
به نظرم هیچی نگم🤐 خونم مباحه.. ولی حالا قبل از اینکه منو به جرم زیادی تنبلی کردن بکشین این پارتو بخونین بعد😅🐌
نمرهی روی برگه هامون بهمون چشم غره میرفت. اخراً زیاد درگیر اژدها هامون بودیم. نمره من و بتی عملا زیر خط فقر محسوب میشد. من F گرفتم و بتی C.( (C=11حدود F=زیر10 و البته اندی، کاش به جای برگه خودش با نمرهBا . (18) رو برگه من نقاشی میکرد. توو راه خونه همچنان برگه دستم بود و نمره ناپلئونیم جلو چشمام خودنمایی میکرد. اندی کاغذو از دستم کشی، مچاله کرد و انداخت دور. 《نمیخوای بیخیال شی؟؟! هرچقدرم نگاهش میکردی درست نمیشد》 چشمامو در کاسه چرخوندم《گفتنش برا تو آسونه مستر B》
بتی گفت:《تمومش کنین پسرا! مخمو....》 یهو ساکت شد. به دور و اطرافش نگاه کرد. _بتی؟حالت خوبه؟ _ممم...من...اره..بریم. نزدیک دکه تنقلات فروشی وایسادیم و مارشمالوی کبابی خوردیم. حجم دهن بتی به طرز معجزه آوری از ظرفیت یه غار بیشتره. درحالی که ۵ تا مارشمالوی کبابی قورت میداد گفت:《من برا اینا جونمم میدم. نمیدونم چجوری اینا....》 دوباره سکوت... به اطرافش نگاه کرد. اندی جلو صورتش بشکن زد تا حواسشو جلب کنه《هی!..شیکمو..چت شده؟؟》
بتی اروم گفت:《حس میکنم یکی داره تعقیبمون میکنه》 _یکی؟ ینی مثلا یکی از تشویق کننده ها؟ _نه کودن منظورم...هوففف بیخیال، فکر کنم توهم زدم. در طول راه چند بار دیگه اطرافشو نگاه کرد. هرچند وانمود میکرد انگار همه چی عادیه ولی نگران به ظر میرسید. وقتی رسیدیم به پاتقمون اندی کتاب اژدها رو اورد تا ترفندای بعدی رو یاد بگیریم:《دیگه صبر ندارم.دلم میخواد زودتر همهشو یاد بگیرم.زود باش استین. بیا یگه》 با شکو تردید گفتم:《بچه ها، نمره هامون،..فکر نمیکنین داریم زیادی رو این مسئله وقت میزاریم؟؟ از زندگیمون فارغ شدیم》
اندی و بتی بهم نگاه کردن. یه لحظه حس کردم حرفام تاثیرگذار بوده. بتی چند قدم اومد جلو و گفت:《ببین سباستین، نمیتونیم حق رو بهت بدیم، از جهتی هم نمیگیم اشتباه میکنی، ما میتونستیم آدمای عادی باشیم. ادمایی که دغدغه های عادی دارن. نوجوونایی که برای نجات دنیایی که تاحالا ندیدنش تلاش نمیکنن. ولی... ولی اگه ما نوهی اون سه تا نبودیم. بابابزرگامون ، بابابزرگای عادی ای نبودن، پس مصلمه که ماهم نوه های نرمالی نباشیم. میدونی؟ بالاخره یکی باید اون کتاب اژدها رو پیدا میکرد. حالا هم اونا مردن و کتاب رسیده دست ما، تو پرنسی ماهم اژدها های نگهبان، قراره یه دنیا رو نجات بدیم》 اندی هم خیلی ساده اضافه کرد:《اره پرنس، یکیشو انتخاب کن، نابودی جارنوگا یا نمرهی F ؟》
پس حرفام تاثیری نداشت. صحبتاشون راست بود. از هر طرف نگاه میکردم نجات جارنوگا اولویت اول بود. نفس عمیقی کشیدم :《هوفففف...خیله خب》 رفتیم جلو . از رو متن کتاب خوندم(اینکار فایده ای هم داشت؟ همهشو حفظیم) :《ترفند سوم تنها ترفندیست که به بدن اژدهایتان مربوط میشود ، و اژدها اختیاری برا فعال کردن آن ندارد، فعال کردن روح اژدها با رمز...》 اندی حرفمو قطع کرد و فریاد زد:《رِنجااااااااا....اممم....ببخشید....ادامه بده》 _با رمز رِنجا، در حفظ آرامش خود کوشا باشید. مکث طولانی ای برپا شد. بتی گفت:《همیشه اون قسمت در حفظ ارامش خود کوشا باشید مایهی نگرانیم بود. خب؟ کدومتون میخواد اولین نفری باشه که روح اژدها رو فعال میکنه؟ به شخصه یکم دودلم》 به اندی نگاه کردم. شانه بالا انداخت:《من که مشکلی ندارم. 》 جیکوب چند تا جرقه از دهنش بیرون داد (به نشانهی اعتراض) و گفت:《من همراهیت نمیکنم پسر》 _چرا؟! _با انرژی ای که تو داری ممکنه روحمو پاره کنی _اینجا نوشته اختیار این ترفند دست منه. از لحاظ جادویی حق مخالفت نداری. _از لحاظ حس اژدها دوستی چی؟ _....آه....تو بردی.
جینا پوزخندی زد:《هه...خودتی و خودت پرنس》 چاره ای نداشتم، کاش من نوهی کاشف کتاب نبودم. شاه اژدهای پیر. 《خیله خب، پرنس بودنم تاوان داره، جیوردو ، بیدار شو》 جیوردو رو گذاشتم وسط انبار و مقداری ک به نظرم نیاز بود ازش فاصله گرفتم. جیوردو حالت حمله به خودش گرفت و توو همون حالت خوابش برد. صدامو صاف کردم . نباید بترسم. نباید بترسم. :《خب خوابالو بیا ببینیم روح تو چه شکلیه...رِنجا!》 مثل همیشه یه دسته از موهام به رنگ ابی شفاف درومد و رگه های روی تن جیوردو درخشید. بیشتر از همیشه. خیلی بیشتر. هاله ای از نور آبی اژدها رو پوشوند. نور بزرگ و بزدگتر شد و جیوردو، اژدهای ۵ اینچی من ، حالا بیشتر از ۱۳ متر هیکل داشت. دهن همهمون باز موند. اندی با صدایی که به زور از ته گلوش بیرون میومد گفت:《یا اکثر اژدها های ریز و درشت》 جینا گفت:《من قراره انقدی بشم؟ ای جاان》 اب دهنمو قورت دادم:《این مصلما...روح نیس》 بتی گفت:《اره..وایسا...با عقل جور در میاد. تو کدوم افسانه ای دیدی یه اژدها توو جیب جا شه؟هیچکدوم. شکل واقعی اژدهامون اینه فقط از لحاظ روحی فعال نبودن.》 _واقعا نفهمیدم چی گفتی ولی درسته. صدای بنگ افتادن بشکه های فلزی گوشه انبار اومد. _لابد یه گربهس اندی گفت:《گربه ها از کی انقدر قوی شدن که بشکه بندازن زمین؟!》 رفت یه نگاهی بندازه. _وای خدا....بچه ها بیاین گربه جدیدمونو ببینین》 رفتیم پشت بشکه ها رو دیدی، خدای بزرگ....《اندرو واشنگتن؟》 اندرو با رنگ مریده و دستای لرزون زیر لب گفت :《هَ...هیو...هیولااا....هیولاا...فرار کنین...هیولا》 _حالا بیا و درستش کن.
بتی یه بطری اب رو سرش خالی کرد و اندرو به خودش اومد. اندی با ملالت گفت:《اینجا چیکار میکنی نفله؟ قرار بود دور و برمون پیدات نشع》 بتی بشکن زد:《اهااان! پس تو بودی که تعقیبمون میکردی. پدرسوخته، گفتم یکی پشتمونه هاا!》 اندرو که هنوز توو شوک بود گفت:《و...ولی..ولی من تعقیبتون نمیکردم، یکی از بچه های ساکن این اطراف بهم گفت هر روز اینجا جمع میشین. منم بالافاصله از مدرسه اومدم اینجا تا زودتر از شماها برسم. چند دیقه بعد هم شما رسیدین. من تعقیبتون نمیکردم》 گردنمو مالیدم. نگاه کردم به اژدهای ۱۳ متریم باعث گردن درد شده بود:《پس لابد یکی از قناری هات بوده》 _فک..فکر نمیکنم. بعد از اتفاق توو دستشویی هیچ کدومشون باهتم حرف نمیزنن، میگن نمیخوان خودشونو توو دردسر بندازن》اب دهنشو قورت داد:《حالا...این هیولاعه....》 با ترسی که داشا بعید میدونستم دردغ بگه. به همدیگه نگاه کردیم. بتی گفت:《پس اگه شماها نبودین...کی بود؟》 {پایان پارت9}
اع سوال اضافی اومد👽
کفتر کاکل به سر هااای هاای🕊 .. به من توجه نکن بزن اسلاید بعد😃 .. این خبر از من ببر واای وااای
چرا تموم نمیشه😐 اواا نگاه تموم شد بابای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییی بودددددد😱
چه داستان خوبی داره
یه انیمه خفن تازه دارم مینگاهم اسمش انیمه To Your Eternity هست خیلی باحال منگ یاد این مینداز تقریبا😱
ببخشید دیر دیدم😅
وای من ندیدم اون انیمه رو برم ببینم🤩
مرسییی😘😘
يه سوال
چرا چويا مفقودالاثر شده؟؟@_@
دازای دوباره مود خنگولیت بالا زد رقته بود ماموریت و در ضمن توی تست خانواده تستچی هستیم
اع اها اره يادم نبود:/
مای لاو میدونی من توی گیوتی پیدات نکردم آخه کار باهاشو بلد نیستم پس فک کنم همینجا بگیریم بهتر باشه😅😅😅😅😅
عشقم بیا توی تست خانواده تشتچی جلوی همه ازم خواستگاری کن تا دیگه این چویا نتونه چیری بگه عزیزم
راستی عشخم لطفا فعال باش دوس دارم صبح که از خواب پامیشم ببینم یه عالمه کامنت تو و بقیه گزاشتین پس لطفا اگه برات زحمتی نیست رئایتش کن باتر فلای نازم
اخ لیدی من من از دیشب تا الان در جنگ با ۵ تا ثبت نشده در جنگ بودم
وقت نکردم بیام خاستگاری و گرنه زود تر از این حرفا خان باباتونو راضی میکردم
ثبت نشده چیه؟
پس زود بیا باشه
ن ف ر ی ن ثبت نشده هیولا هایی که تو لیستمون نیستن و باید تطهیرشون کنم
hasti
| 3 ساعت پیش
چشم
میخوایی کل گروه مافیایی رو نابود کنم؟
(وی قدرتش را دارد تا انیمه را نبینی درک نمیکنی)
نه مرسی عزیزم با اینکه اونجا خیلی بهم ظلم کردند اما نه دلم نمیاد
البته اگه بتونی موریو برام بیاری...😈😈😈😈😈😈😈😈😈
راستی به نظرت موهامو بزارم بلند شه؟توی مافیا که بودم موری نمیزاشت موهامو بلند کنم تا یه ذره بلند میشد تندی کوتاهش میکرد میگفت خیلی زشت میشم و دیگه خودم به این مدل مو عادت کردم ولی دوست دارم بدونم نظر تو چیه عشخم😍😍
بلندت خیلی بهت میاد زیبای من
واقعا😍
پس ایندفعه میزارم بلند شه
بیب فقط تا این چویای خ**ر گیجه هنو بیا بله رو بگیر و برو😂😍😍😍
بله رو دادی پس نه؟ عشقم 😍
بیوتیفولم همه رفتن تست خانواده تستچی بیا ماهم بریمرگوجه کوشوله من😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
چشم لیدی
...میگن یعنی چیو چرا از من اجازه نگرفتیند و همون جیک جیکای همیشگیش البته جسک جیک کمکه باید بگم ویزویزای همیشگیش
دوتا کفتر عاشق دیگه هم اضافه شدن😐😂😂
دازاییییی عخشمممم کجایییی بیا دلم خواست موهاتو ناز کنم😂💕
من تمام و كمال در خدمت شمام بانوي من😂🥺🤤💞💋
*ناز کردن*
زندگییییممممممممممیییییی تووووووو😍😍😍😍😂💖
(مارال فک کنم این علاقه تو به ناز کردن موی پسرا به منم سرایت کرده😂😂دوس دارم موی یه پسرو ناز کنم😐😂)
(قيافشو كيوت ميكنه و لپاش گل ميندازه🥺💞🤤)
دقيقا همونطور كه "ايش" تو به من سرايت كرد😂💔
پسر دختر خالم الان اينجاست اجازه ميده موهاشو ناز كنم عررررررررر😆😆😆😆😆😆😆😆
hasti
| 44 دقیقه پیش
بیبی ی سایت هس بدون نظارت و همون لحظه همهچیو منتشر میکنه بریم؟
اسمش q o u t e v
بقیه هم عروسی اونجاس ی گروه میزنم میریم اونجا ولی اک بسازید
بانو اونجا اک ساختی تو قسمت سرچ دیوانگان اعظم رو بزن منو به اسم هستی از نویسنده ها میبینی
نمیدونم مای لاولی ولی احتمالا همونجا عروسی برگذار میکنیم یه جشن کوچیکم همینجا واسه اونایی که اک ندرن برگذار میکنم چطوره
راستی فردا بیا خاستگاریم چوری دوباره بازیش گرفته
باشه چشم زیبای من
DAZAI
| 7 دقیقه پیش
به به حالا عروسي كجا برگزار ميشه؟؟😂
دازای هنوز معلوم نیست دقیق اما احتمالا توی تست اکیپ ما که توی برسیه اگه تا فردا رفت اونجا اگه نرفت توی یکی دیگه از تستام
اووووووو خيلي هم خوب😉💛
تبريك ميگم دُكي🤝😄
من برم برا فردا لباس انتخاب كنم😂😅
به زن من نگو دکی میخایی خ ف ت کنم
دلت میخواد؟
عشقم نمیخواد عصبی بشی دازای همیشه به من میگه دکی دیگه عادت کردم بهم نگه یه جوری میشم
جوش نزن پوستت خراب ميشه😏
قبل اينكه تو بياي ما باهم دوست و همكار بوديم
جونز مبارکت باشه آکی چان😂💕
یک به شوهر من تیکه نندای
دو آره خب من دیگه به بی**شعورگیت و تمه بازیت فادت کردم مشکلی ندارم😂😂😂
عميقا از لطف شما تشكر ميكنم😐😂
تمه شینههه تا خ ف ت نکردم
چاچيوا ني گرو😒
تو زورت به من نميرسه😏
داماره😠
جرئت داری دس به شوهر من بزن تا با خشم یه نیمه خدا روبهرو شی😈
قربون ملكم بشم من🤤💞💋🥺