7 اسلاید صحیح/غلط توسط: :))Lady انتشار: 3 سال پیش 279 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام🙂از اونجایی که نگفتید داستان رو ادامه بدم ،تصمیم گرفتم که ادامه بدم😐✌🏻🎈
اون مردا داشتن نزدیک تر میشدن ... هیچ راهی به ذهنش نمیرسید ،مثل اینکه ذهنش برای امروز رفته بود تعطیلات!تنها کاری که ازش بر میومد لرزیدن و تصورش درباره نشستن کنار چندین خَ-ل-ا-ف-ک-ا-ر-ا-یی که هر لحظه ممکن بود قصد جونشو توی اون ز-ن-د-ا-ن بکنن بود!
اما نه! نباید تسلیم میشد ولی ذهنش که پلمپ بود!
غرق درافکارش بود اما با شنیدن صدایی که گفت
+سرت رو بدزد!
و بعدش با صدای تیر اندازی سرش رو به پایین برد و گوشاش رو گرفت ...صدا خیلی گوشخراش بود و حتی اون صدای مهیب باعث ج-ی-غ زدنش هم بشه.
ناگهان صدا قطع شد و با صحنه ای که در رو به روش قرار داشت میخکوب شده بود!
ج-س-د های همون مردا که تا چند دقیقه پیش میخواستن گیرش بندازن😨!
مثل یک ادم یخ زده از جاش نمیتونست تکون بخوره که یک نفر از بالا به پایین پرید و کنار اون وایستاد و تفنگی که به دست داشت و درحال بخار کردن بود رو فوت کرد و داخل کُتِش گذاشت و نگاهی به پسر کرد و گفت
+هی بچه!اینجا جای مناسبی براتو نیس!برو خونت!
اون نمیتونست حرف بزنه چه برسه به راه رفتن!
مرد یک ابروش رو بالاداد و دوباره به پسرک نگاهی انداخت و گفت
+مگه با تو نیستم!🤨
مرد این حرف رو با صدای بلند تری گفت و پسرک که انگار شوک الکتریکی بهش وصل شده باشه از جاش پرید تعظیم نود درجه ای کرد و گفت
_م..م...ممنو..نم...ک..که ..نجا...تم...دادید😅
مرد پزخندی زد با حالت سوالی گفت
+برای اینکه نجاتت دادم ممنونی؟😏چه جالب! اولین باره که میشنوم کسی ازم تشکر میکنه!😏خیلیا میگن حتما سزاوارش رو میبینم یا میگن انتقام ازم میگیرن ولی....تشکر خیلی برام...غافلگیر کنندست!!(کلمه اخر رو با لبخندی که حس خوبی رو وارد ادم نمیکنه میگه)
پسر ترسی تو وجودش نفوذ کرد با حالتی شُکَه گفت
_ببخشید...م..م..منظورتون...چ..چ..چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مرد که به رو به رو خیره شده بود چشم هاش رو به نگاه پسرک داد
+معلومه خیلی با دل و جرئتی!...بهتره با نپرسیدن چیزی به چهره ی معصومت رحم کنی و سریع بزنی به چاک وگرنه...
مرد که خواست ادامه حرفش رو بزنه که با حرف مرد دیگه ای که از بالای دیوار به پایین پرید و روبرشون ایستاد قطع کرد
¥ هیونگ خیلی دنبالت گشتم کجا بودی؟!(متوجه نگاه پوکر اون مرد میشه )
¥چیه چرا اینطوری نگاه میکنی؟!(متوجه اون پسر میشه)
¥این بچه دیگه کیه؟!
+ببند اونو😐
¥کولر رو که ببندم بقیه میپزن که😐برم ببندم؟می پزنا!نمی پزن؟
+ عههه بسه توهم میپزن نمیپزن !😐🗡مگه کله پزیه! خنگول...اون دهانی رو که بی موقع باز میشه رو ب-ب-ن-د!😐💔
¥چرا؟!😐
+ پس بازش بزار حشرات واردش بشن مخصوصا بال داراش😑(خب بگو پشه یا مگس دیگه😹💔)
¥هیونگ تو چت شده؟!
+من عالیم از بس که تو اُ-ل-اغ عقلی!😐💔(اُ-ل-ا-غ عقل به کسی گفته میشود که عقل فسیلی دارد دقیقا تضاد خ-ر که معنیش میشه بزرگ😐😹)
¥کاملا مشخصه👌🏻😹ا-ل-ا-غ....عقل؟😐🍂
+ب-ب-ن-د فقط😐💔(با داد گفت و موهای اون از داد هیونگش سیخ گردید👌🏻😹)
+موهاتم درست کن مثل هَپَلی فشن شدی💔😑
پسر با رفتارهای اون دوتا یاد خاطره شیرینش افتاد و باعث خنده اش شد
اما با پوکر فیس اون مرد که هیونگ اون یکی مرد بود خنده اش رو خورد تعظیم نود درجه ای کرد و خواست بره که اون مرد کلاه نقاب دارش رو گرفت وپسر سر جاش ایستاد
+کجا؟!😏
پسر دوباره احساس ترس کرد ولی مشتش رو از اعصبانیت فشار داد وبه صورت شجاعانه ای به سمت کلاهش که دست اون مرد بود هجوم برد اما مرد کلاه رو به بالا گرفت و جاخالی داد و همین باعث شد پسر به زمین بیافته که ناگهان موهای بلندش که تا کمر هایش بودن پخش و نمایان بشه ●_●
مرد تعجب کرد که متوجه نشده بود اون یک دختره نه پسر
¥اون یه دختره!🍂😐یا حضرت تغیرات...😲🍂🍂
+اخی... دختر کوچولوی نازی هستی😏
دخترکه اعصبانی بود خ-و-ن گوشه لبش رو پاک کرد و ایستاد و داد زد
_هیییییی!من کوچولو نیستم۱۵ سالمهههه!😐💔
+برای یه دختری به سن تو بی احترامی به من کار درستی نیس😏...(کلاه دختر رو تو هوا پرت کرد و با چند تیر،خیلی شیک و مجلسی سوراخش کرد/:
دختر بادیدن اون صحنه چشماش خیس شدن اون یادگاری که از اتیش سوزی براش به جامونده بود هم بردباد رفت💔😑
با بغضی که تو گلوش گیر کرده بود و نفرتی که توی قلبش رو پر کرده بود یک م-ش-ت خیلی محکمی به صورت اون مرد زد به گونه ای که از دهان مرد خ-و-ن پاشید
مرد چشماش از تعجب باز شده بود و اون یکی مرد که از اون مرد کوچیکتر بود یقه دختر رو گرفت و به بالا کشید به گونه ای که دختر از زمین بلند شد و احساس کمبود اکسیژن و خ-ف-گ-ی میکرد
¥تا تو باشی که با هیونگ من اینطوری رفتار نکنی دختر کوچولو!😏😈
دختر داشت دست و پا میزد تا گردنش رو ازاد کنه ....داشت نفس های اخرش رو میکشید که با صدای یک نفر که فاصله اش با اونا زیاد بود
$تهیونگ!داری چیکار میکنی!
تهیونگ گردن دختر را ازاد کرد و دختر به زمین افتاد
اون مرد که تهیونگ رو صدا زده بود دوید و نزدیک تر شد و س-ی-ل-ی محکمی به ص-و-ر-ت تهیونگ زد
¥ن..ن..نامجون هیونگ😳!
$ساااکت شو!😡چند دفعه بهتون بگم با کسی غیر از دشمنتون حق گلاویز شدن ندارید!! با زجر دادنش نتیجه ای حاصل نمیشه جزز لورفتنمون!!خجالت بکشید!
مخصوصا تو یونگی!😡 یونگی با قیافه ایی که نشون میداد از کار تهیونگ راضی بود دست رو فکش گذاشت و تکونش داد که ظاهرا نشون میداد از کار اون دختر شکسته بود گفت:
+هیونگ خودت خوب میدونی کسی که با من خوب رفتار نکنه اون لحظه دیگه کنترلی از خودم ندارم؟!فکر میکنم گفته بودم! نه؟😏
$هع!(پزخند)😏تو از اولش همینجوری بودی چه برسه به الان. خیلی کار داری تا به بلوغ عاطفی برسی!😡اون از هویت ما خبر نداشت! اما الان کاری کردید که یه چیزایی از ما دستگیرش بشه!😤اگه اسیر پلیسا بشیم نه میبخشمتون ونه من رو هیونگ خودتون بدونیدد!😤💔
نامجون خیلی عصبی بود و بشدت قرمز شده بود ...چشماش...چشماش بیانگر ترس،رحم،خشم بود اما رحم و خشم یجورایی تضاد هم بودن!که دراصل میشه پوچی🍂...
اون ظاهر اروم و بالغی داشت ولی....عصبی شدنش تصور سختیه اما حالا داریم به چشم میبینیم!
¥ه...ه...هیونگ!صبر کن!
نامجون که میخواست بره روش رو برگردوندو با تمام توانش داد زد
$هیونگتوووونن مررررررردددد!😤🖤(دور از جونش)
صدای نامجون به صورت اکو شده توی کوچه پیچید...
هی!روزگار صدا رو خوب اکو میکنی!توانایی برقراری ارامش رو هم داری؟یا فقط غوغا!
از زبان دختر
اون مرد که الهی بگم چی بشه(://) من رو انداخت زمین کمرم وسرم بدجوری با زمین برخورد کرده بود .اره... هیونگشون که من داشتم دارفانی رو وداع میگفتم اومد نجاتم داد...ولی....نکنه اونم مثل اون یکی د-ی-و-ن-ه بیاد بلاسرم بیاره!....اخخخ دختر مغزم دیگه نمیکشه میخوام بخوابم(و بیهوش شد)
از خواب پاشدم...خیلی گرمه...گرماش منطقی نیست اخه الان که زمستونه!
+سلام دخترم😇
از ترس هینی کشیدم ...اون دیگه کیه😳🍂! از کجا اومد تو اتاقم! نکنه ق-ا-ت-ل-ه! نههههه نزدیک من نیاااااا نههههه😰
+چرا ترسیدی! پدرت اینجاست!بیا پیشم😍
نههههههه من یتیمم پدر ندارمممم نیاااااا من نمیخوام ب-م-ی-ر-مممم نههههه...بغضم ترکید اون مرد خیلی عجیب بود ! ظاهر جوونی داشت ولی مگه اون بابای منه اگه اونه پس چرا ولم کرده چراااااا🥺🖤
+گریه نکن...خواهش میکنم..طاقت دیدن اشکت رو ندارم🥺😇
+تو کی هستییییی اسمت چیههه زودباش بگووووو!
+من ج....
خواست اسمش رو بگه ولی صحنه تغییر کرد...چرااا رفت! اینجا چه خبره!
_خانم دکتر بیاید لطفا همه منتظرن!
چیییی؟نمیفهمم من الان که توی اتاقم بودم!😱 +تو کی هستی!!!!؟؟
_حالتون خوبه؟؟؟؟شما چرا اینطوری شدی...
حرف اون زن ناشناس هم قطع شد و صحنه دوباره عوض شد! دارم گیج میشم!....اما این...چیه؟.....اون دونفر کین! اون دختره کیه!لباس پزشکی پوشیده!انگار دکتره!اما....امااا وایسا ببینمممم!اون مرده دیگه کیهههه!؟
اون دوتا داشتن دعوا میکردن ...مرده انگار مریض بود!...به دختره که لباس پزشکی تنش داشت ح-م-ل-ه کرد وای نههه!🍂😥
رفتم جلوتر دیدم مرده 🗡 در اورد ....وای خدااا باید نجاتش بدم!!
+اقااااا ...اقاااااا
مرده رو به من برگشت....چهره ی اشنایی داشت!😳🍂
به سمت مرد دویدم که🗡 رو ازش بگیرم ولی همین که بهش رسیدم ازش رد شدم!
مثل یه ر-و-ح بودن احساسشون نمیکردم!
+لطفا باهاش کاری نداشته باش! خواهش میکنمممم🥺🥺
دختره ترسیده بود و بغضی انگار تو گلوش گیر کرده بود!
اما مرد دوباره به چهره ی ترسیده دختر خیره شد و نگاه بی حسی کرد اما چهره اش خَ-ب-ی-ث-ا-ن-ه شد و لبخندی که حس خوبی رو منتقل نمیکرد زد و 🗡 رو بالا برد و...
ادامه دارد...
با کامنت ها و لایکاتون بهم انرژی بدید🙂✌🏻🎈🌷...خدانگهدار
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
42 لایک
عررر عالی عالی عا ای ییییییی
مرسیی💕🫂
خیلی جالبههههه🥺💜👌🏻
♡
شت
خیلی پشم ریزونه
عاشقش شدم فوقالعاده
مرسییی😍🍭💕
عالیی
مرسی♡♡
داستان هم عالی بود ادامه بده ممنون🙂❤
مرسی،خوشحالم که خوشتون اومده✌🏻🙂🌺🎉
چه جالب اسم منم نهاله چقد ذوق کردم اسمش اینه 😅❤❤❤❤❤❤❤
☺☺✌🏻🎈🎊🎉