های گایزززز این اولین تست منه پس اگ خوشتون اومد حتمن لایک کنین🥺💜✨ دوستون دارم 😍
یه چن سالی میشد که ازون اتغاق میگذشت... سال ها گذشته بود و من هنوز بفکر پیدا کردنشم.. فلش بک:( ا/ت بیا دیگه.. بدو ا/ت: اقای جئون کوک تسلیم میشم من دیگه کم اوردم وای تو خیلی سریع میدویی😫کوک: ا/ت بسه غر نزن کم مونده ببین رسیدیم:))) ا/ت اینجا کجاس؟:/ کوک: اینجا جاییه که من میخاستم اولین عشقم رو بیارم؛) بااین حرفش ناراحت شدم و سرم رو انداختم پایین 🥺 اومد نزدیک و چونه امو گرف اورد بالا سرم رو..

کوک: ا/ت میدونم ک اولین عشقم نیستی ولی همون روزی ک میخاستم بیارمش از پیشم برای همیشه رفت🥺)-پایان فلش بک... خاطراتمون رو تو ذهنم مرور میکردم ک یدفعه گریم گرف.😭 ا/ت؛ کوک دیدی خودتم رفتی؟ نموندی پیشم ک بهت بگم... یدفعه در باز شد و سریع اشکام رو پاک کردم آیسول بود ایسول:مامان بیا دیگ همه منتظر توییم ... مامان باز گریه کردی؟
ا/ت: ن دخترم برو الان میام ایسول: بخاطر باباعه؟!🥺 ا/ت: عه قشنگم ناراحت نشو این چیزا پیش میاد گریه نکن .. با دستم اشکاشو پاک کردم و گفتم بسه دیگه،ناراحتی بسه پاشو بریم تا مهمونا نرفتن.ــ😁 رفتیم پایین همه بودن ولی جای کوک خالی بود نبود تا ببینه دخترش واسه خودش خانمی شده جیسو: اوووو ا/ت بلخره تشریف اورد مارو دعوت کردی و خودت غیب شدی؟! ا/ت: ن یکم دلم پر بود رفتم توی اتاق کوک تا.. جیسو:بازم؟ ا/ت بیخیال شو هفت ساله تمومه داری خودتو ب این در اون در میزنی تا پیداش کنی اون دیگ مرده 🥺 ا/ت: جیسو لطفا،شروع نکن هر حرفی داری بعد جشن بزن.... ایسول: مامان کیک رو کی میاری پس؟ ارت؛ الان میارم قشنگم برو بشین. رفتم اشپزخونه و کیک هفت سالگی ایسول رو برداشتم و بردم توی هال و گذاشتم روی میز جلوی ایسول:) ا/ت خب حالا یه ارزو بکن و شمع هارو فوت کن..🥰♥ ایسول ؛ ارزو میکنم بابا پیدا بشه و بیاد کنارمون🥺 عمو جیمین مگ بابام پیدا نمیشه؟ جیسو: ولی ایسول بابات... ا/ت: هی چیزی بهش نگو هنوز زوده تا بدونه😔 جیمین:درسته ایسول من همه تلاشمو میکنم تا بابات رو پیدا کنمـ
بعد ازین ک مهمونا رفتن ایسول رو خوابوندم رو تختش اخه چجوری باید میگفتم ک کوک دیگ نیست😔 صدای زنگ در اومد.... جسیکا بود اون بهتر از همه منو درک میکرد و مث بقیه نبود.. درو باز کردم و از شدت دلتنگی جسیکا رو سفت ب.غ.ل کرده بودم جسیکا:ا/ت خفه شدم😬🗡 ا/ت؛ ببخشیید خیلی دلم برات تنگ شده بود..ـ بیا بشین جسیکا؛منم خیلی دلم تنگ شده بود راستی تولد چطور گذشت؟ ا/ت؛ عالیی یعنی واقعن عالی👌😐💐 جسیکا: پس خوب نبوده ،ببین من یچیزایی پیدا کردم ا/ت: خبب چی؟
جسیکا:مدارکی ک ثابت میکنه کوک نمرده و زندس:) ا/ت؛ یعنی این همه مدت زنده بوده و سراغی از ما نگرفته؟ جسیکا؛ ا.ت ببین اون زندس ولی خب شرایشو نداشته ک بیاد ا/ت: یعنی چی؟! جسیکا: خب ببین ازونجایی ک من یه مامور مخفی هستم و این اطلاعات رو جاسوسم فرستاده یعنی اون کسی ک الان دستیار رییس مافیاس ا/ت: جسیکا من نفهمیدم یعنی چی مافیا؟ الان کوک دست اوناس؟اخه چرا وای مث فیلم میمونه جسیکا: ب دلایلی ک خودمم نمیدونم ولی مطمئن باش اگ شرایشو داش اول از همه ب دیدن تو میومد... ا/ت چیزی شده؟ ا/ت: نه فقط دلم برا خل چل بازیش تنگ شده وای جسیکا باورت نمیشه،ایسول هم مث کوک عاشق شیر موزه اصن با کسی سر شیر موز شوخی نداره😬😂 جسیکا؛ ای من اونو میخورممم 🥺🥰خب دیگ من برم ا/ت؛ ممنون بخاطرچیزایی ک اطلاع دادی!🥺♥ جسیکا: خواهش میکنم عزیزم مثلا رفیقیماا🙁😂 پس فعلا با رفتن جسیکا درو قفل کردم و میخاستم برم بخابم ک در زده شد.... ا/ت: یاااا جسیکا باز چی جا گذاشتی؟؟😫😂
درو باز کردم ک تهیونگ اومد تو و دستش رو گذاش رو دهنم..: صدات در بیاد برات بد تموم میشه😏 ا/ت: هی ولم کننن تهیونگ: مبخاای بدونی شوهرت الان کجاس؟ با کی داره میگرده؟؟؟😏
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)