
هی گایز 😂 خب بریم سراغ داستان آنچه گذشت::اون معجزه گر داشت!!...... صدای گلوله اومد....(زمان حال)

سیلام 😂 یک لحظه مایا رو صدا کنم مممماااایییاااا ممااییااا کجایی بیا دارم داستان مینویسم 😐 م: وایسا بدون من شروع نکنی ......🥵 اومدم هوف شروع... شروع کن. م : خوبی 😐 حالت خوبه 😐 اسم این قسمت :شب بارانی . هستش دوستان بریم سراغ داستان.....
که یهو ... دیدم که مرینت تو اتاق نیست!!!! رفتم از پرستار پرسیدم گفت: احتمالا همسرتون رو بردن حیاط پشتی بیمارستان تا یکم هوا بخورن ما مریض هارو اونجا میبریم تشکر کردم و رفتم تو حیاط پشتی بیمارستان مرینت رو دیدم که روی ویلچر زیر درخت ناراحت نشسته بود رفتم سمتش گفتم: مرینت حالت خوبه 😕 با صدای ضعیفی گفت:نه😢 یک نگاه به ساعتت بکن وقتی رفتی ساعت ۱ظهر بود الان چی😢 یک نگاه به ساعت کردم ساعت 😦 ساعت 3 بود 😧 گفتم: ببخشید مرینت منو ببخش اصلا حواسم به ساعت نبود😢 ی: اوه اوه اوه ساعت ۳😧م :مگه ادرین چچقدر بیرون بوده اوه 😯
مرینت نگاهی به من کرد یه لبخند کوچولو اومد رو صورتش و گفت: میبخشمت 🙂 یهو یه پرستاری اومد میخواست که مرینت رو ببره من گفتم: من بیمار رو میبرم من.همراهش هستم بعد مرینت رو بردم تو اتاق بعد معجزه گر هامون رو در آوردم تیکی و پلگ اومدن بیرون تیکی سریع مرینت رو بقل کرد پلگ هم اومد بقلم و گفت: دلم برات تنگ شده بود توی جعبه خیلی خسته کننده بود گفتم: منم دلم برات تنگ شده بود بعد یه پنیر انداختم بالا یهو پلگ کل پنیر رو خورد و شکل پنیر شد 🤣🤣🤣🤣منو مرینت و تیکی پهن شدیم کف زمین 🤣🤣🤣🤣🤣

بعد توی یکی از کمد های اتاق الکل، دستمال و ماسک پیدا کردم و با اونا یک جای خواب برای تیکی و پلگ درست کردم تیکی و پلگ رو صدا کردم و نشونشون دادم تیکی گفت ممنون ادرین پلگ گفت: یادت نره یک جعبه پنیر کممبر برای من تو این کمد بذاری بعد به تیکی گفت: قند عسل تو هم پنیر میخوری؟؟ تیکی گفت: نه من پنیر گندیده ی تو رو نمیخورم 😐😕 بعد یه تیکه کیک از توی کیفم در آوردم و دادم به تیکی . تیکی خیلی خوشحال شد یک نگاه به پلگ انداختم دیدم ته کمد نشسته تو ظرف پنیر و انگار خیلی پر شده🤣🤣🤣
بعد در کمد رو بستم تیکی اومد کنار مرینت و گفت مرینت من میتونم تورو خوب کنم بعد یکم دور مرینت و تیکی درخشید بعد تیکی گفت میتونی حرف بزنی یا راه بری مرینت با صدای عالی گفت: امتحان میکنم وای تیکی من خوب شدم بعد پا شد و یکم راه رفت همون تور که مرینت داشت راه میرفت یهو....
دکتر اومد تو تیکی رفت تو کمد دکت واقعا هیجان زده شده بود گفت : وای خانم دوپنچنگ یعنی اگراست شما واقعا خوب شدید ما فردا شما رو مرخص میکنیم و بعد رفت. مرینت با عصبانیت و تعجب گفت : جریان چیه😐 چرا من باید خانم اگراست باشم😐 جریان رو براش گفتم گفت: بعد از مرخص شدنم حسابت رو تصفیه میکنم 😐 ی : مرحوم ادرین اگراست یادت گرامی باد از طرف:خانواده داوودی م: ادرین فرار کن فرار فرار کن😬
خوب دوستان عزیز این قسمت هم تمام شد لایک و کامنت فراموش نشه اون قلب سفید رو قرمز کن 🤍👈🏻❤️ با این کار قلب یکی رو خوشحال می کنی مایا خداحافظ یادت نره م: خداحافظ گوگولی های من♥️☺️ خب دیگه آلمانی که دارم اینو می نویسم ساعت ۲صبح هستش😐😂💔 تا یک میراکلس دیگه بایییییییییییییییییی ♥️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣😂😂😂😂😂😂وایی خدا مردم داستانت عالی هست
بعدی رو بده منو کشتی از خنده😂😂
چشم بر روی چشم 😂😂😂