
سلام من برگشتم با پارت ۸. اگه پارت های قبلی رو ندیدید برید ببینید چون به هم ربط داره. امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد.
آدرین؟یعنی زنده اس?وای اگه زنده باشه من از خوشحالی خواهم مرد?با خودم گفتم: مرینت تمرکز به اون کسی که این همه بلا سرت آورده.باید فردا برم اونجا،دلم برای آدرین《داداشم》 تنگ شده. تمام شب رو از فکر و خیال بیدار موندم.? فردا صبح به دانشگاه نرفتم چون اصلا نمیتونستم یه لحظه دیگه صبر کنم. یه تاکسی گرفتم و رفتم جایی که تو نامه نوشته شده بود. بیرون از شهر بود. یه خونه ی خیلی خیلی قدیمی و کثیف? سریع رفتم داخلش.
همه جا رو گشتم ولی خبری نبود که گفتم: آدرین، آدرین، کسی اینجا نیس.که یهو زیر پام خالی شد...... وقتی چشمام رو باز کردم دیدم که دستو پام بسته اس و یه پسری روبروم نشسته.?گفتم: دست و پام رو باز کنید. یه صدای دخترونه رو از پشت سرم شنیدم که میگفت:خوش اومدی، دوست قدیمی. گفتم: تو کی هستی، این پسره کیه؟ آدرین کو؟ پسره گفت: مرینت خودتی؟ گفتم: تو کی هستی که اسمم رو میدونی؟ سریع دختره با داد گفت: هی اینجا پیکنیک نیس که با هم گفگوی خواهر و برادری داشته باشینا.
گفتم: چی؟?تویی آدرین؟ چقدر عوض شدی. دختره یه داد خیلی بد کشید و گفت: مگه به شما ها نیستم. خفه شید دیگه.? گفتم: تو کسی نیستی که بلا ها رو سرم میاری؟ چرا اینکار ها رو با من میکنی؟ صندلی های ما رو چرخوند روبرو خودش و من و آدرین با هم گفتیم:لللللللنننننناااااا!? لنا گفت: میخوای بفهمی چرا این کار رو میکنم؟چون که 10 سال شما داشتید خوشی میگذروندید من زجر. حالا نوبت شما هست که زجر بکشید.
گفتم: راجب چی حرف میزنی؟گفت: یادتون رفته دیگه، بایدم یادتون بره? چطور بابات تونست با برادر خودش همچین کاری کنه《لنا دختر عمومه》 گفتم: لنا اون یه اتفاق بود. گفت: آره یه اتفاق موجب یه عمر زجرم، خوش گذرونی هاتونم باید یه وقت تموم شه...... بعد محکم چونه ام رو گرفت و ادامه داد: نه دختر عمو. گفتم: آییی، آروم تر. گفت: آخی دردت گرفت،?درد بکش، این دردا پای دردایی که من کشیدم کمه، کاری میکنم بیشترم دردت بگیره. با چاقویی که دستش بود کشید رو صورتم.
که یهو آدرین《عشقم》 از پشت دیوار اومد بیرون و گفت: مرینت حالت خوبه؟ تا لنا آدرین رو دید چاقو رو به طرف آدرین《دادشم》 برد و تو شکمش فرو کرد. گفتم: نههههه? لنا گفت: بهت گفته بودم که تنها بیا، وگرنه داداشت رو از دست میدی ولی تو گوش نکردی. آدرین گفت: لنا، من خودم تعقیبش کردم. لنا صدای ماشین پولیسرو شنید. چاره ای جز فرار نداشت. گفت:این تازه اولش بود. و دوید.
آدرین《عشقم》سریع اومد دست و پام رو باز کرد دویدم به طرف آدرین《داداشم》 دست و پاش رو باز کردم و گفتم: زنگ بزن به اورژانس?زود باش. آدرین زنگ زد اورژانس و رفتیم به بیمارستان. آدرین نشست رو صندلی ولی من همش داشتم راه میرفتم از استرس. گفت: بیا بشین مرینت. گفتم: نمیتونم? گفت: مرینت، بیا بشین کارت دارم. نشستم و گفتم: آدرین، توروخدا بذار بقلت کنم، هیچی جز بقلت حالمو بهتر نمیکنه.? گفت: باشه ولی قبل از اون، ببینم زخمتو.
گفتم: مهم نیس آدرین?اونی که مهمه آدرین هست. گفت:من مهمم؟ من که چیزیم نیس. گفتم: منظورم داداشمه، اسمتون یکیه. گفت: واقعا؟! خب زخم تو هم مهمه? اگه نذاری ببینمش و پانسمانش نکنم عفونت میکنه و من دوست ندارم این زخم زشت رو صورت قشگت به مدت طولانی بمونه، بیا امید داشته باشیم که آدرین حالش خوب میشه، باشه؟ سرم رو تکون دادم وگفتم: باشه. من و آدرین برای اینکه زخمم رو پانسمان کنه رفتیم خونه ی خاله ژولی. آدرین آروم آروم زخمم رو پانسمان کرد و بعد رفت که جعبه ی کمک های اولیه رو گذاشت سر جاش
و بعد گفت: مرینت کجا؟ گفتم: بیمارستان، خیلی نگران آدرینم.گفت: مرینت، رفتنت اونجا چیزی رو عوض نمیکنه. گفتم: نمیتونم طاقت بیارم? گفت: با یه بقل چطور؟ سریع رفتم تو بقل آدرین و سریع خوابم برد?..... وقتی بیدار شدم دیگه عصر بود. تا بیدار شدم آدرین رو صدا زدم ولی جوابی نداد. فکر کنم رفته بود. رفتم پایین تا مسواک بزنم و صورتم رو بشورم که یهو به یه صحنه ای مواجه شدم. آدرین میز رو چیده بود و خودشم تو آشپزخونه داشت چایی دم میکرد? گفتم: وایییی? گفت: مرینت بلاخره بیدار شدی? هزار بار چایی دم کردم و یخ شده تا بلاخره مادمازل بیدار شد?
گفتم: واییی ممنونم? این کیک هم خودت درست کردی؟ گفت: نه دیگه تو اینجوریم که فکر میکنی من هنرمند نیستم? حالا بیا عصرونه ات رو بخور تا دوباره مجبور نشدم که چایی دم کنم? گفتم: ممنون از این همه زحمتت ولی من باید برم بیمارستان. داد کشید و گفت: ممممممررررررییییینننننتتتتتت? گفتم: باشه باشه? تسلیم?? نشستم رو صندلی و گفتم: وقتی عصبی میشی بانمک تر میشی? گفت: تو هم وقتی میخندی☺ گفتم: بسه دیگه لوس بازی در نیار، فکر کنم همه ی آب کتری بخار شدا? گفت: واییییی???♂️حواسش نبود از دستگیره استفاده نکرد و دست زد به کتری. من داشتم کیک میخوردم که یهو داد زد: سوختتتمممم?
سریع از صندلی بلند شدم و گفتم: چی شدی تو؟?ببینم دستتو. سریع رفتم جعبه ی کمک های اولیه رو آوردم و پماد ضد سوختگی رو زدم به دستش و آروم دستش رو مالش دادم و بعد دستش رو پانسمان کردم. گفت: واییی ممنونم. گفتم: برو بشین خودم چایی رو دم میکنم. آدرین رفت نشست و چایی رو دم کردم و من هم نشستم و باهم عصرونه خوردیم. آدرین تا بیمارستان باهام اومد و خودش رفت خونه شون. از زبان آدرین: رفتم خونه و تا رسیدم پدرم اومد و گفت: تا اونجایی که یادم میاد پسر من چند ساعت چند ساعت بیرون نمیرفت و پدر و بادیگاردش رو نمیپچوند و با یه دختر بدبخت دوست نمیشد. گفتم: پدرم من پسر بچه نیستم که شما بهش زور بگید و دیگه به مرینت نگین بدبخت، من مرینت رو دوست دارم. گفت: اههه پس خودت خواستی، فردا برمیگردیم به کالیفرنیا و انتقالی میگریم تو دانشگاه کالیفرنیا......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دوستان پارت ۹ رو همینجور که قول دادم چهارشنبه 7 آبان ماه نوشتم و گذاشتم تو سایت. منتظر انتشارشم. ممنون بابت حمایت هاتون❤
عالی بعدی رو زود بذار من دیگه طاقت ندارم
سلام دوستان من دارم یک داستان می نویسم اگه خواستید ببینید اسمش لیدی باگ عشق بی پایان ???هستش
سلام دختران زرنگ پارت 1رسیده عشق قسم خورده هم در حال برسی است
رمانتو دوست دارم جالب لطفاااا رمانه من رو هم بخون اسمش سارق عشق????☺☺
عالیی بود???
عالی زودتر بزار پارت بدیرو
پدرش خیلی نامرده ???عالی بوددددد بعدی رو زور تر تر بزار
ماموریت ما ۴ رسید
سریع تر بزارررر
وای عالیییییییییییییییییییییی بود محشر حرف نداشت
لامصب چقدر دیر میزاری کاری نکن قهر کنما?????
ببخشید، قول میدم که دیگه زود بذارم و کم پیش بیاد که دیر بذارم راستی فردا هم که چهارشنبه ۷ آبان هست پارت ۹ رو مینویسم و بلافاصه وارد سایت میکنم?بازم عذر میخوام. امیدوارم منو درک کنید