
لی لاش لاش لی لاش لاش(نمیدونم چی بنویسم چرتو پرت مینویسم😂😂)
ادرین:تو کلانتری بودیم وکیله رفته بود بفهمه وقت دادگاه کی هست وقتی اومد گفت فردا صبح هست و تا اون موقع هم من باید تو بازداشتگاه باشم مامانم ازش پرسید میشه با سند ازادم کنه یا نه وکیله گفت نه نمیشه چون پرونده قتله مامانو بابام با تاسف سرشون رو انداختند پایین یهو سرباز اومد که منو ببره گفتم یه لحظه صبر کن رفتم مامانمو بغل کردم گفتم چیزی نیس نمیخواد خودتو اذیت کنی و مامان رفت بیرون ولی بابام موند بابا گفت شما تو اون کوچه چیکار میکردید؟منم با تته پته کل قضیه رو تعریف کردم بابا:چییییی!!!!!!!؟؟؟؟؟تو کت نواری😨 ادرین:خب اره بابا:اگه تو این جنگا چیزیت میشد چی؟وای یعنی من این همه مدت داشتم با پسرم میجنگیدم؟😭 ادرین:بابا اشکال نداره من بخشیدمت برو خونه بابا:خیله خب ادرین:بابام رفت منم رفتم تو بازداشتگاه
(گابریل و امیلی رسیدن خونه)امیلی:گابریل رفت خوابید منم رفتم تو اتاق ادرین رفتم سمت میزش یهو کامپوترش روشن شد عکس منو خودش تصویر زمینه بود گریم گرفت نبودنش تو خونه باعث شده بود خونه سوتو کور بشه😫 دفترچه خاطرات ادرینو دیدم برداشتمش تو صفحه اولش نوشته بود«خدایا من مرینتو خیلی دوست دارم ❤اونو ازم نگیر»پس نا.مزد.ش مرینته خوابیدم رو تخت ادرین گوشیش پیشم بود رفتم سر گوشیش با خودم گفتم حتما عکسی از این مرینت خانوم داره تو گالریش یه عکس دختر پیدا کردم چه صورت معصومی داشت
ادرین:مامان؟امیلی:بله ادرین خودتی؟اومدی خونه چرا انقدر پریشونی؟ادرین:کمکم کن ماماننننن زندگیم داره از هم میپاشه😭😭امیلی:ادرین مامان اروم باش ادرینننننن نههههه ادریننننن گابریل:امیلی بیدارشو داری خواب میبینی امیلی:از خواب پریدم گفتم پسرم گابریل:خواب بد دیدی امیلی:اره ادرین میگفت کمکم کن زندگیم داره از هم میپاشه گابریل:نگران نباش خواب دیدی امیلی: ساعت ۸ بود دیدم رو تخت ادرین خوابم برده ساعت ۱۰ دادگاه ادرین برگزار میشه میخواستم برم پیش مرینت حتما ادرین الان خیلی به مرینت نیاز داره رفتم سر میز صبحونه اشتها نداشتم چیزی بخورم گابریل هم همین جور ازش پرسیدم گابریل تو دختری به اسم مرینت میشناسی؟ گابریل:اره امیلی: ادرس خونشون رو بلدی؟ گابریل:اره امیلی:خب پس قبله دادگاه بریم مرینتم ببریم پیش ادرین گابریل:فکر خوبیه
امیلی: ساعت ۹ بود لباس پوشیدیم رفتیم سوار ماشین شدیم رفتیم طرفه خونه مرینت اینا در زدیم یه خانوم پیر درو باز کرد ظاهرا مامان بزرگ مرینت هست گفتم میشه به مرینت بگید بیاد کارش دارم گفت باشه بفرمایید تو رفتم تو خونشون یه دقیقه بعد خود مرینت اومد مامان بزرگ مرینت رفت تا چایی بیاره منم از این فرصت استفاده کردم و با مرینت حرف زدم امیلی:میدونم با ادرین ر.ا.ب.ط.ه داری مرینت:خودش بهتون گفت؟امیلی:خودش که نه یعنی نبود بگه من خودم فهمیدم مرینت:یعنی چی نبود بگه؟
امیلی: مگه قضیه رو نمیدونی؟ مرینت: چه قضیه ای؟ امیلی: ادرین اون شب با اون مرده که درگیر شد به خاطر ضربه ای که به پشت سر اون مَرده وارد شد مُرد و الانم ادرین بازداشته مرینت:چیییییییی!! گریم گرفت گریه کردم و گفتم ادرین دستم گذاشتم رو صورتم امیلی:اروم باش عزیزم ساعت ده قراره دادگاه ادرین برگزار بشه اومدیم دنبالت تو هم ببریم مرینت:ممنون الان میرم اماده میشم که بیام امیلی: مرینت رفت اماده بشه طفلک تا بهش گفتم گریش گرفت این یعنی خیلی ادرینو دوست داره مامان بزرگ مرینت با چایی اومد و گفت بفرمایید من گفتم ممنونم خیلی عجله دارم که دیدم مرینتم اومد گفتم بریم؟ مرینت:اره مامان بزرگ مرینت: کجا؟ مرینت:بعدا همه چیو براتون توضیح میدم فعلا
امیل:ساعت نه و نیم بود رسیدیم منو گابریل و مرینت رفتیم پیش وکیل ادرین به مرینت گفتم عزیزم قبلا از اینکه دادگاه برگزار بشه برو ادرینو ببین(میدونم حالا میگید وقت ملاقات نمیشه گه قبل دادگاه😂تو قمست بعد اینم میفهمید صبور باشید😉) مرینت:چشم رفتم گفتم میخوام ادرین اگراست رو ببینم گفتند چه کارش هستم گفتم ن.امز.دش بردنم تو یه اتاق که فقط یه میز و دوتا صندلی وسطش بود یهو دیدم ادرینم با دستبند اوردنش.....ادرین:اومدن بهم گفتن ملاقاتی دارم گفتم کیه گفت ن.ا.مز.دمه با شور اشتیاق بلند شدم رفتم دیدم مرینت اومده دستبندمو باز کردن رفتم سمتش بغلش کردم گفت چقدر بهت نیاز داشتم خوب شد اومدی
مرینت:ادرین بغلم کرد منم بغلش کردم گفت چقدر بهت نیاز داشتم خوب شد اومدی این وضعشو که دیدم گریم گرفت نشست روبه روم منم نشستم رو صندلی گفتم متاسفم به خاطر من این جوری شد به خاطر منه که وضعت اینه و زدم زیر گریه😭😭😭😭😭ادرین:مرینت گفت متاسفم به خاطر من این جوری شد به خاطر منه که وضعت اینه و زد زیر گریه دستشو گرفتم و گفتم این حرفو نزن من وظیفم رو انجام دادم مرینت:اگه با یکی دیگه به جز من بودی شاید خوشبخت میشدی😭😭😭😭ادرین:مرینت دیگه هیچ وقت این حرفو نزن تو حق منی،حق من تویی حق اون همه گریه هام به خاطر عشق،حق نگرانی هام و از همه مهمتر تو حق قلبمی مرینت دیگه لطفا گریه نکن من طاقت ندارم اشکاتو ببینم
مرینت: اشکامو پاک کردم گفتم من هر کاری نیاز باشه برای نجاتت انجام میدم هر کاری ادرین:تو همین که کنارمی برام کافیه مرینت :با همون صورت ناراحتم یه لبخند زدم که یهو اون سربازه گفت ادرین اگراست وقت اجرای دادگاه هست بیا بریم ادرین:من دیگه باید برم رفتم سمتش دوباره بغلش کردم تو گوشش یواش گفتم حلقه کت نوار تو جیب لباسمه برش دار مرینت:تو گوش ادرین گفتم عه خوب شد گفتی اصلا حواسم نبود اونو از تو جیبش برداشتم و گذاشتمش تو کیفم ادرین رفت منم رفتم بیرون پیش امیلی و گابریل ازم پرسیدند چی شد؟گفتم تونستم باهاش حرف بزنم یکم ارومش کردم امیلی: ممنونم مرینت مرینت: لبخند زدم
مری:رفتیم سر جلسه دادگاه ادرین و وکیلش جلو بودند زن(کاترین)اون مرده و وکیلش هم همون جلو نشستند منو گابریل و امیلی خانوم هم عقب نشسته بودیم(راستی یه چیزی کای هم اومده ولی سر جلسه دادگاه نیس)مرینت:قاضی جلسه رو شروع کرد وکیل زنه تمام ماجرا رو تعریف کرد که ادرین زده اون مرده رو کشته و...... وکیل ادرین گفت جناب قاضی موکل بنده به خاطر دفاع از ن.امز.دش رفته جلو چون مرحوم داشته به ن.امز.د موکل من دست درازی میکرده وکیل زنه گفت جناب قاضی درسته ولی حق نداشته اونو بزنه بکشه وکیل ادرین گفت موکل بنده غیر عمد اونو کشته قاضی دو تا چکش زد و گفت خیله خب کافیه دیگه با این حسابا من حکم رو اعلام میکنم اقای ادرین اگراست به اعدام محکوم میشوند مرینت:چییی نهههههه😨😨😨😭😭😭(بچها شاید بگید خیلی کمو خلاصه دادگاه ادرین برگزار شد ولی اینجوری نیس بقیش تو قسمت بعد میفهمید)
پایان اون قلب بی رنگو قرمز کنید😁ناظر عزیز لطفا منتشرش کن ممنون🌷🌷
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اگه ادرینو بکشی خودتو میکشممممم
پارت بعد منتشر شد😀😀
بچه ها من ۱۲ ساعته که پارت بعدو گذاشتم ولی نمیدونم چرا منتشر نمیشه😭😭عدم تاییدم نخورده😭😭😭😭
عزیزم ناراحت نشو وضع منم همینه24ساعت توی بررسی بودن
بخدا منم نمیتونم صبر کنم تا بیاد
بعدی لطفا 😢😢😢😢😢
خب خب بچه ها جان من توداستان نویسی این جور ادمیم یعنی میذارمتون تو خماری یا یه کاری میکنم اون سرش نا پیدا😂😂
زود بعدی بزار
گذاشتم
😂😂😂😂😂😂برعکس همه ک گریه میکنن من میخندم چون میدونم چیزی نمیشه😹😹😹😹
😁
عالی بود پارت بعدی آدرین و نکش
چرا اینجوری شد؟😐😔
عالی بود لطفاً پارت بعدی رو زود تر بزار