14 اسلاید صحیح/غلط توسط: (meow(CG انتشار: 3 سال پیش 1,429 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب بچه ها این داستان سوممه.. و البته خیلی کمتر تو هر پارت مینویسم... پس تعداد پارتاش بیشتر میشه.. ولی ممکنه داستان کوتاه تر باشه... امیدوارم خوشتون بیاد.. و اگه بار اولتونه اومدین تو داستانم لطفا داستان قبلیم رو نخونین چون افتضاح به معنای واقعی بود
خب خب سلام دوباره.. اینم از داستان دومم.. ببخشید.. سوم... که از شوگول کیوته... پس برین آشنا بشین.. یونگی: نقش اصلی.. اخلاق: یکم خشن.. سرد.. زورگو.. فوق العاده احساسی.. اما گاهی بی رحم... خیلی آروم... ا/ت: دختر درس خون... عاشق شعر و ادبیات... آروم.. ولی وقتی راجع به کارا یا چیزایی که دوست داره حرف میزنه به شدت پرحرف و... میشه... احساساتی... مغرور... منطقی.. با ملاحظه ولی گاهی گستاخ.. بقیه خصوصیت هاشون رو حین داستان بخونید و متوجه بشین... ( همین اول بگم بقیه اعضا نقش فرعی ان.. منظورم اینه که خیلی مهم نیستن.. ) (آها راستی علامتا.. مثل همیشه – ا/ت.. #یونگی...) بس کن.. با سرفه های پی در پی و درد تو کمرت حتی نتونستی بلند بشی.. بعد رفتن دوست صمیمی مشترکتون به آمریکا، یعنی جین، آزار و اذیت های یونگی و دوستاش شروع شد... #خب دختر کوچولو.. بزار ببینم تو کیفت چی داری...
یونگی هیچوقت همچین کاری نکرده بود.. کتک و دزدی... –بس کن عوضی.. (یکی از دوستاش) یونگی داری زیاده روی می کنی.. #خفه شو... –واقعا خیلی بچه ای مین یونگی.. ما دیگه سال سوم دبیرستانیم.. چرا انقد قلدری می کنی... #این دیگه چیه؟؟ دفتر خاطرات من... –به اون دست نزن.. دفتر رو پرت کرد پشت سرش.. #مشتاق خوندن خاطرات جلفت نیستم... بچه زیرزمینی.. کیفم رو پس بده.. #بهت گفتم که بهتره دور و بر دوستام نپلکی... –من به دوستای تو چیکار دارم... ولم کن... #واو.. اینو.. تو مسابقه شعر نویسی شرکت کرده بودی نه؟؟؟ تضمین نمی کنم اول بشی... دفتر اشعارت رو از کیف بیرون کشید.. –خواهش می کنم... لطفا.. لطفا اون رو خراب نکن.. #در عوضش چی به میدی؟؟ -هر چی بخوای... لطفا.. #خب... بزار فکر کنم.. من از موش کثیفی مثل تو هیچی نمیتونم بگیرم.. جز... یچیز.. جلوت زانو زد.. با نفرت بهش خیره شده بودی...
#هر چی میگم رو تکرار کن... من به عنوان یه دختر گدا.. –من به عنوان.. هق.. یه دختر... گدا؟ تا حالا انقد پست و حقیر و بی ارزش نشده بودی... به قول پدرت آدم هیچوقت نباید خودش رو جلو بقیه بی ارزش نشون بده.. اما این تنها راه نجات اشعارت بود.. و پدرت هم اینجا نبود! (دوست یونگی) یونگی!! بس کن.. #قول میدهم که که... –قول می دهم.. که... #سر و کله ام تا دو کیلومتری مین یونگی پیدا نشود.. - سر و کله ام تا دو کیلومتری مین یونگی پیدا نشود.. اما.. اما تا وقتی تو یه مدرسه ایم..
#برو یه مدرسه دیگه.. چجوری میتونی انقد رو مخ باشی... دفتر رو.. افتخارت رو.. تنها امیدت رو.. جلوت پاره پاره کرد.. بعدش هم انداخت تو جوی آب... اشکام بیشتر از قبل جاری شدن.. ولی هیچی نگفتم.. #بریم بچه ها.. همونجا ولت کردن.. بعد خورد کردنت... همیشه بعد مدرسه یجوری اذیتت می کردن.. ولی دیگه از حد گذشته بود..کیف و دفتر خاطراتت رو برداشتی.. تو قلبت پر از نفرت بود... اون شعرا بتریننسخه از شعر هات بودن.. همشون رو با بهترین خطت نوشته بودی.. دفتر گرونی هم واسش خریده بودی.. پس انداز یک هفته م رو واسش داده بودم.. همه شعرا... از درون قلبت رو کاغذ پا گذاشته بودن.. ولی.. حالا دیگه وجود نداشتن... لنگ لنگان به سمت خونه راه افتادم.. با خودم بلند بلند فکر کردم و حرف زدی...
–پسره.. فکر کرده. هق.. چون پولداره.. هق.. میتونه همچین کارایی بکنه... فکر کرده من بی کس و کارم؟؟ یهو به جمله آخر فکر کردم.. واقعا عجیب نبود کسی این فکر رو راجع بهم بکنه.. دوباره با خودم فکر کردم که چرا اینا رو تا الان به مدرسه نگفتی؟؟ رفتم خونه.. خونه که نه.. لونه موش... زیر زمین... گاهی دلت واسه خونه قبلیم، بهتره بگم زندگی قبلیم تنگ میشد... مگه من چه گناهی کرده بودم که الان تو این وضعیت بودم؟؟ دوش سریعی گرفتم، کتابام رو برداشتم و رفتم رستوران... (شخصیت جدید...)
+ده دقیقه تاخیر داری... اگه رییس بفهمه می کشتت... پای چشت چی شده؟؟ -حوصله ندارم کوک.. ولم کن.. به زندگیت برس... رفتم و لباسای کارم رو پوشیدم... هر روز گشاد تر از قبل میشد... سفارش مشتری ها رو گرفتی... آخر وقتی رستوران خلوت تر شد یه آب برداشتی و رو یکی از صندلی های اتاق کارکنا نشستم... جونگ کوک خلوتم رو به هم زد و جلوم نشست.. +نگفتی چشمات چی شده.... –هیچی... +میای بریم بیرون؟؟ -هوم؟؟ واسه چی بخوام باهات بیام بیرون؟؟ +چون دو تا بلیط دارم.. و هیچکس هم حاضر نشد باهام بیاد.. کتاب شیمی رو جلوم گذاشتم... –درس دارم.. هنوز یک کلمه هم نخوندم... +خب امروز که نه.. -وایسا ببینم... تو که پول غذاهایی که از اینجا میگیری هم نداری.. گنج پیدا کردی که میخوای بری بیرون؟؟ +یااا تو هم چقده بدجنس میشی بعضی وقتا.. –خب..
اگه بهم نگی منم نمیام.. بقیه آبت رو سر کشیدی... و رفتی سراغ پاراگراف دوم کتاب.. +پس اگه بهت بگم باهام میای؟؟ -نه.. اگه پولم بهم بدی باهات نمیام.. +عه.. باشه.. پس شانس دیدن یه فیلم ترسناک رو تو صندلیای ردیف اول سینما از دست دادی.. –یااا منم چه کار مسخره ای کردم گفتم فیلم ترسناک دوست دارما... حالا... چه فیلمی هست؟؟ +شیون.. –جدی.. اون که پوستر هاش تو کل شهر زده؟؟ +آره.. –خب.. میام... جونگکوک بعد جین تنها دوستم بود.. –حالا بگو چجوری دو تا بلیط گیر آوردی؟؟ پوزخند موزیانه ای زد.. +شرط بستم... حرفش اعصابت رو به هم ریخت.. –یاااا پسره ی دیوونه چیکار کردی؟؟؟ +چت شد؟؟ شرط بستم خب..
–برو یکی دیگه رو پیدا کن باهات بیاد.. +ولی قول دادی... –من هیچ قولی ندادم.. الان هم میخوام برم شیمی بخونم.. نیا رو مخم راه بری.. جونگ کوک تنها شد.. آبمیوه ش رو سر کشید و به افق خیره شد.. زیر لب گفت: حالا کی رو ببرم که بلیطم حروم نشه... (این جمله رو نوشتم یوقت فکر نکنین جی کی تو کف ا/ت عه... دوستن با هم..) –کلمات کلیدی.. جزوه م کو؟؟ نکنه اون رو هم کاریش کردن؟؟ تا الان تونسته بودی به دفتر شعرت فکر نکنی.. –حالا تو مسابقه چی تحویل بدم؟؟ همه ی شعر هام.. به باد فنا رفت..
(سرآشپز) خانوم شاعر.. یه آقا تو سالن اصلی منتظرته.. –منتظر من؟؟ (سرآشپز) منتظره بری سفارش هاش رو بگیری... رییس بفهمه کارت رو جدی نمیگیری اخراجت می کنه.. حواست رو جمع کن.. –اوه اوه.. باشه فهمیدم.. معذرت میخوام... سفارش آقا رو گرفتی.. –ببخشید قربان.. سفارشتون چیه؟؟ (آقا) یه قهوه لطفا... –متاسفم... قهوه و انواع کیک فقط یکشنبه ها سرو میشن... البته صبح زود هم قهوه داریم.. اما الان فقط طبق منو غذا سرو می کنیم.. (آقا) پس یه بطری آب لطفا.. تعظیم کردی: چشم قربان.. رستوران خالی خالی بود.. برعکس یکشنبه ها، روزای سه شنبه خلوت می شد.. یه بطری آب واسه آقا بردی... بعدش هم چون آخر شب شده بود رفتی لباسای خودت رو بپوشی تا برگردی خونه...
+عجیبه که یه آدم بیاد و فقط یه بطری آب ببره.. –لابد تشنه بوده.. +چی شد گفتی نمیای؟؟ -دوست ندارم بیام.. حتی وقتشم ندارم... +فردا که هیچکدوم شیفت نداریم.. –مگه بقیه چی بهت گفتن که پیله کردی با من بری؟؟ +بقیه گفتن اگه فیلم ترسناک نبود میومدن... –خب منم اگه فیلم ترسناک نبود میومدم.. +باشه... بهش لبخند رضایت زدی... +یاااا اونجوری نخند... –لبخند راحت شدنه... خب فعلا.. پنج شنبه میبینمت.... شیفتم طوری بود که فقط چهارشنبه ها شیفت نداشتم... و بعضی روز ها مثل یکشنبه که مدرسه تعطیل بود شیفت صبح و شب داشتم...
کوله م رو انداختم رو کولم و راهی زیر زمینم شدم.. رسیدم.. دیگه داشتم از گشنگی می مردم.. زنگ زدم و غذا سفارش دادم.. (بچه ها تو کره سفارش غذا ارزون تر از پختنشه...) بازم کیمچی و پوره برنج.. –دیگه حالم از این غذا بهم میخوره... پشت خونه نشستم.. به ستاره ها نگاه کردم.. همیشه اینجا بود که واسه شعر های جدیدم الهام می گرفتم... هیچی.. هیچی بهم الهام نشد.. غذام رو خوردم که متوجه گربه سیاهی شدم که داشت بهم نگاه می کرد.. –چیه؟؟ گربه میو کوتاهی کرد.. کیمچیم رو تموم کردم و برنجم رو کنار گذاشتم.. –مردم میگن تو موجود شومی هستی... این درسته؟؟؟ ...میو... –گشنته؟؟ ..میو... –بیا.. من برنج نمیخوام... تو میتونی بخوریش... گربه انگار که فهمیده باشه اومد و پوره برنج رو خورد..
–فکر نمیکردم گربه ها پوره برنج بخورن... خب... به ماه زل زدی.. –همیشه اونجوری که ما فکر می کنیم نمیشه.. نه کوچولو؟؟؟ ولی من که بهش عادت کردم... دیگه واسه هیچی مدت طولانی ناراحت نمیشم.. حتی دفتر شعرم... میو.... –آره حق با توئه.. هنوز بابتش ناراحتم.. ولی گریه که نمی کنم نه؟؟ ...میو... بعد این میو پرید و رفت... (بچه ها این ا/ت تو زیرزمین آپارتمان زندگی می کنه بهش میگه زیرزمین.. به خاطر هوای مرطوب داخلش و بوی نا که به قول ا/ت هیچوقت از بین نمیره...و البته موش ها.. اونجا که نشسته بوده هم حیاط پشت اون آپارتمانه که معمولا کسی نمیاد) رفتم داخل خونه.. کمدم رو نگاه کردم.. تنها چیز با ارزشی که داشتم لباسای داخل کمد بود... هرگز دلم نیومد مثل بقیه وسایلم حراجشون کنم... و البته انگشتری که مال مادرم بود.. یهو در زدن... با کلافگی رفتم در رو باز کردم... با باز شدن در صدا شروع کرد به حرف زدن..
(آقای کیم) بزار ببینم.. اینجا نوشته شده که تو هنوز قبض آب خونه رو پرداخت نکردی.. و مجبور شدم خودم پرداختش کنم... همسایه ها ازت گلایه می کنن.. میگن نباید یه نوجوون تنها رو تو واحد راه بدم.. میگن این خونه هم مثل بقیه خونه های اطراف باید تحویل یه زوج باشه... اگه خونه رو دوست نداری.... حرفش رو قطع کردم: آقای کیم این خونه واقعا واسه من عالیه.. و منم هیچ کاری با همسایه ها ندارم.. و قبض آب هم.. با.. با اجاره ی ماه دیگه پرداخت می کنم.. کمتر از دو هفته مونده تا ماه جدید... عینکش رو آورد پایین و بهت نگاه کرد.. بعد دوباره به کاغذش خیره شد.. (کیم) خیله خب... این ماه رو میبخشمت... –اصلا.. میدونین الان به اندازه ی قبض آب پول دارم.. (کیم) میشه 120 هزار وون.. –چ.. چی؟؟ من که خیلی آب مصرف نمیکنم... این حتی از کل آبی که محله مصرف می کنن هم بیشتره.. زد زیر خنده: شوخی کردم دختر... 7000 وون... –هههه وای شما خیلی با نمکین آقای کیم!! بزارین برم بیارمش... رفتی و تمام انعامی که امروز گرفته بودی رو دادی به آقای کیم.. البته 500 وون کم بود.. –امروز فقط همین رو کار کردم.. پونصد وونش هم... هر وقت دیدمتون میدم... (کیم) اونم باشه تخفیفت.. –ممنون... رفتم داخل... –واسه این خونه 190 هزار وون میگیری... حتی خونه دانشجویی هم نیست... کلی هم تخفیف بدی ده هزار وون... بیشتر از نصف حقوقم رو دارم میدم که بتونم تو این خونه زندگی کنم... سریع حرفت رو قطع کردی.. –ولی بازم ممنون... حداقل نمیمیرم.. کتاب شیمی رو باز کردم و نفهمیدم کی خوابم برد... ساعت زنگ خورد..
لباس فرم مدرسه رو پوشیدم و به طرف مدرسه راه افتادم.. یه حسی بهم مگفت امروز روز عجیبی میشه... مدیر مدرسه، خانم چوی دم در وایساده بود و با یکی از دانش آموزای پسر حرف میزد.. تعظیمی کردم و متوجه شدم مدیر داره بهم نگاه می کنه.. به خاطر کبودی چشمام بود؟؟ شاید آره... شاید هم نه... سرم روانداختم پایین و با سرعت بیشتری سمت کلاس رفتم.. پچ پچ ها شروع شد... واقعا هم خیلی عجیب بود یه دختر با صورت زخمی و کبود بیاد مدرسه... موهای دم اسبیم رو باز کردم تا بهتر صورتم رو بپوشونم... گوشیم رو درآوردم.. (فکر نکنین چون فقیره گوشی نداره.. تو کره حتی بی خانمان ها هم گوشی و لپ تاپ دارن.. و ا/ت اینا هم تا عصر قبل غروب مدرسه ان) ساعت نه بود.. –چرا این روز کوفتی نمیگذره؟؟ معمولا دلم نمیخواست تو چشم باشم و جلب توجه کنم و امروز پچ پچ های بقیه و... واقعا رو مخم بودن.. بعد صف کلاسامون شروع شدن... البته قبل رفتن سر کلاس یچیزی توجهم رو جلب کرد..
14 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
85 لایک
عالیه 🎊🙂🌸
مرسی زن داداش😂🖤🖤🖤🖤
خواهش خواهر شوهر😂💜
واوووو چقد قشنگ بود خیلی خوشم اومد و کنجکاو شدم برای پارت بعدیش😃😃
مرسی گلم
هیییعععع چیگفتیییی؟؟؟ کسایی که بار اولتونه اومدین تو داستان نویسنده الکی میگه اتفاقا داستاناش خیلی هم خوبن🙂
وایی خیلی عالیییی بود داستان قبلیتم خیلییییی خوب بود ده ساعت وقت گذاشتم خوندمش 😐ولی ارزششو داشت👌
ولی من فکر می کنم وقتم رو واسه نوشتنش هدر دادم
ازش خوشم نمیااااد
عالییی بود عاجی بعدی رو زود بزار💜💜💜
. و اگه بار اولتونه اومدین تو داستانم لطفا داستان قبلیم رو نخونین چون افتضاح به معنای واقعی بود
اجی خیلی دوست دادم ولی زیاد چرت و پرت میگی😐😐😐
راست میگی داستان قبلیش اصلا انگار فیلم نامه نوشته خیلی قشنگ بود
مرسی از همه😂😂😅
دمت گرم من همه داستانات رو خوندم
آجی میشی؟؟
من مهسانم ۱۳ سالمه
هلنا ۱۵
من چرا از همه بزرگ ترم؟؟ 😑😑
عالی بود نمیدونم والا چی توجهشو جلب کرده عالی بود بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم بی نظیر بود😍
💙💙💙💙💙💙🤍🤍🤍🤍🤍🤍
مرسییی
خیلی عالییییییییییییییی بود
لطفا پارت بعدی رو زود بزار♥️♥️
ممنون چشم تا فردا آپلود میشهه