دوباره سلام دوستان ?? من برگشتم با پارت ۵ داستان فرمانروایان طبیعت و همینطور هم که قبلا بهتون گفتم کامنت فراموش نشه و منتظر قسمت های بعد باشید???????
هر ۴ خواهر میدانستند که کار سختی پیشرو دارند ولی ناامید نشدند. حالا وقتش بود که قدرت هایشان را خوب بشناسند و بدانند چگونه از آنها استفاده کنند. اول هیلدا داوطلب شد تا قدرت هایش را افزایش دهد. -«خب فکر کنم اینجا جای مناسبی برای آزمایش باشد. من خیلی گل و گیاه را دوست دارم شاید بتوانم تمام اینجا را تبدیل به دشتی پر از گل کنم.» او این را گفت و محکم پایش را به زمین کوبید. ناگهان موجی عظیم از تم باد همه جارا فرا گرفت. آن قدر شدت باد شدید بود که همه مجبور شدند چشم هایشان را ببندند و زمانی که چشم هایشان را باز کردند.....
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
ایده ی داستان و خلاقیتت عالیه ولی میشع خیلی گسترشش داد و لطفا به جز رنگ پریده ی سر سخت دشمنای دیگه ای هم براشون بیار
و داستانو زیاد عاشقانه نکن
یعنی همین اول کار همشونو جفت نکن : )
ممنون
میشه لطفا بگی رجینا چی گفت؟
رجینا گفت ابر ها باران را به ارمغان بیاورید ?
تقریبا ????
سلام، خوب بود، اما لطفا یکم شخصیت های پسر هم به داستانت اضافه کن.
اممم باشه ولی باید ببینم داستان چجوری پیش میره. اصلا میتونم بیارم یا نه?
ممنون که نظر دادی ???
خیلی خوب بود دستت درد نکنه ?
نظر لطفتونه و درضمن من داستان های شما هم میخونم عالی هستن ????✌