
برو ببین تا پارت بعدی رو بنویسم😉
اولین روزی که تو هتل 7 ستاره سئول بیدار میشم پاشدم و بدون اینکه صبحانه 🍳بخورم راه افتادم تا بلکه مینهو رو پیدا کنم شاید به آرزو هایی که از دوره نوجوانی دارم برسم 😔
از هتل زیاد دور نشدم که خیلی گرسنم شد من=میرم هتل کمی غذا میخورم و بر میگردم،زود میام آره به سمت هتل🏨حرکت کردم قبل اینکه به در برسم در باز شد احساس کردم آن زمان با ارزش ترین زمان در عمرم هست که......
وقتی چشمام به اون کفش های براق افتاد اون حسم بیشتر شد سرم رو بالا آوردم تا ببینم اون کفش های زیبا و براق برای کیه وای.... واقعا این لحظه با ارزش ترین لحظه عمرم بود
نمیدونی که اون کی بود خیلی ذوق زده شده بودم 😊 آره اون تمام آرزو هایی بود که از نوجوانی داشتم لی مین هو انگار اون لحظه رو مخصوص من ساختن هیچ کسی نبود به جز من و اون دیدم گوشیش تو دستشه📱
یهو یه فکر به سرم زد.... گوشیش رو کشیدم حلش دادم و رفتم تو بدو بدو از پله ها رفتم بالا اونم دنبالم اومد 😍 بدو بدو به سمت آخرین اتاق که مال ما بود دویدم تند تند در زدم دوستم اومد و در رو باز کرد رفتم تو و گوشی رو گذاشتم رو میز
محکم به پشت در تکیه دادم ،دستام داشت میلرزید دوستم=چی شده ها؟ من=هیچ حرفی نزن و هیچ...... تق تق تق تق تق ..... تند تند در میزد 😰
سوال های دوستم تمومی نداشت میون این هم همه گوشی لی مین هو زنگ خورد نوشته بود ........ من=چی؟ دوستم=چی یعنی چی؟دارم میگم اون کیه؟
من به اون توجه نداشتم فکرم فقط رفته بود تو اون چیزی که مینهو نوشته بود اسم اون نفری که بهش زنگ میزم رو سیو کرده بود (عشقم❤)
به زودی سمت در رفتم و در رو باز کردم مینهو همون طور که در میزد ناگهان ... من=آخ.... آره ناخواسته با مشت 👊زده بود تو صورتم و از بینیم خون میومد
صورتم رو گرفتم و به سرعت سمت سرویس بهداشتی رفتم مینهو هم دنبالم اومد مینهو دستش رو جلوآورد.... مینهو= یه جا وایستا ببینم من =برو کنار مینهو =ببخشید اصلا حواسم نبود تمام فکرم رفته بود پیشه......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واییی عالی بود اجی میشی؟ستایشم۱۴سالمه😍🤗🙂
بله منم سلاله ١٤ سالمه
خوشبختم گلم🤗❤
داستانت اصلا عالی نیست
چون معراکهست درست نوشتم نمی دونم
مرسی عزیزم