
این پارت فک کنم یکم کم شد ببخشید دیکه 💛👑
میخواست کل مسیری که با اتوبوس اومده رو پیاده طی کنه شاید سرحال اومد راهشو گرفت و به سمت خونه رف ولی زنگ تلفنش اونو یه خودش آورد کاتارا بود _چیشده اعع سلام بلد نیستی تهیونگا _کاتارا بت گفتم خوشم نمیاد اینجوری صدام بزنی واسه چی ؟خوشمله که _از نظر من نیس ...درواقع تهیونگا گفتنا ی کاتارا واسش نوعی شکنجه بود تهیونگا تیکه کلام جینا بود و کاتارا از اون واسه دق دادن تهیونک استفاده میکرد .... _حالا واهس چی زنگ زدی چکار داشتی منم زنگ زدم اینو از تو بپرسم تو به سوکجین گفته بودی با من قرار داری؟ _من؟خب اره حوصله نداشتم گفتم ی بهونه بتراشم اها اما تکلیف منی که دلم واست تنگ شده چیه _نمدونم دلتنگی فک میکنم اه اذیت نکن دیگه بیا پیشم میخوام ببینمت _دورم ازت بگو کجایی خودم میام _اه خب بیا جلو ی بستنی فروشیه روی پل سارتر باشه تهیونگ قدم زنان به سمت اون بستنی فروشی رفت
از وقتی جینا رو دیده بود هرجا که میرفت خاطراتشون جلو ی چشمش شروع به حرکت میکرد وقتی به بستنی فروشی رسیدم همینطور شد ....فلش بک.... : جینا:تهیونگا میدونی فرق تو با بستنی چیه ... تهیونگ:باز شروع کردی...جینا:اه نمیگی تا خودم بگم ...تهیونگ:چیزی به ذهنم نمیرسه بگو دیگه...جینا:اه ضد حال کولم کن تا کنار رودخونه ببرم بهت میگم ...تهیونگ:یگو دیگه دلت سواری میخواد...جینا:من؟نه دیدم روی کولت خیلی خالیه گفتم پرش کنم...تهیونگ :هعی دیوونه ی خودمی بپر بالا...جینا:یاع اگه سالوادور تخیونگ کاریش بشه من میدونمو تو...
تهیونگ:سالوادور تخیونگ کیه دیگه...جینا:اسم بستنیمه...تهیونگ :باورم نمیشه تو بیس سالته ناسلامتی نسبت به سنت بیش از حد کیوتی لنتی...جینا:میدونم خودمم میخوای تا صب اینجا وایسی چرا حرکت نمیکنی ...تهیونگ:بلیطتو دادی ؟...جینا:وا مگه سواریم بلیط میخواسته خبر نداشتیم...تهیونگ:اره تا آخر پل یدونه بوس تا کنار رود خونه یه بوسو یه دوندون...جینا:سواری تا خونه بلیطش چقده...تهیونگ:وای😂فعلا تا کنار رودخونه هزینتو بده برای خونه باهم کنار میایم...جینا:هوف باشه فقط آروم دندون بگیری،، آییییی کله پوک دردم گرفت ...تهیونگ:گرفتم که درد بگیره...جینا:بلخره که میرسیم خونه...تهیونگ : نگفتی فرق منو بستنی چیه...جینا:بستنی سردش به دل میشینه ولی تو همه جوره به دل میشینی تهیونگا حالا نگه دار میخوام کنار رود خونه بشینم...تهیونگ:خب ...جینا:چته چرا یهو اینقد رخ عقاب گرفتی اینقد جدی نشو میترسم... تهیونگ:مگه نگفتی همه جوره به دل میشینم میخواستم یکم سرد باشم ببینم چجوری به دلت میشینم...جینا:الان که دقت میکنم اصن به دل نمیشینی تهیونگا ی خودمو بهم برگردون ...تهیونگ:سرتو بذار روی پام...جینا :خب گذاشتم...صورتشو نزدیک صورت جینا کرد و گفت تو بیش از حد به دل میشینی...جینا:دوساعت علافم کردی اینو بکی من منتظر بودم لبات فرود بیاد رو لبام ضد حال میزنی هم...نذاش بقیه ی حرفشو بزنه و لباشو روی لباش گذاشت...........
با پارت اضافه مواجه شدم بزن بقیش توی اسلاید اخره
بخدا توی اسلاید بعدی کذاشتمش بزن بعدی😂😂💔💔💔
با صدا ی کاتارا به خودش اومد بعضی وقتا خاطرات اونقدر شیرین میشد که بیرون اومدن از اونا دردناک بود تهیونگ وقتی چشمش به کاتارا افتاد بغض گلوشو گرفت دیدن دوباره ی جینا دیوونش کرده بود دختری که در یک لحظه میتونست اونقدر با کیوت بازیاش و شیطونیاش تهیونگو دق بده و در یک لحظه اونقدر با وقار و متین میشد که سخت میشد اونو شناخت و دختر باوقار و زیبایی که داشت کرکره ی اون کتابفروشیو پایین میکشید بدجور تهیونگو درگیر کرده بود
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی عالی عالی خیلی خوب
عاااالی
پارت بعد لطفا❤
چ بگویم؟😐💔...
براچی 😂😂؟