
.... دیگه امیدوارم راضی باشید منتظر نظرات و پیشنهاداتتون هستم
_جانگ هوسوک؟از.. اشناییت خوشبختم.. من.. لی مین سو هستم...+مین سو؟ اسم قشنگیه اینجا چیکار میکنی؟! _آمم داستانش مفصله..با لحن کسل ادامه دادم : ولش کن.. خوشحال شدم که دیدمت منو نجات دادی، ممنونم_خواهش میکنم کاری نکردم و خندید... لبخند قشنگی داشت گفتم خب من دیگه میرم_کجا زندگی میکنی؟! وایسادم بدون اینکه برگردم گفتم:فعلا هیجا... چند روز ازون ماجرا میگذشت نمیدونم یه کابوس بود یا یه رویا پولم داشت تموم میشد و باید فکر یه جای دیگه ای رو واسه زندگی به جز اون مسافرخونه میکردم...کلیدو تحویل مسئول تپل و خوش خنده ی مسافر خونه دادن و گفتم :میرم بیرون یذره خرت و پرت بگیرم و چشمک زدم..
توی خیابون شلوغ برای خودم راه میرفتم..چطورشد که زندگیم اینقد افتضاح شد؟! باید رقصو ول میکردم؟! مامانم الان چطوره؟!بدون من.. زندگیشون چه تغییری کرده...ذهنم خیلی درگیر بود.. گند زده بودم تو زندگیم به قوطی نوشابه ای لگد زدم...دستمو بردم تو جیبم..دستم خورد به بند هندزفریم درش اوردم.. خاطرات زیادی برام زنده شد سریع گوشیمو در اوردم و اهنگ مورد علاقه مو پلی کردم..چشمامو بستم و تصور کردم به زندگی عادیم برگشتم.. دوباره وسط اتاقم ایستادم هیچکس نگاهم نمیکنه میتونم خودم باشم.. دوباره اهنگ رو در تک تک سلول هام حس کردم جریانش رو..خسش رو..به سقف اتاقم نگاه کردم آه کشیدم و چرخ زدم روی یک زانو نشستم و دستم را روی خاک خیابان گذاشتم و چشمانم را باز کردم
حدود 30 نفر داشتن منو نگاه میکردن به عقب تلو تلو خوردم و نفسم رو حبس کردم.. ناگهان یک نفر دست زد بعد بقیه پشت سراو تعظیمی نصفه و نیمه کردم و لبخند کجکی زدم که دست ینفرو رو شونه ام حس کردم کلاه کپ گذاشته بود کمی کلاهش را بالا داد تا اورا بشناسم، جانگ هوسوک پرسیدم : اینجا چیکار میکنی؟! بجای جوابم گفت : کارت عالی بود دختر چرا نگفته بودی رقصنده ی حرفه ای هستی؟! من من کردم : من..؟ نه.. چیز.. من.. خودم.. پسری از پشت سر دستش را روی شونه ی هوسوک گذاشت و با صدای خشنی گفت: هوسوک داره دیر میشه یک لحظه برق چشمانش را زیر کلاه سویشرتش دیدم..
نگاهش و همچنین صدایش گیرایی خاصی داشت..هوسوک رو به من چرخید : مین سو، باید باهات حرف بزنم، کِی کجا باشم؟! نگاهش کردم و گفتم: ن..نمیدونم.. من تو مسافرخونه مَت زندگی میکنم..گفت: نه...اونجا نه.. بیا به پارک روبه روش.. ساعت 8 یادت نره.. دوستش دست اورا گرفت و برد و هوسوک برایم دست تکان داد به مسافرخونه برگشتم و خسته روی تخت افتادم: چه اتفاقی داشت میوفتاد؟ یعنی فردا چیکارم داره؟ سعی کردم بخوابم ولی بدجور گرسنه ام بود سراغ یخچال رفتم و یدونه تخم مرغ برا خودم پختم.

بعد ظرف کثیف رو تو سینک انداختم و خوابیدم...کمی از وقتم را صرف بازی با اقای کیم، همسایه ام کردم تا بالاخره وقت رفتن رسید هودی سیاه رنگی با شلوار جین پوشیدم و قدم زنان رفتم پارک روبه رو.. اونجا روی یک نیمکت چوبی نشستم و منتظر موندم.. تا اینکه با صدایی از پشت سرم پریدم : چقد دیر کردم؟! +تقریبا 5 دقیقه_خوبه.. بازم دوستش همراهش بود..روی نیمکت نشستند و هوسوک شروع کرد ببین مین سو... +دوستتو معرفی نمیکنی؟! هوسوک جا خورد، زیر لبی ازینکه وسط حرفش پریدم عذرخواهی کردم اما هوسوک لبخند زد گفت : مین یونگی.. چقدر اسم جفتشان اشنا بود...(عکس تیپ مین سوعه)
خب بزار حرفمو بزنم امروز رقصتو تماشا کردم محشر بود باید با ما کار کنی من و یونگی همزمان گفتیم : چی؟! درواقع میتونم بگم یونگی بیشتر شوکه شد هوسوک ادامه داد : مطمئنم کمپانی ازت حمایت میکنه گروه ما با تو میترکونه.. زبونم بند اومده بود یونگی گفت:هوسوک میفهمی چی میگی؟! به اعضا گفتی؟! اونا قبول نمیکنن اروم ادامه داد: مخصوصا جیمین...تته پته کنان گفتم : ب.. بخشید من خیلی گیجم.. و نمیفهمم منظورتو...+میگم باید بیای تو گروه ما و دست مرا گرفت و بلندم کرد و کشید و یونگی پشت سرش داد خفه ای کشید...
منو بطرف ماشین بزرگی برد و گفت سوارشو.. اولش ترسیدم اما بعد هوسوک لبخند زد : نگران نباش.. چرا باید بدزدمت؟ اخمی کردم و سوار شدم یونگی غرغرکنان سوار شد...تمام مدت در سکوت گذشت تا اینکه هوسوک گفت رسیدیم و دست زد..همگی پیاده شدیم و من خودمو مقابل یه ساختمون بزرررگ دیدم...فکر کنم دهنم باز مونده بود چون هوسوک دستشو زیر چونه ام گذاشت و دو فکم را بهم قفل کرد دستمو گرفت و گفت بیا بریم...کف ساختمون با موزاییک سفید پر شده بود و دیوار های فندوقی رنگ و در های متعدد شکلاتی داشت میشد بگی مجلل و زیبا بود هوسوک کلیدو دراورد و داخل یکی از درها کرد
اون شب که توی کوچه دیدمش بهش نمیخورد اینجا زندگی کنه باید بعدا ازش میپرسیدم در باز شد و یونگی منو اروم هل داد داخل.. با ورود من همه سرها رو به من برگشت هوسوک بلند سلام کرد ولی کسی جوابشو نداد یونگی خودشو روی کاناپه پرت کرد و یکی از پسرا گفت : دوست دختر پیدا کردی جیهوپ؟ با خودم گفتم : جیهوپ؟.. هوسوک خندید و گفت نه.. به عضو جدید گروه نگاه کنین همه نگاه ها به یونگی برگشت یونگی گفت منم نمیدونم چطوری این فکر به ذهنش رسید.. یکی از پسرا اخم کرد.
اروم سلام کردم و بقیه اعضا برام سر تکون دادن _این مین سوعه هوسوک سمت دستگاه پخش رفت و اهنگی رو گذاشت که ریتم شاد و خیلی تندی داشت.. اروم سمت من اومد و کوله امو گرفت بعد دستاشو روی شونه هام گذاشت و دم گوشم گفت : همونکاریو انجام بده که همیشه انجام میدی، معجزه..
پایان پارت دوم..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای آجی بینظیر بود🤩🤩🤩🤩🤩🥰🥰🥰🥰هرچی رمان این مدلی خونده بودم رو سعی کردم بذارم کنار ولی مال تو خدایی یه چیز دیگهاس😍😍😍😍
مرسی عشقمممم😍❤
عالییییی بود تا حالا هم چین چیزی نخونده بودم
نظر لطفتهههه😍🥺💛
وای عالی بود آجی 💜
مرسی نفسم 💛
چقدر خوب بینظیر بود 🌟🌟💜💜✌✌
مرسی گلم😍
عالی بود
لطفا زود پارت بعدی رو بزار
مرسی گلم💛
چشم حتما