بلک پینک پارت ۲

من از رزی پرسیدم : چرا من اینجام مگه چی شده ؟ رزی گفت : تو از پله ها افتادی . گفتم : مگه مم.....یشه !!!!! رزی گفت : اره ? .....

از زبون *** : به دوستم گفتم : ینی من خیالاتی شده بودم ؟! گفت : آره .

ادامه داستان از زبون لیسا : همه چیز رو واسه رزی تعریف کردم . گفتم تو فروشگاه بودیم و همچین اتفاقی افتاده بود . رزی گفت : لیسا حالت خوبه ؟ ....

ادامه صحبت های رزی : اصلاً همچین اتفاقی نیفتاده ! داری چرت و پرت میگی ! نکنه از پله ها افتادی دیوونه شدی ؟! گفتم : نه نه رزی به خدا راست میگم از جیسو و جنی بپرس !!.

رفتم به اونا گفتم . بعد جیسو و جنی گفتن : لیسا چرا چرت و پرت میگی ؟! .....

ادامه داستان از زبون رزی :

خیلی گیج شده بودم . اصلاً نمیفهمم لیسا منظورش چیه .!

رفتیم خونه ، لیسا دستش شکسته بود .... همین فردا هم باید موزیک ویدیو ضبط میکردیم ??. لیسا حالش بد بود و واقعا نمیدونستیم چیکار کنیم....

خب خیلی ممنونم که تا اینجا داستان رو خوندین و بقیش رو تو پارت بعدی میگم ?

خداحافظ ??