
سلام دوستان اومدم با پارت ۲۴ از داستانم و ببخشید یکمی دیر شد خوب بریم سراغ این پارت که خیلی جذاب خواهد بود

خوب پارت قبلی جایی تموم شد که مرینت و آدرین قبل خواب یه فیلم اکشن و ترسناک دیدن و گرفتن خوابیدن (اگه یادتون نیومده پارت قبلی رو یه مرور بکنین ) .........از زبان ادرین : با یه صدای نهه نههه نهه از خواب بیدار شدم و دیدم مرینته که داره خواب میبینه و صداش کردم و تکونش دادم که یهو پرید از خواب و خیس عرق بود و نفس نفس میزد و یه لیوان اب دادم خورد و دراز کشید منم کنارش گفتم عزیزم چه خوابی دیدی که یهو منو ب.غ.ل کرد و گفت ادرین 😭😭و داشت گریه میکرد منم بغ.لش کردم و بعد اینکه اروم شد گفتم عزیزم چه خوابی دیدی گفت یه خواب وحشتناک دیدم که گروهی به شهر حمله کردن و هر کی سر راهشونه رو پو..ست س.ر.ش.ون. رو میکنن و ت.یکه تیک.ه شون میکنن و بعد یه هیولا میاد و کل شهر رو نابود میکنه بخصوص مارو . گفتم: نگران نباش عزیزم همش خواب بوده ..که گفت اره و تقصیر توئه که شب فیلم ترسناک میزاری گفتم ببخشید عزیزم .و بعد بلند شدیم و لباس خواب هامونو عوض کردیم و رفتیم پایین و همه باهم صبحونه رو خوردیم و بعد من گفتم ادرین گفت جانم گفتم معلوم نیست که کفشدوزک شیطان و شیطان گربه ها کی دوباره حمله میکنن اما هر وقت که حمله کنن مطمئناً به تمام قدرتشون دست پیدا کردن درسته گفتم اره گفت خوب پس ماهم باید اماده باشیم که جلوشون مقاومت بکنیم گفتم اره راست میگی پس از فردا به همه میگم بیان اینجا تا باهم تمرین کنیم و زنگ زدم به همه گفتم و اوناهم گفتن باشه که دیدم مرینت لباس پوشیده گفتم جایی میری عزیزم گفت اره میرم به شرکت یه سری بزنم و زود میام گفتم باشه عزیزم و اونم خدافسی کرد و رفت ...و منم تا ظهر مجازی حقوق کارمند و ها خیاط ها و اینا رو ریختم به حسابشون و کار های شو لباس بعدی که ۲ ماه دیگه بود رو انجام دادم و بعدش هم مرینت اومد و گفتم سلام عزیزم خوبی چخبرا گفت سلام خبری نیست چند تا از کارای شرکت موند انجام دادم راستی حقوق خیاط ها و کارمند ها رو ریختی گفتم اره و گفت خوبه و رفت لباس عوض کنه و بعدش اومد و باهم دیگه نهار رو خوردیم و بعدش یکم خوابیدیم 😴 ..................از زبان مرینت: بیدار شدم و ادرین هم بیدار کردم و دست و صورتمو یه ابی زدیم و رفتیم پایین دیدم ماریا و اریان دارن باهم بازی میکنن البته اریان بازی میکنه و ماریا فقط نگاه میکنه ( آریان با گوشیش بازی میکنه ها ) و ماهم گفتیم بچه ها حاضرین بریم یکم بگردیم و اریان که موافقت کرد و رفت لباس بپوشه و منم ماریا رو بغل کردم و لباس تنش کردم و خودمو و ادرین هم اماده شدیم و رفتیم با ماشین یه دوری زدیم و کلی کیف کردیم و جاهای همیشگی هم سری زدیم و بعد اینکه خسته شدیم برگشتیم خونه چ ساعت هم تقریبا ۹ بود و لباس عوض کردیم و شام خوردیم و من ماریا رو خوابوندم و خودمونم رفتیم توی اتاقمون و خوابیدیم 😴 ..( دوستان میریم به ۵ ماه و ۲۰ روز اینده یعنی یه روز قبل اومدن کفشدوزک شیطان و شیطان گربه ها و توی این مدت مرینت و ادرین و بقیه کلی تمرین کردن و یه شو لباس دیگه برگزار شده و برند اگراست از طرح ها جدیدش رونمایی کرده .....خوب بریم سراغ ادامه داستان .

خوب از زبان مرینت: امروز هم بعد اینکه صبحونه خوردیم بوه خا اومدن و کلی تمرین کردیم و توی این تمرین ها بچه ها روی حالت هاشون و قدرتاشون مسلط تر شده بودن و اریان هم ۱۰۰ درصد تسلط داشت روی حالت التراش و بعد تمرین همگی باهم نهار خوردیم و یه نقشه ای واسه نبرد اماده کردیم و بعد همه رفتن خونه هاشون و ماهم بعد رفتن اونا تمرین کردیم و به اسونا هم سپرده بودیم که مراقب ماریا باشه و بعد همگی شام خوردیم و خوابیدیم 😴😴😴😴😴😴😴. از زبان ادرین: صبح بیدار شدم و دست صورتم رو شستم و بعدش مرینت هم بیدار شد و رفتیم پایین و صبحانه خوردیم و بچه ها اومدن و تمرین کردیم وسط تمرین بودیم یهووو....بر میگردیم به امروز صبح از زبان لایلا : آخرین روز تمرینمون دیروز بوده و داشتیم اماده میشدیم که یهو اون گفت یادتون نره بعد اینکه قدرت روی ۱۰۰ قرار گرفت با استفاده از اون منو به زمین بیارین که ما گفتیم باشه و یه پورتال باز کرد چ ما رفتیم سمت پاریس و بعد اینکه رسیدم کل مردم ترسیدن و فرار کردن و همینطور کلی جیغ و داد ....خوب میریم به زمان حال از زبان ادرین : یهو صدای جیغ داد مردم اومد و ماهم سریع تبدیل شدیم و رفتیم نزدیکی ها برج ایفل و دیدیم کفشدوزک شیطان و شیطان گربه ها برگشتن و تامارو دیدن گفتن به به اومدین بالاخره گفتیم ببخشید منتظرتون گذاشتیم و الانم اومدیم نابودتون کنیم گفتن هه به همین خیال باشین و بعد حمله کردیم به سمتشون و اونا هم عالی دفاع میکردن چ با یه ضربه هممون رو پرت کردن عقب و بهمون حمله کردن و ماهم فقط دفاع میکردیم وبعد اونا گفتن معلومه اصلا تمرین نکردین که ریناروژ گفت معلومه که کردیم که بیت کوین گفت اره فقط ۵ ماه اخر که گفتن ههه پس خریف ما نمیشین و گفتن عالی شد قدرت تاریک مون ۱۰۰ درصد شد و گفتیم خوب که چی گفتن الان میفهمین و یهوو اسمون تاریک شد و یه بادی میومد و اونا هم تمرکز کرده بود و یهو یه پورتال خیلی بزرگ باز شدو همجا تاریک شد و بعد که کمی بهتر شد دیدیم یه موجود خیلی بزرگ و تاریک و بنظر قدرتمنده. و کفت سلام بر اهالی زمین بالاخره بعد ۵ هزار سال برگشتم . که گفتیم تو کی هستی گفت من امم کسی که شما رو نابود خواهد کرد اما من تمام معجزه گرای تاریک رو ساختم که قدرتشون صد برابر معجزه گر های شماس و به دستیار هاش گفت برین نابودشون کنین البته اون دو تا رو بزارین به عهده خودم و اونا هم گفتن باشه و از کنار ما رد شدن و شروع کردن با ریناروژ و کارپیکس و بقیه به جنگیدن و اون موجود هم گفت خوب خوب دوست دارین چطوری نابود بشین یا تسلیم میشین گفتیم توی خواب ببینی تسلیم شدمون رو و با تمرکز وارد حالت الترا شدیم و بهش حمله کردیم اما هیچ تاثیری روش نداشت و یهو

به یه ضربه پرتمون کرد طوری که خوردیم به برج ایفل و دردمون اومد که اون موجود گفت هعع همه زورتون همین بود واقعا شماها ناچیز هستین ..از زبان اریان : عصبانی شدم و وارد حالت الترا و به سمت اون موجود حمله کردم و تا می تونستم بهش ضربه زدم که اون یهوو گفت کافیه و..........از زبان ادرین : دیدم اریان بهش حمله کرده و ضربات خوبی بهش میزنه که اون یه ضربه محکم بهش زد و اریان پرت شد و اریان روی زمین خورد تمام اسفالت های اون مسیر تیکه تیکه شدن و ماهم به هزار بدبختی رفتیم بالا سرش و دیدم ملی خ.و.ن ازش اومد و گفتیم نههههه و که یهووو از زبان مارسل : همینطور که داشتیم میجنگیدیم یه نوری از طرف ادرین و مرینت اومد و نگاه کردیم دیدم که که دارن میدرخشن و یهو به اسمون رفتن و نور صدبرابر شد و همجا روشن شد در حدی که نمیتونستیم ببینیم که صدای تیکی و پلگ اومد و گفتن اغاز فعالسازی حالت مگا الترا ( الترا پیشرفته ) و بعد نور که کم شد دیدم لباسشون کلا تغییر کرده و چشماشون هم نورانی شد و اومدن پایین .و ......از زبان مرینت و ادرین با هم و همزمان : احساس قدرت میکردیم و خیلی انرژی داشتیم و بعد دستمون رو طرف کفشدوزک شیطان و شیطان گربه هاگرفتیم و بلندشون کردیم و میتونستیم جاذبه هر کسی که دستمون طرفش بگیریم رو کنترل کنیم و به همجا زدیمشون و بعد دستامون رو مشت کردیم و صدای فریادشون کل پاریس رو برداشت و از دهانشون خ.ون میومد و انداختیمشون زمین و با سرعت زیاد رفتیم سمت اربابشون و اولین ضربه با تمام قدرت بهش زدیم و اونم پرت شد اون ور تر ( راستی حالت مگا الترا مرینت و ادرین هم عکس این اسلاید هست هم عکس پارت ) و بعد کلی اینکه زدیمش کلی دود و خاک از زمین بلند شده بود و جایی رو نمیدیدیم و بعد اینکه تموم شد تمام قدرتمون رو یه جا جمع کردیم و یه پرتو نورانی عظیم شده بود و به سمتش شلیک کردیم و بهش خورد و بعد دو ثانیه یهوو ترکید و پودر شد و همچی به حالت عادی برگشت و اسمون دوباره صاف شد و سریع رفتیم بالا سر اریان و با قدرتمون همه زخماش مدوا شدن و بهوش اومد و ماهم بغلش کردیم و بعد ......

رفتیم بالا سر Naughty Ladybug و Naughty Cats و معجزه گر هاشون رو گرفتیم و دیدیم فیلیکس و لایلا هستن و تعجب هم زیاد نکردیم چون حدس زده بودیم اونا باشن و بعد کت نوار اونا رو با ابر کتاکلیزم نابود کرد و لایلا و بعدش از حالت مگا الترا خارج شدیم بدون اینکه خودمون بخوایم و بعد لایلا و فیلیکس رو تحویل پلیس دادیم و بعدش خودمونم رفتیم سمت خونمون و تبدیل به خودمون شدیم و دیگه نفهمیدیم ........از زبان آریان بعد اینکه پدر مادرم تبدیل به خودشون شدن یهو بیهوش شدن و داشتن میوفتادن زمین که دایی مارسل و زن دایی آلیس گرفتنشون و گفتم چیشد یهو که دایی گفت حتما خستگی این نبرد و رفتن به حالت مگا الترا بوده و بردیمشون توی اتاقشون و روی تخت دراز دادیمشون و گذاشتیم استراحت کنن و از اتاق اومدیم بیرون و بعد همه گفتن میرن خون ها شون و دایی و زن دایی و الیزابت موندن که هم مراقب ماریا باشن و تا وقتی که پدر مادرم بهوش میان اینجا هستن و پدر و مادر بزرگام هم اومدن و خلاصه همه بودن .........از زبان ادرین: چشمامو باز کردم و دیدم همجا تاریکه و خیلی خسته بودم و نمیتونستم تکون بخورم و مرینت رو صدا کردم دیدم جواب داد گفتم مرینت چیشد من هیچی یادم نیست که گفت منم نمیدونم اصلا الان نمیتونم تکون بخورم و که یهو در باز شد و برق روشن و دیدم اریانه و تا مارو دید گفت بهوش اومدین و اومد بغلمون ماهم یهو همچی یادمون اومد از نبرد امروز و بغلش کردیم به هر سختی که بود و بعدش مارسل و تام و سابین و پدر مادرم هم اومدن و کمک کردن تکیه بدیم و بعد گفتیم ممنون که مواظب بچه ها بودین گفتن خواهش میکنم راستی چیشد یهو اینطوری شدین گفتم نمیدونم فقط یادمه برگشتیم خونه و یادم نیست تا الان و بعد یهو گفتیم تیکی و پلگ کجان که گفتن نگران نباشین اونا حالشون خوبه که خودشون اومدن و گفتن کتاب کهن داره میدرخشه و مارسل و اینا رفتن اوردنش و ماهم که یکمی میتونستیم تکونبخوریم بازش کردیم و دیدیم صفحه هایی راجب حالت مگا الترا کفشدوزک و گربه اضاف شده و یه توضیحی هم همون پایین داده بود که نوشته بود افراد بعد از وارد شدن به این حالت ۶ ساعت بیهوش میشود و تا ۱۲ ساعت قدرت انجام هیچ کاری رو نخواهد داشت کهگفتم پس دلیل اینکه الان نمیتونیم تکونبخوریم همینه .......و

و بعد مارسل گفت پس به دادگاه شروران پاریس میرسین که گفتیم دادگاه شروران پاریس ؟؟؟؟؟؟ که مارسل گفت اره داداگاه لایلا و فیلیکس برای رسیدگی به کار هاشون و مجازاتشون گفتم اها کی هست گفتن پس فردا و گفتیم اره تا اون موقع همه انرژی مون رو به دست میاریم و گفتن خوب شما استراحت کنین و رفتن بیرون از اتاق و ماهم خیلی خسته بودیم گرفتیم خوابیدیم 😴😴😴 😴😴😴😴😴😴😴😴 .....................دوستان میریم به دو روز اینده یعنی روزی که دادگاه هم برگزار میشه و مرینت و ادرین هم تمام انرژی شونو بدست اوردن .....................................................از زبان مرینت : بیدار شدیم و صبحونه مونو خوردیم و تبدیل شدیم و رفتیم سمت دادگاه و وقتی رسیدیم دیدیم اخرین نفرا هستیم و رفتیم در جایگاه مخصوص خودمون نشستیم و بعد فیلیکس و لایلا هم اوردن و قاضی شروع کرد به خوندن جرم ها این دو نفر و ما هم اونایی که به ما مرتبط میشد با جزئیات گفتیم و تایید کردیم و در اخر گفت که بدینوسیله خانم لایلا راسی به حبس ابد در یک زندان بیابونی و همینطور مجهز محکوم میشود و اقای فیلیکس اگراست به ۱۰ سال زندان و تبعید از پاریس محکوم میشود پایان دادگاه و بعد ماهم اومدیم بریم نادیا جلومون سبز شد و گفت ببخشید مزاحمتون شدم میخاستم چند تا سوال بپرسم اگه اشکالی نداره گفتم چه اشکالی بپرس نادیا که نادیا گفت : خوب به عنوان اولین سوال : شما چندین سال هست که از پاریس محافظت میکنین و به عنوان فرشته های نجات پاریس شناخته شدین میشه حستون رو راجب این بگین .گفتیم خوب این وظیفه ما هست که از شهر خودمون محافظت کنیم ودر این راه قهرمانای دیگه هم کمک کردن ...و بعد چند تا سوال دیگه پرسید و ماهمجواب دادیم و گفت به عنوان اخرین سوال .

اونم اینکه الان همه مردم پاریس یا دنیا منتظرن بفهمن که شما دقیقا کی هستین و میشه بگین کی ما هویت شما رو میفهمیم .گفتیم خوب نادیا شاید به زودی اما ما باید مطمئن شیم که دیگه شروری وجود نخواهد داشت و پاریس در امان خواهد بود ..و هر موقع که لازم شد خودمون هویتمون رو به همه خواهیم گفت و بعد نادیا گفت خیلی هم خوب متشکرم از شما قهرمانای عزیز و بعد خدافسی کرد و ماهم هر کدوم رفتیم سمت خونه های خودمون و وقتی رسیدیم نهار خوردیم و و ماریا هم بازی کردیم و بعد من توی اتاقم به طراحی مشغول شدم و اریان هم رسیدگی به کار های شرکت و بعد اینکه تموم شد شام خوردیم و ماریا رو خوابوندیم و خودمون هم رفتیم داخل اتاقمون و .........................

و لباس خوابمون رو پوشیدیم و روی تخت دراز کشیدیم و در باره اینکه کی باید هویت خودمونو به همه بگیم صحبت کردیم که گفتم بقیه شو بزار فردا راجبش صحبت میکنیم و همو .ب.غ.ل کردیم و گرفتیم خوابیدیم 😴😴😴😴😴😴😴.....دوستان بر میگردیم به دو روز قبل زمان نبرد از زمان ارباب تاریکی : دود و گرد خاک همه رو گرفته بود و من یه کپی از خودم ساختم و قرار دادم جای خودم و خودم سریع تبدیل یه انسان شدم و از اونجا دور شدم و بعد تمرکز کردم و تبدیل به یه پرنده شدم و دیدیم بدلم رو نابودم کردن و اونی که میراکلس یوز پلنگ داشت رو نجات دادن و میراکلس هامو نابود کردن و بعد دیگه سریع از اونجا دور شدم و در یکی از جنگل هایی که از پاریس خیلی دور بود فرود اومدم و تبدیل به یه انسان شدم و با قدرتام اونجا با استفاده از درختا برای خودم یه خونه ساختم و تصمیم گرفتم همونجا بمونم تا هم روی بقیه قدرت هام مسلط بشم و هم کمی اوضاع اروم تر شه و فک کنم تا وقتی اینکارو بکنم ۲۰ سالی طول بکشه اما مهم نیست . خوب دوستان این پارت هم تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه و این پارت حتی اسلاید اخری رو هم براتون نوشتم و این پارت خیلی طولانی بود خوب با اینکه تموم شده بزنین صفحه بعدی 👈👈
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وارت ۲۵ منتشر شد
بخاطر تسچی نه بخاطر طرفداران بمون به خاطر اونایی که مثل من وسط مدرسه یا کلاس میان تا ببینم تو و کوروش تست جدید گذاشتید یا نه تو رو خدا تو دیگه نرو😭😭😭😭😭
ಥ‿ಥಥ‿ಥ
نرو تو رو خدا نرو تو دیگه نه اول کوروش حالا تو 😭😭😭😭😭😭😭 اگه مجبور باشم تمام استاتوس لایک میکنم و کامنت میدم فقط تو دیگه نرو😭😭😭😭😭
من هنوز رفتم قطعی نیست
محسن قبول دارم بهش فکر کردم راستی اگه میشه تست ۲ نویسنده میراکاسم بخون ببخشید توش نیستی چون دتستانتو تازه خوندم قبلا یکم خونده بودم ولی یادم نبود یه پیام گذاشتم به نظرت خوبه تو هم ابنکار کنی
چشم میخونمش
لطفه تو دیگه از تستچی نرو بعد تست خداجافظی کوروش دارم داستان تورو می خونم خیلی هم قشنگن
خوب منم بمونم بعد تستچی همین حرکات رو انجام میده
صدرا خودتو بزار جای کوروش یا من یا بقیه الان نصف ساله و بیشتر همه ما توی تستچی هستیم و با ما رشد کرده اما الان بهمون بی توجه شده
و کاربرا فیک میاره به اونا کلی دستاورد میده
اما ماکه این همه زحمت میکشیم نع
و ممنون و من تا پایان داستانم هستم
محسن چرا پارت بعدی نمیاد
داخل صفه انشالله تا ۲۰ ساعتی دیگه منتشر خواهد شد
داستان جالبیه🙂🌈
ممنون
سلوم
چ خبر
پارت کی میاد ؟
پارت بعد *
انشالله فردا همنطور که گفتم وای فای مون شارژ بشع مینویسمش
الانم به بدبختی میام تستچی
عالی جذاب باحال
رابطه ماریا و اریانو بیشتر کن ینی تو داستان بیشتر بیارشون با هم
خسته نباشی
ممنون
و الان به اندازه کافی به جفتشون اهمیت میدم در داستان و معمولا باهمن مثل همین پارت اگه یادم باشه چون سریع یادم میره نکات جزئی رو
که باهم بودن بازی میکردن با گوشی اریان و اینکه بازم چشم .
ای خاک چرا نوشتم ماریا ببخشید اریانو الیزابت
اها اونو که حتما بزار وای فای مون شارژ بشع همه رو تموم کردم خودم .😅
الانم به نت بابام وصلم
سلام عالی و بی نظیر بوددددددددد
خسته نباشی محسن جان
فعلا ♥️♥️♥️♥️👋👋👋
ممنون