
انگار بازدید کم دارم............
(اگه پارت های قبلش رو نخونده باشی نمیدونی موضوع از چه قرار) ©از پنجره که پریدم خنجرم افتاد اون یادگاری پدرم بود اما دیره ®خنجرش رو برداشتم ولی هی داشت نگاهش میکرد انگار براش ارزشمند بود خیلی خوب سربازا دروازه رو ببندید.و بگیریدش فرمانده:آهای پلنگ سیاه جرعت داری بیا پایین ® با خانوم درست صحبت کن فرمانده :خانوم بیا پایین چیزه من بیارمتون پایین ای بابا چرا دارم چرت و پرت میگم سربازا بگیریدش © کلا از قضیه خوشم اومد بود «یاد قدیما افتادم وقتی که پنج سالم بود با رابرت (®پرنس ) قایم موشک بازی میکردیم و هیچ وقت منو پیدا نمی کرد ولی الان نه چون باعث مرگ پدرم پادشاه بود» اونا دشمن من هستند...
از رو سقف پریدم رو دیوار دو تا تیر پرتاب کردم 🏹 برای سربازها و از اونجا پریدم رو اسب قیافه فرمانده و پرنس دیدنی بود(قیافه فرمانده =😵و قیافه پرنس =🤦♂️) داشتم بازیشون میدادم همین که دیدم دروازه در حال بسته روی سرباز ها پریدیم و در آخرین لحظه زیر دروازه رد شدیم فرمانده :احمقا باز کنید باز کنید پرنس :تازه دیره شما هیچ وقت بهش نمی رسید...
ولی بابت این که نکشتمش باز خوشحال بودم ولی جواب رئیس رو چی بدم؟!، 😩😱راهی جنگل شدم و رفتم به غاری که رئیس گفته بود تا خواستم برم صدای یکی رو شنیدم و وایسادم ببینم کیه خیلی برام آشنا بود اون عمو ی من بود یعنی چیکار داره اینجا رئیس داشت میگفت چه خوب همون موقع داخل جنگ برادرت رو کشتیم وگرنه که اینجا نبودیم تازه میخواست پسر پادشاه رو هم در جنگ نجات بده عمو :خخخ خخخ اون برادر احمق من الانشم نمیدونه از پشت بهش خنجر 🗡️ زدم و تیر سمی پرت کردم سمتش رئیس :این که چیزی نیست دخترش هم فرستادم هم پادشاه و هم پسرش رو بکشه دختره تیزیه ولی متاسفانه اونم باید بره پیش والدینش...
عمو:تازه زمین هایی که پادشاه بابت نجات پسرش به اون داد رو هم گرفتیم دختره نباید بدونه که اون ملک ها مال پدرش الانه که بیاد 😂🤣©چی عموم با رئیس به پدرم خیانت کردند یعنی من بیخودی از خاندان سلطنتی انتقام خونی ⚔️ می گرفتم بااین که... وایسا حسابتون رو می رسم؛ سلام رئیس و سلام عمو من ماموریتم رو انجام دادم حالا نوبت هدف بعدیه رئیس :داری از چی حرف میزنی عمو :دخترم تو اومدی؟! ©آره من اومدم «کویین سان (ملکه خورشید)» اومده هدف بعدیم جلو چشمام اند با یک طناب هر دوتا را بستم و به اسب هاشون بستم رئیس :دختره نادون داری چیکار میکنی ©دارم کاری که با پادشاه کردم رو با شما هم میکنم همین حالا صدات در نیاد وگرنه رئیس :باشه باشه... 😟🤐
دوباره رفتم جلوی دروازه قصر و همون جا ولشون کردم و رو کاغذ نوشتم قاتل های وزیر «مایکل پیتر» عمو :تو این کارو با عموت نمی کنی وایسا وایسا... وااااااایییسسسیا...
®پدرم اونا رو به حکم ابد محکوم کرد و بعد از این اتفاقات نه خبری از دختر شوالیه سیاه شد و نه خانواده کسی که منو نجات داد پدرم خیلی وقت بود دنبال اونا گشت ولی گفتند همسرش مرد و دخترش هم کسی نفهمید کجاست اما.....
پدرم تاکید داشت که پیدا شه چون دختر وزیر بود و همچنین دوست قدیمیه من 😔🖤ولی با این حال اوضاع کشور در حال پیشرفت بود و پدرم بهبود پیدا کرد 😃ولی باز به فکر این بود با یکی ازدواج 💍 کنم ...
🕯️🕯️🕯️دو سال بعد....🕯️🕯️🕯️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (5)