
اوری بادی هاااایییییಥ‿ಥمن باز اومدم خیلیم خوش اومدمಥ‿ಥاین پارت ی خورده طولانیه و بعد از خوندنش احتمالا منو بکشینᴗ͈ˬᴗ͈🤝🏻
عمق رودخونه خیلی کم بود و اب تا زانوها میومد!_کوک ببخشید...ن نمی خواستم...،سریع اومد سمتم و دستم و گرفت و انداختتم تو اب!!!_عع داری چیکار میکنییی!!!،با خنده گفت_خستگیمو در میکنم!!!،خندیدم و با کمکش بلند شدم ولی باز انداختتم تو اب!جانگ کوک_اااا چرا هی میوفتی؟!،خندیدم_تو چرا هول میدی؟!،جانگ کوک_نه خودت میوفتی!!!،بلندم کرد و باز هولم داد تو اب!!!جانگ کوک_نیگااا خودت میوفتی...از بچگی تعادل نداشتی!!!،دیگه از خنده جون نداشتم بلند شم و سر تا پام خیس بود...جیمین با داد_بچه هااا دارین چیکار میکنین؟؟؟،داشت میومد سمتمون که جانگ کوک گفت_خوب شد اومدی...میکو پاش تو سنگای رودخونه گیر کرده...هر کاری کردم نشد پاشو در بیارم...بیا کمک!!!،فهمیدم نقشش چیه و خودم و زدم به اون راه_اره زودباش پام داره له میشه!!!،سریع خودشو بهمون رسوند تا پاشو گذاشت داخل آب جانگ کوک هولش داد و اونم با سر رف تو اب!جیمین_هی چیکار میکنی؟؟!،از قهقهه هامون فهمید اوسکل شده و با خنده گف_دارم براتون!،و شروع کرد به اب پاشیدن رومون!!!صدای خنده هامون با صدای ابی که به هم میپاشیدیم قاطی شده بود و لذت بخش بود!!!شاید این اولین باریه که از ته دل میخندم!...یهو پام لیز خورد و کمرم به طرز دردناکی با سنگای رودخونه برخورد کرد!_عاییییییی!!!،جانگ کوک_چی شدی تو؟!!،سریع اونو و جیمین اومدن سمتم و کمکم کردن بلندم شم جانگ کوک_خوبی؟؟؟،_اره باباااا!!!،ناخوداگاه کمرم و ماساژ دادم تا دردش اروم شه که جانگ کوکم دستشو گذاشت رو کمرم و اونم ماساژ داد!جانگ کوک_دروغگویی اصن بهت نمیاد!...خیلی درد داری؟!،_اره راستش،جانگ کوک_بزار ببینمش!!!،من و جیمین همزمان_چییییوووووو؟؟!،
جانگ کوک با ی نگاهه متاسف ب هر دومون گفت_نه تورو جون من بنظرتون چیو گفتم؟؟خو کمرشو!!!،جیمین_اها...ولی داش اگه واس ی منظور دیگه خواستی...نباید اینو بگی...باید بگی اجازه میدی لمس...،سریع حرفشو قطع کردم_کممممممررررممممم!!!،جانگ کوک_جمننننن الان وقت این حرفا نی ک...بدبخ کمرش خمیر شدع!،اومد پشت سرم و لباسمو کنار زد و با دیدن کمرم گفت_واای ببین چی شدی تو!!!الان من چ غلطی بکنم؟؟؟،_وایییی مگه چی شده؟؟خیلی بد شده؟!،یکم مکث کرد جانگ کوک_نه نه هیچی نی اصن خودتو نگران نکن...بیا بیا بغلم ببرمت خونه!،خواست بغلم کنه ک پسش زدم_نه دیگه تا اون حدم چلاق نشدم!!!جانگ کوک_خب را برو ددی ببینه!!!،جیمین_کی ببینه؟؟!،جانگ کوک ک تازه فهمیده بود چی گفته گفت_عااقااااا زبونم ی لحظه گیر کرد اینو گفتم!دیدین بعضی وقتا اینجوری میشه؟؟!منتها من زیاد اینجوری میشم!!!،جیمین_اره جون تک تک عمه های نداشتت!!!تو قبل میکو اصن از این اشتباها نمیکردی!مثلا زبونت گیر کنه ب من بگی بیبی!!!،جانگ کوک_جمنننننن!!!،جیمینم خودشو زد ب اون را و ب اسمون خیره گشت:/جانگ کوک_مگه نگفتی میتونی را بری؟!!،_اره اره...،ب زور از رودخونه اومدم بیرون_عا بفرما!،جانگ کوک_تو چ خوب باشی چ نه بغل لازمی ب منم ربطی نداره!،
اومد سمتم و اروم رو دستاش خوابوندتم و بلندم کرد!جانگ کوک_جیمین نمیای؟!،جیمین_چرا چرا...فقط دارم حسرت میخورم ک چرا بقیه نیستن این لحظات عاشقانه رو ببینن!!!،جانگ کوک_دارم برات!،...پتوی دورمو سفت تر به خودم پیچیدم و صبر کردم تا کنار شومینه ای ک بودم گرم شم!جیمینی ک کنارم تو پتو گم شده بود گفت_هی میکو!،کسی پیشمون نبود و اون اروم صحبت میکرد!همچنان ک موهام چک و چک اب میریختن رو صورتم گفتم_ب بله؟،جیمین_میگم...اخلاق جانگ کوک عجیب نشده؟!!،_چطور؟،جیمین_من اونو خوب میشناسم...ادمی بود ک میونه خوبی با دخترا نداشت...ولی با تو خیلی خوبه...حتی با مام اینجوری نی!!!،جانگ کوک_الان حسودیت میشه؟!!،خندیدیم همراه جانگ کوک پسرام بهمون ملحق شدن...جانگ کوک اومد و کنارم نشست و با دستش قطره های اب روی گونهمو پاک کرد که جین با سر و صدا وارد اتاق شد!جین_نگاشون کن!!!مث پاندا البته ب جز میکو رو زمین ولو شدن بعد من باید شکمای پانداییشونو جز میکو سیر کنم!واقعا خجالت البته ب جز میکو نمیکشین؟؟این همه زحمت کشیدم واستون کاپوچینوی خامه ای درست کردم تا اون روی پانداییتون البته...،همه یکصدا حرفشو قطع کردن و گفتن_به جز میکو!!!،جین_اره افرین...تا اون روی پانداییتون البته ب جز میکو ادمیزادی شه!!!،
همه دیگه داشتن پاچه ی همو میجوییدن از خنده:/من ک نزدیک بود برم تو خانواده هیزما بسوزم از خنده:|کاپوچینو ها رو بهمون داد و مام همینطور ک گرم صحبت بودیم خوردیمشون...دیگه وقت خواب شده بود و هر کی تو اتاق خودش مستقر شده بود!سر جام بودم و داشتم از شدت سردی و نرمیش روش وول میخوردم که جانگ کوک وارد اتاق شد!جانگ کوک_خوش میگذره تنها تنها؟!،خندیدم_امشب خیلی خوش گذشت،لبخند زد و اومد کنار جام نشست جانگ کوک_تو باعثش بودی!،لبخند زدم جانگ کوک_خببب...وقته پمادته!!!،_نه نیازی نیس!،جانگ کوک_اتفاقا نیازی هس!،همچنان ک به شکم رو جام دراز کشیده بودم لباسمو کنار زد و پمادو رو کبودی کمرم زد و ماساژ داد_عایییی!،جانگ کوک_باید حواسم بهت میبود...لعنت بهم!!!،_کوووووک اینجوری نگو!مگه تو چه گناهی کردی ک باید همش حواست ب من باشه؟بعدم من ک بچه نیستم!خودم از پس خودم بر میام!،اومد در گوشم جانگ کوک_از پس خودت بر اومدنتم دیدیم!،و خودشو کشید عقب_اون فقط ی اتفاق بود،جانگ کوک_درسته...منم نباید میذاشتم ک اتفاق بیوفته...تو دست من امانتی...نمیخوام بخاطر حواس پرتی من اسیب ببینی!،یکم مکث کردم_تو...خیلی مهربونی...ولی باور کن منم دوس ندارم بخاطر من نتونی خوش بگذرونی!،خندید جانگ کوک_کی گفته بهم خوش نمیگذره؟!!،
خودشو روم خم کرد و لباشو به گوشم چسبوند!طوری ک انتظار میرفت ضربان قلبم بالا رفت و به نفس نفس افتادم!میتونستم نیشخنشو حس کنم!جانگ کوک_تا حالا بهت گفتم وقتی ضربان قلبت بخاطرم بالا میره و به نفس نفس میوفتی از ته دل لذت میبرم؟!!،_ن نه...نگفته بودی،حالا دست از ماساژ نقطه کبود کمرم برداشت و پهلوهامو گرفت جانگ کوک_نگفتی کنار رود خونه...وقتی ک بهت گفتم چشماتو ببند...چی میخواستی؟!!،_ه هیچی...!،جانگ کوک_هیچی ک نمیشه!،_راستش...فک کردم شاید بخوای...نه هیچی ولش کن!!!،جانگ کوک_اااااا بگو دیگه!،_کوک خودت میدونی چی فک میکردم،لبخند زد و لباشو بیشتر ب گوشام فشار داد جانگ کوک_من فک میکنم ک بوس میخواستی!!!،_میخواستم؟؟م من هیچوقت همچین چیزی نمیخوام!،جانگ کوک_دخترای خوب ک دروغ نمیگن!،ک در باز شد و جین با تعجب نگامون کرد!!!جانگ کوک ک خشکش زده بود و زبونش بند اومده بود و نمی دونست چطور وضعیتشو توضیح بده گفت_هی هیونگ...داشتم چیز میکردمش...ک کمرشو ماساژ میدادم...تو نمیشه در بزنی؟!...از بچگی در زدن بلد نبودی!!!،جین با شکاکی نگاش کرد جین_اخه چرا هی فیلم بازی میکنید؟من ک میدونم شما همو...،
نامجون با اومدنش حرف جین و قطع کرد و گفت_کوک این لاحافا کدوم بهشتی ان؟،ک با دیدن جانگ کوک گفت_این الان دقیقا چه وضعشه؟!!نمیشه ما بریم بعد ب کارای عاشقانه تون برسید!!!،جانگ کوک ب خودش اومد و از روم بلند شد جانگ کوک_نه...اصن چرا چرت و پرت میگین؟من داشتم کمرشو ماساژ میدادم...بعدم لطفا یاد بگیرین در بزنیننننن!،نامجون_باشه بابا دیگه مزاحمتون نمیشیم،جانگ کوکم ی چشم غره به هر دوشون رف ک اونام ی چشم غره خنده دار و با ادا بهش رفتن!جانگ کوک با خنده_باشه ی لحظه برین بیرون زود میام،جین_زوددددد!،و رفتن بیرون...جانگ کوک اومد سمتم و پتو رو روم کشید جانگ کوک_چیزی نیاز نداری؟!،_نه...برو بخواب مطمئنم خیلی خسته ای،لبخند زد و دست کشید رو موهام و اونا رو ب هم ریخت جانگ کوک_خوب بخوابی،_توام همینطور،و برق و خاموش کرد و رفت...صبح شد با خستگی ، موهای ژولیده و لنگ شلوار بالا رفتم از اتاق خارج شدم و بدون اینکه برم ابی ب صورت مبارکم بزنم رفتم تو اشپز خونه و تو کابینتای لوکس و یخچال پرشو گشتم و در نهایت ی جعبه بیسکوییت شکلاتی پیدا کردم و شروع کردم ب خوردن!داشتم همینجوری تو راه رو و اشپزخونه قدم میزدم ک جانگ کوک و دم در اتاقم دیدم!انگار داشتم دنبالم میگشت!دستمو گذاشتم رو شونه اش ک ترسید و با هول برگشت سمتم_دنبال کسی میگردی؟!!،
جانگ کوک_چی؟کی؟من؟نه بابا!فقط چیز شد...اومدم ببینم بیدار شدی یا نه...!!!،لبخند زدم و جعبه بیسکوییت و گرفتم جلوش_صبونه خوردی؟!،جانگ کوک_خیلی وقته!،و یکی از بیسکوییتا رو برداشت جانگ کوک_تو خواب چیکار میکنی؟!!،گیج نگاش کردم ک خندید و با چشاش ب موهام اشاره کرد جانگ کوک_بیا بریم تو اتاق!،_چ چرا؟؟؟،دستمو گرفت و وارد اتاقم کرد و بی معتلی درو بست...سریع رفت سمت کوله پشتیم و توشو گشت!_چیزی میخوای کوک؟؟!،با افتخار شونه و کش مویی ک پیدا کرده بود و بالا گرفت و اومد سمتم جانگ کوک_بالاخره پیداشون کردم...خببب....بشین...باید موهاتو شونه کنم!!!،_کوک...خودم بلدم!،جانگ کوک_من ک نگفتم چون بلد نیستی من واست میبندم!فقط میخوام ی بار امتحانش کنم!،لبخند زدم و پشت بهش نشستم و اونم با ذوق شروع کرد ب شونه کردن اونقدر اروم و با حوصله شونه میکرد ک نزدیک بود خوابم ببره!بالاخره کارش تموم شد و اینه رو داد دستم...جانگ کوک_فک نمیکردم انقد خوب و مرتب واست ببندمشون!...من دیگه کیَم بابا!لامصبم از هر تار موم ی هنر میباره!!!،خندیدم...اون واقعا خوب انجامش داده بود هیچکدوم از تارای موم از کش در نرفته بودن و همه شون ی دست دم اسبی شده بودن!_ممنون،ی چشمک زد و بالاخره با هم از اتاق خارج شدیم...
به حال رسیدیم و پسرا رو تو عمق خواب تماشا کردیم!پای سوکجین رو شکم یونگی بود و یونگی هم موهای تهیونگ و گرفته بود!جیمین بنده خدا ک ی گوشه تو پتوش قایم شده بود و نامجونم بالشتای همه رو از جمله هوسوک بدبخت و قاپیده بود تو بغل خودش!!!بیچاره هوسوک رو پتوی نامجون خوابیده:/!جانگ کوک اومد در گوشم و اروم گفت_ی نقشه دارم میکو...!!!،از نقشه اش خوشم اومد!اهریمنی بود:|رفتیم موشای ژله ای سیاهشو از اتاقش اوردیم و اروم رو پسرا گذاشتیمشون!!!جانگ کوک_خبببب...وقتشه!،و ی اهنگ با صدای بلند از گوشیش پخش کرد ک داد جین در اومد سوکجین_ااااه یکی اونو ببندهههه...ای ماااامااااان،چشاشو باز کرد و با دیدن موش پلاستیکی ک رو سینه اش بود داد زد سوکجین_ممممممممممووووووووووووووششششششششش!!!، بقیه سریع از خواب پریدن و با دیدن موشا جیغ و داد کردن و در نهایت با هم بر خورد کردن ولی ب زور رفتن بیرون خونه!!!من و جانگ کوک ک تو اشپز خونه داشتیم از خنده میرفتیم تو یخچال خودمونو جمع کردیم و سعی کردیم بدون خنده و با استرس بریم پیش بچه ها تا سر کارشون بزاریم!...رفتیم بیرونه خونه تو بالکن ک ی مبلمان راحت توش بود و کفش چوبی بود...پسرا رو مبلا ولو شده بودن و سعی میکردن نفس بکشن!ب زور خنده مو نگه داشتم و گفتم_چی شده؟؟؟،
جیمین_وااای...شما ندیدین؟تو حال پره موش بود!!!کوک این خونه اس تو داری؟؟!من دیگه اینجا نمیمونمممم...میرم خونه خالم اینا...تازه اونجا موش نداره!!!،دیگه کوک نتونست خودشو کنترل کنه و زد زیر خنده!!!منم همراهیش کردم و قضیه رو با خنده هامون واسشون توضیح دادیم!!!سوکجین پوکر نگامون کرد و گفت_بچه ها چیکارشون کنیم؟من میگم راشون ندیم خونه!!!،با این حرفش رفتیم تو دیوار از خنده:/...پسرا از گناهمون گذشتن و بخشیدنمون...ولی میگفتن دارن برامون:/!!!...بالاخره وقت درست کردن ناهار شد همراه سوکجین تو اشپز خونه در حال درست کردن ناهار بودیم که...جانگ کوک-گوه نخوووووور!!!،تو اتاقش داشت با داد تلفن حرف میزد منو سوکجین یه نگا بهم کردیم سوکجین-این خل و چل چشه؟،-دارم نگران میشم!،و رفتم سمت اتاقش و درو تا نصفه باز کردم...خیلی کلافه و عصبی بود هی ب موهاش چنگ میزد و تن تن تو اتاق قدم میزد!...جانگ کوک-د لنتی خفه شو...،که طرف یه چیزی بهش گفت ک عصبی تر از قبل شد و گوشیشو قطع کرد!اول دست ب کمر وایساد و زمین و نگا کرد بعد با عجله اومد سمت در...و درو باز کرد و منو دید!!!جانگ کوک-اینجا چیکار میکنی؟فال گوش وایساده بودی؟!!،سوکجین-الکی حرف نزن صدات تا بیرون از خونه میرفت بچم نگرانت شد!!!،
جانگ کوک بهم نگا کرد-ببخشید،لبخند زد جانگ کوک-مهم نیست...ببینم چ کردین واس ناهار،خواست بره ک جلوشو گرفتم-حس خوبی نبست ب این یاروعه ک هی بهت زنگ میزنه و عصبیت میکنه ندارم...میشه بگی چی شده؟،جانگ کوک-بیخیال بابا،-خواهش میکنم،جانگ کوک-گفتم ک چیز مهمی نیست ک تورو توش قاطی کنم یه مسئله ی کاریه،و دستم و گرفت و منو برد تو اشپز خونه،...شب شد و ما برای شام رفتیم رستوران البته بدون نامجون!بعد از ظهر یکی از همکاراش بهش زنگ زد و گفت که مشکلی واسشون پیش اومده و باید بره نیویورک!!!...تو رستوران بودیم و داشتیم به حرفای جیمین و سوکجین میخندیدیم سوکجین-بچه ک بودم بابام ب شوخی بهم گف کلاغه خبر اورده سیگار میکشی بهش گفتم تو خودت معلوم نی چی کشیدی که با کلاغا حرف میزنی!!!،زدیم زیر خنده جیمین-حالا این ک چیزی نی رفتم تو سوپرمارکت دارم تاریخ انقضای تن ماهی رو نگا میکنم فروشندهه برمیگرده میگه داری تاریخ انقضاشو نگا میکنی؟نه میخوام بدونم تولد ماهیه کیه واسش اکواریوم بگیرم!!!،و برای فلان بار زدیم زیر خنده این دفعه من با سر رفتم تو میز😐...جانگ کوک با خنده-لنتیا دستشوییم گرفت!،و پاشد و رفت سرویس بهداشتی...جَو ک آروم شد صدای دینگ دینگ پیامای گوشیم در اومد...
پیامارو باز کردم یه نفر با یه شماره ی ناشناس بود که گفته بود-بیا بیرون رستوران کارت دارم!!!،-شما؟،غریبه-یه آشنا ک اگه ببینیش خیلی خوشحال میشی!!!،-خب باید بدونم کی هستی،غریبه-وقتی منو دیدی میفهمی من کیم...دارم میبینمت پس چرا نمیای؟،بیرونو از پشت شیشه های رستوران نگا کردم...کسی نبود-نمی تونم بهت اعتماد کنم،-ای بابااااا...خراب نکن دیگه میخوام سوپرایز شی!،یکم فک کردم خب طرف هر کی هم ک میخواد باشه کاری از دستش بر نمیاد از طرفی هم خیلی کنجکاو شدم بدونم کیه...از سر جام بلند شدم تهیونگ-کجا؟،-اممم دوستم پیام داده ک میخواد باهام خصوصی صحبت کنه...میرم بیرون باهاش صحبت کنم،و رفتم بیرون از رستوران و دنبال طرف گشتم...که یه دختر و سوار لامبورگینیش دیدم ک داشت واسم دست تکون میداد رفتم سمتش اون دست خیابون دختره-هی سلللللللام!،-سلام...من تو رو میشناسم؟،دختره-اره یادت نمیاد؟تو کتابخونه کتابتو بهم قرض دادی،-داری راجب چی حرف میزنی؟؟؟،دختره-بابا یکم فک کن،یکم فک کردم این داره چی میگه؟من ک هیچوقت نرفتم کتابخونه!!!که یهو یه چیزی محکم خورد تو سرم و چشمام سیاهی رفت!!!،...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من به هرکس که میخواد جر بخوره داستان تورو براش تجویز میکنم 😐😐😐😐😐😐خدایی خیلی باحاله ایول تا آخرش رو خوندم بینظیر بود 😂😂😂😂😂😐😘😘😘😘💜💜💜
Bₗᵤₑ ₛᵤₙ✙
خسته
| 2 ساعت پیش
دشوری دارم😐😂
وای جرررر🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣خا عشخم برو دشوری براچی وایسادی تو تستچی برو دشوری بعد بیا تا باهم دو کلوم حرف بزنیم😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣
Bₗᵤₑ ₛᵤₙ✙
خسته
| 2 ساعت پیش
سابقه بی سوادا😐😂
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣آها سابقه اوکی یادم میمونه از این به بعد درست بنویسمش😂😂😂😂😂
من موندم چرا هاتسو غلط املایی من و تایید کرد🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
Bₗᵤₑ ₛᵤₙ✙
خسته
| 2 ساعت پیش
واااای هاتسی دیگه چه سمیه😂😂😂😂
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣👍
هاتسو جان من که تازه اومدم داخل تستچی بگو کی پارت بعد میاد؟
دیگه رد دادم از بس منتظر موندم 🥺😭
لا الله الل لله😐😂😂😂🥄
☆HATSU☆
| 2 ساعت پیش
مگه یکی از لقبام اقدس نی؟مگه پرنسس نیستم؟😂😂😂ببین دنبال بهونه ای😂اصن بگو هانی😂😂😂
اوکی از این به بعد بهت میگم هانی😂😂😂😂😂😂
☆HATSU☆
| 2 ساعت پیش
بزار
🍾🍹🍺🍸🍷🥂🍻🥃🍾🍷🍸🍹🍺🍻🥂🥃🍾🍷🍸🍹🍺🍻🥂🥃🍾🍷🍸🍹🍺🍻🥂🥃🍾🍷🍸🍹🍺🍻🥂🥃🍾🍷🍸🍹🍺🍻🥂🥃
بیاااا مممسسسست کنیییممم😂😂😂😂
جونننن هانی😂😂😂😂😂نوش جونمون
قرشششش بده🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻🤣🤣🤣
☆HATSU☆
| 10 ساعت پیش
Bₗᵤₑ ₛᵤₙ✙
خسته
| 2 ساعت پیش
هاتسو چقد میدی بهشون نگم؟ 😂😂😂
هیچی...بوس بدم ؟😂😂😂😂😂😂
🤣🤣🤣🤣🤣بوس مجازی 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣بفرما😘😘😘😘😘😘😘🤣🤣🤣🤣🤣🤣
هاتسو بیا بجا این کارا🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🧁🧁🧁🍬🍬🍬🍬🍬🍬🍬🍰🍰🍰🍰🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰کامت و شیرین کن 😂😂😂😂😂😂😂
بزار
🍾🍹🍺🍸🍷🥂🍻🥃🍾🍷🍸🍹🍺🍻🥂🥃🍾🍷🍸🍹🍺🍻🥂🥃🍾🍷🍸🍹🍺🍻🥂🥃🍾🍷🍸🍹🍺🍻🥂🥃🍾🍷🍸🍹🍺🍻🥂🥃
بیاااا مممسسسست کنیییممم😂😂😂😂
هاتسو آخه تو میتونی یه اسم الکی هم به ما بگی ما باور میکنیم😂 من به این دلیل دوست دارم بدونم چون زیاد خوشم نمیاد هاتسو صدات کنم گفتم اگه اسمت و گفتی با اسم خودت صدات کنم چون اونطوری به نظرم صمیمیت بینمون بیشتر میشه بعد اسم مستعاریم انتخاب کردی که نه میتونم بهت بگم هاتی هاسی هاتسی نگاه کن از هاتسو نمیشه هیچی دراورد حداقل یه اسمی بگو تا اونطوری صدات کنم هانی😂❤
مگه یکی از لقبام اقدس نی؟مگه پرنسس نیستم؟😂😂😂ببین دنبال بهونه ای😂اصن بگو هانی😂😂😂
Bₗᵤₑ ₛᵤₙ✙
خسته
| 2 ساعت پیش
هاتسو چقد میدی بهشون نگم؟ 😂😂😂
هیچی...بوس بدم ؟😂😂😂😂😂😂