
سلم برو بچ😂😔 پارت سه رو گذاشتم برید بخونید حال کنید لایک، کامنت فراموش نشه دوستون دارم😜

کوک؛ ا/ت این توییی؟ کو پس عاشقم بودی؟ چیشده؟ بهم فرصت بده من هنوزم عاشقتم... ا/ت: من همون موقعی ک فهمیدم دستت با جسیکا تو یه کاسه اس از عاشق بودن دست کشیدم...فهمیدی؟! کوک؛ ا/ت اونطور ک فک میکنی نیست..🥺😭😭میتونم بهت توضیح بدم..🥺 در اتاق ایسول باز شد و اومد بیرون.... ایسول: مامان شیرموزم کجاسسس؟!😫😫 ا/ت: مامان برو تو اتاق تامن نگفتم نیا بیرون... کوک: ایسول.. اسمی ک دوس داشتم روی دخترمون بزاریم. صب کن ببینم ایسول کیه؟! یعنی ازدواج کردی؟ ایسول؛ مامان این اقا چی میگه؟! ا/ت؛ نه کوک من ازدواج نکردم .کوک همون موقعی ک میخاستم بهت بگم غیب شدی هفت ساله تموم دنبالت گشتم نبودی ک نبودی.. (((پ. ن: این عکس کوک موقع توضیح دادن این ک این هفت سال کجا بودد😐🗡))
ایسول؛ مامان؟؟ بابام ؟ کوک شکه شده بود انگاری هیچی نمیدونس ولی ته قلبش رو میتونستم احساس کنم خیلی خوشحال بود.. بدو رفت سمت ایسول و بغلش کرد.. کوک: بابایی معذرت میخام 🥺 معذرت میخام برا همچی . ک نتونستم نوزادیت رو ببینم. نتونستم راه افتادنت رو ببینم... ایسول خیلی خوشحال بود بلخره بعد هفت سال باباش اومد🥺💛 منم بودم خوشحال میشدم ولی دیگه فایده ندارع.... میخاستم جلو ایسول عادی رفتار کنم پس خودمو زدم ب اون راه... ا/ت؛ عاا کوک،،بچت مث خودته،عاشق شیر موزه ،وقتی خودشو کیوت میکنه تا چیزی واسش بخری دقیقن شبیه.خودت میشه.. کوک: عووم پس ازین ب بعد باید شیر موزاتو با منم تقسیم کنی.. ایسول: باشه،بابا خیلی.دوست دارم خوبه ک اومدی♥🥺 ا/ت:.خب ایسول بسه دیگه فردا بازم باباات رو میبینی برو بخاب دیر وقته وای ببین ساعت دو شبه🤦🏽♀️ ایسول: چشم مامان.. کوک :شب بخیر دختر گلم...🥰♥🥺و ایسول بدو رفت تو اتاقش
ا/ت: بسه این مزخرفات رو جمع کن و برو نمیخاد ادای مهربونا رو در بیاری..😏 کوک: منظورت چیه؟ ا/ت لطفا بزار بهت توضیح بدم ا/ت: عا عا توضیحی هم داری؟: باشه بشین و بگو نشستیم روی مبل اومد رو ب روم... فلش بک ،،هفت سال پیش))))) جسیکا: کوک دو تا انتخاب داری یا با من ازدواج میکنی یا بچه ی تو راهت رو میکشم.. (((((((از دید کوک))))))) من.واقعن هنگ کرده بودم این راسته ک من داشتم باباا میشدم؟ با اون پیشنهاد احمقانه اش واقعن عصبی شدم و داد زدم چی از جون ما میخای؟ جسیکا؛ حتمن یادت رفته تو هر داستان عاشقانه ای باید یه فرد باشه تا گند بزنه ب عشقشون 😂😏 یک انتخاب داشتم و ازدواج با جسیکا رو انتخاب کردم ا/ت مادر خوبی بود میتونس بچهمون رو نگه داره!! شاید یکم ناراحت بشه ولی امیدوارم فراموشم کنه تا بیشتر اذیت نشه خیلی ناراحت بودم ک باید چنین چیزی رو تمومش میکردم.... من عاشقانه ا/ت رو دوس داشتم... نه ماه بعد!!!! جسیکا؛ این چ ازدواج مسخره ایههه؟؟ تو توی این نه ماه همش بیرونی و شبا م.س.ت میای خونه انگار ما فقط ازدواجمون رو کاغذه تو اصن ب من حتا دست نمیزنییی کوک: گفتم ک من به ا/ت خیانت نمیکنم شاید با تو ازدواج کردم ولی هنوز تو قلبم ا/ت جسیکا؛ عاا میدونی میخام بهت یخبر بدم،،بچت س.ق.ط شد😊
کوک:چییی؟ چی میگی برا خودتت؟؟؟! تو کاری کردیی؟?؟؟؟ جسیکا: نه موقع ز.ا.ی.م.ا.ن بچه خفه میشه و میمیره خیلی نارحت شدم ، غم اخر ا/ت باشه🤦🏽♀️ خیلی عصبی شدم اون بچه من بودددد دستم رو مشت کردم و.کوبوندم روی میززز خون همجا رو گرفته بود.. جسیکا؛ ک..کو..کوک خوبی؟ کوک: نهههه زنیکه عوضی ((((((از دید جسیکا)))))) کوک خیلی گیر میداد ب بچه اش پس باید بهونه ای در میاوردم ک ول کنه پس گفتم بچش س.ق.ط شده ا
ا((((((ز دید کوک))))) من باید برم پیش ا/ت جسیکا: نخیر تو جات پیشه زنته من کلی ادم گذاشتم بالا سر ا/ت اگ بری میگم بکشنش کوک: اوووفف ازت متنفرم جسیکا با این.کار گور خودتو کندی در خونه رو باز کردم جسیکا: کوک کجا؟؟ کوک: ب تو هیچ ربطی نداره... درو.کوبوندم و رفتم بیرون ((((((((پایان فلش بک))))) ا/ت: یعنی چیی؟ کوک؛ یعنی همین ا/ت: یعنی.تو این هفت سال همش از ترس کشتن من سکوت کردی و یاهاش زندگی کردی؟ کوک:.متاسفانه ا/ت: پس اون روز ک تهیونگ دیده بود تورو و جسیکا رو چی؟ کوک: همش فیلم بود...جسیکا همیشه ادم میذاشت جلو در خونت و هر شب بهش اطلاع میدادن ک تهیونگ با چن تا کیسع خورد و خوراک وارد خونه میشه و بعد چن دقیقه میاد بیرون... پس جسیکا برنامه ریخت ک اون شب تو اون تایم بیاد تا تهیونگ بیاد و مارو ببینه ... تا تهیونگ بیاد همچی رو بهت بگه و منو جلوی تو خراب کنه جسیکا.
دستام رو.گرفتم جلو چشام دوباره گریم گرف...کوک: چی شده ا/ت لطفا گریه نکن با دستاش گریه هامو پاک کرد خیلی شرمنده بودم ک همچین حرفایی بهش زدم خودمو کشیدم جلو و رفتم تو بغلش... بدنش بوی همون موقع هارو میداد... اونم منو سفت بغل کرد.. بعد از چن دقیقه از بغلش اومدم بیرون و گفتم؛ الان جسیکا کجاس؟! باورم نمیشه ب همچین ادمی اعتماد کردم کوک: اونو برای کار اداریش بردم فرود گاه رفتش کانادا🤦🏽♀️ ا/ت: کوک واقعن معذرت میخام من خیلی عصبی بودم من و ببخش کوکک😫😭 کوک: عا عا این چ حرفیه ادم مگ میتونه از عشقش عصبی بشه؟! میخای بریم بخابیم؟! ا/ت: ارع ارع بریم خیلی خستم.. کوک: 🙂 ا/ت: کوک کوک: ا/ت ا/ت: کوککک😐😐🗡 کوک: باشه بابا😂 اومد جلو و اروم منو بغل کرد.. ا/ت؛ کوک منو بذار زمین الان ایسول بیدار میشه😬 کوک: هیشش پس داد نزن تا دخترمون بیدار نشده😁 ا/ت: خیلی بد جنسی😐🗡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (3)