
دوباره سلام دوستان ?? من برگشتم با پارت ۵ داستان فرمانروایان طبیعت و همینطور هم که قبلا بهتون گفتم کامنت فراموش نشه و منتظر قسمت های بعد باشید???????
هر ۴ خواهر میدانستند که کار سختی پیشرو دارند ولی ناامید نشدند. حالا وقتش بود که قدرت هایشان را خوب بشناسند و بدانند چگونه از آنها استفاده کنند. اول هیلدا داوطلب شد تا قدرت هایش را افزایش دهد. -«خب فکر کنم اینجا جای مناسبی برای آزمایش باشد. من خیلی گل و گیاه را دوست دارم شاید بتوانم تمام اینجا را تبدیل به دشتی پر از گل کنم.» او این را گفت و محکم پایش را به زمین کوبید. ناگهان موجی عظیم از تم باد همه جارا فرا گرفت. آن قدر شدت باد شدید بود که همه مجبور شدند چشم هایشان را ببندند و زمانی که چشم هایشان را باز کردند.....
زمانی که چشم هایشان را باز کردند با منظره ای زیبا و رویایی روبرو شدند. همه جا پر از درختان و گل های بسیار زیبا و خوشبو شده بود. همه از دیدن منظره ای با آن عظمت تعجب کرده بودند. هلیا که سر ذوق آمده بود بی معطلی داوطلب شد تا قدرت خودش را محک بزند. -« هوووم! من میخواهم اینجا را به باغی پر از میوه و درختان تنومند تبدیل کنم.» هلیا چرخید و چرخید و ناگهان دست راستش را به زمین زد و دوباره سر جایش ایستاد. چند لحظه گذشت و هیچ اتفاقی نیفتاد...
همه متعجب شده بودند.?چرا هیچ اتفاقی نیفتاد؟ ناگهان لرزشی را زیر پای خود حس کردند.همه فکر کردن زمین لرزه است اما اینطور نبود. هلیا گفت:« نگران نباشید. میدانم که دارم چه کار میکنم.» بعد هلیا دست هایش را بالا برد و درست همزمان حرکت دست های هلیا درختان و گیاهان بزرگ و تنومندی از زیر زمین روییدند. ابتدا شکوفه دادند و بعد میوه. هلیا پرید و یکی از میوه هارا چید و گاز محکمی بر آن زد . -«خب دیگر فکر کنم مشکل غذا هم حل شد.»?? همه به حرف هلیا خندیدند.با اینکه او دومین خواهر بود اما از همه شوخ طبع تر بود.?
رجینا به عنوان نفر بعدی داوطلب شد. او از هیجان به خود لرزید، و اشتیاق زیادی برای کشف کردن استعداد و توانایی اش داشت. -«با یه هوای بارانی و مرطوب چطورید؟ فکر کنم اگر برگ های درختان هم زمین را پر کند، عالی میشود.» سپس هر دو دستش را به سمت آسمان بلند کرد و زیر لب چیزی را زمزمه کرد. ناگهان...
ناگهان صدای مهیبی همه را از جا پراند. صدای رعد و برق بود. آسمان تیره و ابری شده بود صدای رعد و برق ها همه جا را پر کرده بود.⚡☔ باران شدیدی شروع به باریدن کرد و همه ی لباس هایشان را خیس کرد. قیافه رجینا ??. قیافه بقیه ??. اما این پایان ماجرا نبود.... تمامی آن منطقه پر شده بود از برگ هایی به رنگ های آتشین ??. همه به جز رجینا سردشان شده بود و مثل بید به خود میلرزیدند. هلیا که خیلی سردش شده بود دستش را رو به آسمان بلند کرد و بشکنی زد. و یکباره تمامی ابر ها از جلوی خورشید کنار رفتند و دوباره آسمان صاف صاف شد.☀?? گرمای لذت بخش خورشید همه جار نوازش کرد و دوباره تابستان بازگشت. هیلدا پرسید:«زیر لبت چه چیزی را زمزمه کردی؟» رجینا هم در جواب او گفت:«این یک راز است.?✌»...(دوستان شما میتونید در کامنت ها بگید که رجینا تو اون لحظه چی زمزمه کرد)
لیلیاندل این را میدانست که حالا دیگر نوبت اوست و باید قدرت هایش را کشف کند. کمی به خواهرانش و منظره ی رو برویش نگاه کرد. کمی اندیشید... چشم هایش را بست و به فکر فرو رفت. همانطور که لیلیاندل در حال فکر کردن بود ناگهان باد شدیدی وزید. همه جا یخ زد. طوفان سهمگینی آغاز شد و در طی چند ثانیه همه جا سفید پوش شد....⛄❄
لیلیاندل از جایش برخاست. خیلی تعجب کرده بود.مثل اینکه هنوز باور نمیکرد که او چه توانایی هایی دارد?. خواهرانش هم همانطور.? همین که رجینا دهانش را باز کرد تا حرف بزند، لیلیاندل وسط حرفش پرید و گفت...
-« میدانم که میخواهی چه بگویی. حتما می خواهی بدانی که من چگونه این کار را کردم. راستش را بخواهی من فقط به انجام دادن این کار فکر کردم و بعد این کار خود به خود انجام شد.? فکر کنم میدانم که دیگر چگونه قدرتم را کنترل کنم.»
هلیا گفت:« حال باید یاد بگیریم که چگونه بتوانیم از قدرت هایمان در موقعیت های مختلف استفاده کنیم. هیلدا چون تو ملکه بهار هستی، تو اول شروع کن من دومین نفر دختر پاییز سومین نفر و فرمانروا ی زمستان هم آخر.» هیلدا گفت:« بهتر است از این درخت شروع کنم.»دستش را روی تنه ی خشکیده ی درخت کشید و.،،
ادامه در ۶...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ایده ی داستان و خلاقیتت عالیه ولی میشع خیلی گسترشش داد و لطفا به جز رنگ پریده ی سر سخت دشمنای دیگه ای هم براشون بیار
و داستانو زیاد عاشقانه نکن
یعنی همین اول کار همشونو جفت نکن : )
ممنون
میشه لطفا بگی رجینا چی گفت؟
رجینا گفت ابر ها باران را به ارمغان بیاورید ?
تقریبا ????
سلام، خوب بود، اما لطفا یکم شخصیت های پسر هم به داستانت اضافه کن.
اممم باشه ولی باید ببینم داستان چجوری پیش میره. اصلا میتونم بیارم یا نه?
ممنون که نظر دادی ???
خیلی خوب بود دستت درد نکنه ?
نظر لطفتونه و درضمن من داستان های شما هم میخونم عالی هستن ????✌