میکشید
+من و تو ...
از گفتن اون کلمات دو دل بود
-منو و تو چی... اممم خب میدونم تو منو میشناسی لطفا هرچی راجب من میدونی بهم بگو میخوام بدون کی بودم چجور آدمی بودم شاید همین حرفای تو به اینکه همه چی یادم بیاد کمک کنه
چشاشو به چشمای عسلی اون دخترک معصوم دوخت
+من...من واقعا نمیدونم چی بگم .... منو تو گذشتمون باهم عجین شده بود دوستیه منو تو سال و ماه نمیشناخت منو تو تقریبا به اندازه ی دو دهه باهم دوست بودیم اما الان که میبینم هیچ خاطره ای از من توی ذهنت نیست و منو به چشم یه رهگذر عجیب که از پشت ویترین مغازه بهت خیره شد بود میبینی قلبمو درد میاره
-نه نه نه اصلا اینجوری نیست شاید تو فکر کنی که اینجوری باشه اما نه اصلا اینجوری نیست من امروز به مفهوم کتاب مغز های سفید رسیدم توی اون کتاب میگفت حافظه چیزیه ک به مغز مربوطه، تو میتونی یه شخصو فراموش کنی اما قلبت هرگز اونو فراموش نمیکنه ....
دست تهیونگو کرفت و روی قلبش گذاشت
-میبینی این قلب منه وقتی که تورو دید اینجوری شد نمیدونم چند وقته که همو ندیدیم اما معلومه خیلی باهم صمیمی بودیم که قلب من به این شدت داره میکوبه
باورش نمیشد نمیدونست چی بگه فقط تنها کاری که تونست بکنه این بود که جینا رو محکم در آغوش بگیره و روی شونه ی اون گریه کنه اون هنوز تهیونگو توی قلبش داشت با اینکه عشق تهیونگ خیلی بهش آسیب رسوند سرشو از روی شونه ی جینا برداشت از شدت گریه بریده بریده صحبت میکرد که جینا دستشو روی دهن تهیونگ گذاشت
-هیششششش الان نه الان فقط تعریف کردنشون باعث میشه که بیشتر ناراحت بشی نمیخوام ناراحت بشی هروقت هرکجا آماده بودی تا برام تعریف کنی تموم خاطراتمونو من همون لحظه همونجام و با دستاش اشکا ی تهیونگو پاک کرد و با لبخند به اون نگاه کرد
+نمیتونم توی چشات نگاه کنم
-بخاطر اتفاقات گذشته نباید خودتو سرزنش کنی
+من ...من واقعا انتظار همچین چیزیو نداشتم جینا وقتی حالم بهتر شد حتما میام پیشت تا باهم وقت بگذرونیم
-بی صبرانه مشتاق اون روزم
از اون کتابفروشی بیرون اومد و بدون توجه به جین که اون طرف خیابون وایساده بود به راه خودش ادامه داد
اون شب سخت ترین شب زندگی تهیونگ شد سعی کرد از اول تا اخر خاطراتشو با جینا مرور کنه
شبگردی و شبگردی و شبگردی چاره ای نداشت درد بیشتر از اون چیزی بود که قابل تحمل باشه پس به بار رفت و اونجا بیشتر از دو شیشه نوشیدنی خورد و با مستی از بار بیرون اومد اونقدر مست بود که همونجا کنار پل سارتر خوابش گرفت پلی که شاهد اکثر خاطرات عاشقانه ی جینا و تهیونگ بود ...چون بچه های خوبی هستین دوتا پارت دیگه عم میذارم😂امیدوارم دوس داشته باشید
پارت هشتم.......
چشماشو باز کرد صبح زود بود خیلی زود خورشید تازه طلوع کرده بود قدم زنون به سمت خونه هیچی توی فکرش نبود بجز جینایی که با یه لبخند تلخ بهش گفت من حدوده یه ساله که حافظمو از دست دادم ...
ناگهان چیزی به ذهنش رسید وایساد و به رو به رو خیره شد
نمیدونست عاقبت اون کار چی میشه اما هرچی میشد بهتر از این بود که جینا دوباره با تهیونگ وارد رابطه بشه اینجوری امکان داشت بازم از جانب بابا ی کاتارا مورد سوء قصد قرار بگیره تنها کاری که میتونست بکنه همین بود...
دستاشو مشت کرد و دوباره به راهش ادامه داد وقتی وارد خونه شد پسرارو دید که روی مبل خوابیدن و کوکیی که دستاشو روی زانوش گذاشته و روی چشماشو گرفته
+کوکی چیشده؟
با شنیدن صدا ی تهیونگ سرشو بالا اورد و با تعجب به تهیونک نگاه کرد
-تو کجا بودی تموم دیشب منتظرت بودیم کلی دنبالت گشتیم بی خبر کجا گذاشتی و رفتی
+من دیشب مست کرده بودم و توی راه کنار پل خوابم برد
-پسره ی کله شق چرا مست کردی چرا چشمات اینقد پف داره ؟گریه کردی
+نه الانم صداتو بیار پایین بیدار میشن
-همیشه همین جوریی درداتو توی خودت میریزی آخرش سر همین قضیه یه بلایی سر خودت میاری
بدون توجه به کوکی رفت توی اتاقش و روی تخت دراز کشید
چشماشو بست و به عاقبت کارش فکر کرد به اینکه چه اتفاقاتی توی آینده میوفته
تصمیمشو گرفت فهمید چی به جینا بگه که برای اون بهتر باشه
بهش زنگ زد ساعت ۸ صبح بود احتمالا الان در مغازشه
گوشیشو برداشت
+سلام جینا من همون مرد عجیب دیروزم
-عا سلام چطوری
+من خوبم ینی از دیروز بهترترم
-خوبه کاری داشتش باهام
+اره کی وقت داری تا باهم صحبت کنیم
-من خب بعدداز ظهر چطوره ساعت ۵
+خوبه کجا همو ببینیم
-نمیدونم هرجا که خودت راحت تری
+باشه آدرسو واست میفرستم
-مرسی
+خواهش میکنم پس فعلا خدافظ
-خدافظ عا نه نه راستی اسمت چیه
+من اممم من تهیونگم
-تهیونگ خب خدافظ پس تهیونگ
+خدافظ جینا
گوشیو روی سینش گذاشت و مچ دستشو روی چشماش همچی درحال تغییر بود پس تهیونگم باید تغییر میکرد
توی خودش بود که یهو در با شدت باز شد
-کجا بودی تو من جلوی اون کتابفروشی از بس منتظر بودم که بیای زیر پام علف سبز شد تو رفتی که بیای اخرشم معلوم نیس چیکار کردی که اینجور از دستم فرار کردی
+ساکت باش جین من فرار نکردم
-چراااا کردی (با داد)
+ولم کن جین حالم خوب نیس
-چی گفتی بهش چیشد که اینقد بهم ریختی
+میخوای بدونی چیشده اره ؟ من توی اون مغازه دختریو دیدم که بیست سال دوستا ی صمیمی هم بودیم اون دختر مثل خواهر من بود میفهمی مثه خواهرممم وقتی رفتم جلوش میدونی بهم چیگف گفت حافظشو از دس داده گف یه سال پیش تصادف کرده و این بلا سرش اومده نمیدونی چه حالی شدم جین اون مثه خواهرم بود که من بخاطر کمپانی ازش دور شدم بالغ بر دوسال بود که ندیده بودم و وقتی دیدمش اون هیچی از من یادش نبود منی که از برادرش بیشتر واسش برادری کرده بودم جین تو نمیفهمی تو هیچی نمیفهمی حالا هم برو بیرون از اتاق
دهن جین باز موند از اون حرفا باورش نمیشد
-تو ... تو اونو میشناسیش
+بهتر از هرکسی
-یکم راجبش بهم بگو
+فعلا الان کاری کردی که نمیخوام ببینمت
-تهیونگ خواهش میکنم منو درک کن نمیدونی چه حالی بودم وقتی رفتم جلو ی اون مغازه و دیدم تو اونجا نیستی
+بعدا راجبش باهات حرف میزنم
-باشه ممنونم ازت منو ببخش ته ته خب
+باشه بخشیدمت حالا تنهام میذاری ؟
-اره اره من میرم
رفت و درو پشت سرش بست تهیونگ از روی تخت بلند شد و از توی چمدون وسایلا ی قدیمیش یه آلبوم بیرون آورد خاک روشو با دستش پاک کرد و بازشکرد
به عکسای قدیمیه خودش و جینا نگاه کرد از زمانی که دوتا بچه کوچولو بودن که به واسته ی اینکه همسایه بودن باهم دوست شده بودن تقریبا همه جا باهم بودن همه جا و این باعث وابستگی بیش از حد اونا بهم شد ...
پارت نهم........معمولا زیاد با ماشین اینور اونور نمیرفتن و سعی میکردن ک از مناظر اطراف لذت ببرن کاتارا خیلی خوشحال بود از اینکه تهیونگ باهاش اومده اون خیلی تهیونگو دوست داشت اما همیشه توی ذهنش از خودش میپرسید چرا اینقد اون سرده و بهش اهمیت نمیده اما الان خیلی خوشحال بود از اینکه تهیونک تت خدودی بهش توجه میکنه دستشو به دست تهیونگ نزدیک کرد تا دستشو بگیره همین که انگشتاش با انگشتا ی تهیونگ تماس پیدا کرد ازین کار منصرف شد و دستشو پس کشید اما تهیونگ دستشو محکم گرفت و انگشتاشو بین انگشتا ی کاتارا قفل کرد با تعجب به دست خودش و تهیونگ نکاه میکرد سرشو بالا آورد و با صورت خندون تهیونگ مواجه شد
-وقتی میخندی خیلی جذاب میشی
+مگه قبلش نبودم
-چرا چرا بودی اما میخندی بیشتر تر حذاب میشی
تهیونگ خنده ی ریزی کرد و دست در دست کاتارا به راهشون ادامه دادن آخر هفته کاتارا و خانوادش یه مهمونی بزرگ میگیرن برای همین کاتارا از الان مشغول خرید کردن شده
از کنار چندین مغازه رد شدن اون واساژ مغازه های بزرگ و لاکچری زیادی داشت اما کاتارا هیچکدوم از لباساشونو پسند نکرد از قرار معلوم این مهمونی قرار بود خیلی تجملاتی برگزار بشه
+خب کاتارا این قرمزه ک خیلی بهت میاد چرا برش نداریم
-نه به دلم نمیشینه
+خب بیا سلیقه ی منو ببین ، این مشکیه رو بپوش ببین چجوریه
اون لباس توی تنش خیلی قشنگ بود خود کاتاراعم ازش خوشش اومد
-کیم تهیونک تو صاحب بهترین سلیقه ی جهانی
+انصافا بهت میاد
-خودمم خوشم میاد ازش
+راحتی توش
-لباس مجلسی ک از اسمش معلومه ساخته شده ک آدمو شکنجه بده اما همین ک تو تنم قشنگه باعث میشه بتونم تحملش کنم
چقد این کلمات برای تهیونگ آشنا بود هر لحظه از زندگیش نا خود اگاه به جینا ربط داده میشد ....
فلش بک........
فلش بک جا نشد بزن اسلاید بعد اونحا نوشتمش
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
عالیه عزیزم 🤩🤩❤❤❤خیلی خوبی مینوسی من تازه داستانت رو دنبال میکنم واقعا عالیه اگه میشه زود به زود پارت بزار واقعا ازت ممنونم ❤❤
عالی بود عالی عالی عالی خیلی خوب بود
قربونت بشمممم😍💜🔥💋
خوب بود 😍😍👍🏻👍🏻
مرسی عزیز دلمممم
فوق العاده بود👌😍
با خودم عهد کرده بودم که اگه امروز پارت جدیدو نزاشتی بیام فحشت بدم😐
شانس باهات یار بود😂
عشق منی تو که 😂💜🔥خوب شد زود گذاشتم😂💜💋🔥
هر پارت ی صفه شد ک :/💔..
ولی در هر صورت باید پارت ۱۰ و زود تر بزاری😐
باشه امروز یا فردا منتشر میشه♥️🔥💋
عالیییی بوددد لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار
چشم عزیزم مرسی😍♥️💋🔥