
سلام دوستان من برگشتم با پارت۹. همینجوری که قول دادم این پارت رو روز چهارشنبه 7 آبان ماه نوشتم. این پارت خیلی خیلی رومانتیک هست پس از دستش ندین. امیدوارم خوشتون بیاد.❤ کپی نکنید
از زبان آدرین: گفتم: نههه، پدر من با شما نمیام کالیفرنیا. گفت: از کی تاحال خودت برای خودت تصمیم میگری؟? گفتم: پدر من ۲۰ سالمه چرا نمیخوای اینو بفهمی؟ داد زد و گفت: کسایی برای خودشون تصمیم میگرن که برن خونه ی خودشون، نه تو? گفتم: من میخوام ازدواج کنم. گفت: چی؟?? گفتم:من میخوام با مرینت ازدواج کنم. گفت: دیگه اسم اون دختر رو نیار.? گفتم: اگه نذارید من از اینجا میرم. گفت: ادر.... داد زدم وگفتم: میرم و دیگه پشت سرم هم نگاه نمیکنم، انتخاب با خودتونه. گفت: آدرین تو نمیتونی برای من شرط بذاری،?انگار یادت رفته من پدرتم. گفتم:پدر شما هم انگار یادتون رفته که من میتونم با هر کسی که دوست داشته باشم ازدواج کنم و من دیگه یه پسر بچه نیستم که شما برای من تصمیم بگیری? از زبان مرینت:
تا رفتم تو بیمارستان سریع رفتم به طرف آی سیو و آدرین رو پشت شیشه دیدم??خیلی برام سخت بود که وقتی پیداش میکنم اونجوری ببینمش?محوش شده بودم که دکتر اومد و گفت: چقدر دیر اومدین، کلی بیمارستان بهتون زنگ زد که بیاین ولی جواب ندادین. باید هر چه زودتر برادرتون رو ببریم اتاق عمل، فقط شما رو داره؟ گفتم: عذر میخوام، آره متاسفانه? گفت: خب ما رضایتتون رو برای عمل میخوایم تا بتونیم عملش کنیم. من رفتم رضایت دادم و پشت اتاق عمل منتظر موندم? ناخواسته اشک از چشمام میومد پایین?
کاش آدرین《عشقم》 اینجا بود، اون تنها کسیه که میتونه آرومم کنه? که یهو گوشیم زنگ خورد، آدرین بود:_سلام عشقم چطوری؟_سلام، بدنیستم تو خوبی؟_ممنون، آدرین چطوره؟_اتاق عمل دارن عملش میکنن._ اوکی، میگم، امشب میای تو برج ایفل قرار بذاریم کارت خیلی مهمت دارم._ببخشید ولی نه?حتی دیگه یه لحظه هم نمیتونم چشمام رو از رو آدرین بردارم._آخه خیلی خیلی مهمه?خواهش میکنم. _باشه عشقم. _ ایول پس میبینمت?فعلا. با خودم گفتم: واییی مرینت تو چرا نگفتی نه؟
خب آخه دلم نیومده بهش نه بگم?پس داداشت چی? واییی مرینت? گند زدی? اشکالی نداره زود میری و بر میگردی? سریع رفتم خونه و دوش گرفتم و حاضر شدم. دیر رسیده بودم و ادرین اونجا بود. تا رسیدم گفتم: واییی ببخشید دیر شد. گفت: سلام بانوی زیبا. ادرین کت و شلوار سورمه ای پوشیده بود. گفتم: سلام، وایییی چه خوشتیپ شدی? از زبان ادرین: گفتم: شما که خوشتیپ تر شدی. گفت: خیلی خوب خودتو لوس نکن? زود بگو چیکارم داری، باید برم پیش ادرین.
گفتم: امممممم، چجوری بگم??♂️ گلوم خش شده بود و تمام بدنم سرد?تا حالا انقدر خجالتی نشده بودم??♂️که یهو مرینت گفت: ادرین چیزی شده چرا تو انقدر قرمز کردی؟?? نمیدونستم چی بگم باید یه جوری جمعش میکردم? گفتم:اممممم، مرینت..... میای..... باهم .... یهو یادم افتاد که پسفردا شو مدلینگه و ادامه دادم: به شو مدلینگ بریم؟ گفت: چی؟واقعا؟?گفتم: آره، تو برام لباس طراحی کن تا با هم بریم. گفت: اخه آدرین چی پس؟ گفتم: مرینت نگران آدرین نباش، با بودن و نبودنت هیچی تغییر نمیکنه و اینکه پرستار ها و دکترا مراقبشن و چند ساعت که بیشتر نیس نه؟ گفت: میدونم که چند ساعت بیشتر وقت نمیبره ولی برای طراحی و دوخت خیلی زمان میبره?گفتم: خب منم کمکت میکنم که زود بشه?
گفت: واقعا؟ مگه تو بلدی؟?گفتم: خب یاد میگرم دیگه? گفت: باشه، از کی شروع کنیم؟ گفتم: از همین حالا. اول باید چیکار کنیم؟ گفت: اول باید طراحی کنیم لباسمون رو. از زبان مرینت: دستشو گرفتم و دویدم به طرف خونه ی خاله ژولی، رفتیم تو اتاقم و یه ورقه کاغذ به آدرین دادم و خودمم شروع به طراحی کردن بودم که یهو آدرین گفت:تموم شد طراحیم. گفتم: کو؟ طراحیش رو دیدم و گفتم: وایییی?مطمعانی این لباسه? بیشتر شبیه زرافه میمونه?
گفت: من استعدادی توی نقاشی کردن ندارم ولی یه طرح خوب دارم، به نظر من تو طرحت رو بکش بعد من طرحمو میگم بکشش و بعد مقایسه میکنیم هر کدوم بهتر بود قبول. گفتم: قبول? گفت: مرینتتتت? گفتم: باشه سعیم رو میکنم نخندم ولی نمیشه??? قیافه آدرین:? قیافه من:? گفتم: باشه باشه، من شروع کردم به طراحی. من طراحیم رو کردم و تو ان فاصله آدرین طراحیایی که کردم دید. گفتم: تموم. گفت: واییی اینا فوقلاده ان? گفتم: ممنون❤ گفت: خیلی خب شروع کنیم. گفتم: بذار یه استراحت کنیم، نظرت راجب یه قهوه چیه؟ من قهوه رو درست کردم و منو آدرین قهوه خوردیم بعد آدرین گفت: خیلی دوست دارم قضیه لنا رو بفهمم. گفتم: مگه تو میشناسیش؟ گفت: آره، هم کلاسی دوره دبیرستانم بوده. گفتم: آهان، لنا دختر عمومه، ما وقتی ۲ ساله مون بوده《منو لنا هم سنیم》 بابام و برادرش تصادف میکنن و عموم تو اون تصادف میمره و زن عموم هم بابامو میبخشه. تو این چند سال به خاطر اشتباه بابام لنا زیاد زجر کشید و الان داره از ما انتقام میگره. این خلاصه ای از جریان بود، خیلی طولانیه این جریان. گفت: خیلی خب بیا بریم سراغ طراحی?
آدرین طرحش رو 《یه کت و شلوار مشکی، که روی کت و کلاهش پر مصنوعی دوخته شده》 گفت و من رو کاغذ نقاشیش کردم. گفتم: واییی? این طرح عالیه?خوش سلیقه هستیا?? آدرین گفت: این از مرحله طراحی بعدش چیکار کنیم؟ گفتم: باید پارچه بخریم با توجه به طرح و بعدم دوخت و تمام. من و آدرین پارچه خریدیم و کت و شلوار رو دوختیم. گفت: ههوفف? بالاخره تموم شد. سریع گونه اش رو بوسیدم و گفتم: ممنون که کمکم کردی❤? گفت: به قول خودت لوس بازی در نیار.? منو آدرین زدیم زیر خنده?
دیگه صبح شده بود. و آدرین روی زمین خوابش برده بود. پتو رو انداختم روش و بالشت گذاشتم زیر کله اش. خودمم رفتم میز صبحونه رو آماده کردم و منتظر موندم که آدرین بیدار شه. آدرین از اتاق بیرون اومد و گفت: مرینت ساعت چنده؟ گفتم: ۹ که یهو چشمش به میز چیده شده افتاد گفت: مرسی عشقم ولی دیرم شده. آدرین تا رفت حاضر شه من براش لقمه گرفتم و وقتی داشت میرفت بهش دادم. حسابی دیشب خسته شدم? خواستم یه ده دقیقه ای بخوابم و بعد برم بیمارستان..... وقتی پاشدم ساعت ۴ عصر شده بود? باخودم گفتم: وایی مرینت خواب موندی??♀️ سریع گوشیم رو چک کردم که ببینم پیام و زنگی از طرف بیمارستان نیومده که یهو دیدم یه پیام اومده سریع بازش کردم از طرف آدرین بود《سلام چطوری؟ عشقم یه مشکلی پیش اومده لطفا ساعت ۴ خودتو برسون تو پارک. دوست دارم》واییی ساعت ۴ هم گذشته بود??♀️ سریع آماده شدم و رفتم تو پارک. آدرین نگران نشسته بود تو پارک. رفتم پیشش و گفتم: چی شده؟! گفت: چشمات رو ببند و دستت رو بده به من. وقتی چشمام رو باز کردم دیدم تو یه تالار بزرگم و آدرین بهم گفت: با یه جشن کوچلوی دو نفره چطوری؟ گفتم: واییی اینجا محشره، اما جشن چی؟ گفت: امروز روز ولنتاین هست، یادت رفته؟
گفتم: واییی??♀️ببخشید آدرین این روزا انقدر اتفاق های عجیب میوفته که همه ی فکرم شده اونا. بذار من الان بر میگردم. سریع دویدم و رفتم سمت خونه ی خاله ژولی خوشگل ترین لباسم《لباسی که تو عکس این پارت تن مرینته》 پوشیدم و کادویی که از قبل برای روز ولنتاین آماده کرده بودم رو برداشتم و به طرف تالار رفتم. من و آدرین کلی با هم رقصیدیم و آدرین یه کیک ۴ طبقه که عکس من و آدرین روش بود رو باهم شمع هاش رو فوت کردیم و کیک رو بریدیم. وقت باز کردن کادوها رسید. آدرین گفت: چشمات رو ببند. منو برد جلوی آینه و یه گردنبندی رو کرد گردنم و گفت: حالا چشمات رو باز کردم. وقتی چشمام رو باز کردم گردنبند طلا《که روی پلاکش که به شکل قلب بود نوشته شده بود M❤A 》 را دیدم. آدرین گفت: مرینت هیچ وقت از گردنت درش نیار. گونه اش رو بوسیدم و گفتم: قول میدم. حالا من باید کادو رو بهش میدادم. یه لباسی بود که روش عکسمون بود. گفتم: ببخشید که کادویی که من بهت دادم در قبال کادوی تو چیزی نبود. گفت: این چه حرفیه. اتفاقا من عاشق کادویی که بهن دادی شدم. گفتم: عاشقتم❤ گفت: من بیشتر عاشقتم❤ و بعد آروم آروم به هم نزدیک شدیم و همدیگه رو بوسیدیم.❤ و بعد آدرین زانو زد روبرو من و گفت: با من ازدواج میکنی؟ من دستم رو گرفتم جلوی دهنم و گونه هام سرخ شد و گفتم: معلومه که اره.? بعد همو بقل کردیم و رقصیدم تا اینکه موقع شام رسید. سر میز شام داشتیم شام میخوردیم که یهو تلفن من زنگ خورد. رفتم سریع بردشتمش. از بیمارستان بود....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام دوستان من پارت ۱۰ رو گذاشتم ولی هنوز تایید نشده?و بابت تاخیر زیادم هم عذر مخوام گوشیم خراب شده بود?ممنون از همه شما❤
سلام لطفا بعدی را بذار
عالی عالی علی❤❤❤❤
عالیییییی❤❤❤
وای عالی بود بعدی رو زود تر بذار
عالی ادامه بده
دیگه اسم داستان چرا مرینت تنهاست که؟! ? ?
عالییی زودتر بعدی هم بزار......داستان من هم دنبال کنین پارت دوم در حال برسیه.....اسمش:هویت معجزه آسا
بعدی لطفا
سلام به نظر من اسم داداش مرینت رو یه جوری عوض کن چون من بعضی وقتا قاطی می کنم