
سلام به همگی میدونم این پارتو دیر گذاشتم اونم به خاطر خود تستچی که چند روز نمیشد تست جدید ساخت ولی امیدوارم این زود بررسی شه 🙂
از زبان سورا: مضطرب و نگران بودم میترسیدم اتفاقی بیوفته روی مبل نشسته بودم و نگاهمو به زمین دوخته بودم از استرس زیاد ناخنامو می جویدم و پاهاموپشت سر به زمین میکوبیدم با صدای جونگ کوک که اسممو صدا زد سرمو بالا اوردم تو چشماش نگرانی رو میدیدم سعی کردم لبخند بزنم و وانمود کنم حالم خوبه با لبخند نگاش کردمو گفتم:چیزی شده جونگ کوک:نه فقد خواستم بدونم حالت خوبه _هاا من حالم خوبه چیزی نیست جونگ کوک:مضطربی نگرانی میدونم ولی ازت میخوام اروم باشی چون هیچ اتفاقی نمیوفته _چطور اینقدر مطمئنی من نمی تونم نگران نباشم جونگ کوک دستامو تو دستاش گرفتوبا مهربونی تو چشمام زل زدو گفت:چون من پیشمت یادت باشه ما از پسش بر میایم وقتی با همیم با لبخند بهش نگاه کردم و گفتم:قول بده هیچوقت کار خطرناکی نکنی و بدون اون بادیگاردات تا وقتی که پلیسا کاری نکردن جایی نری جونگ کوک :بهت قول میدم توام قول بده حالت دیگه اینجوری نباشه _سخته ولی سعیمو میکنم وقتی باتوام به چیزی فکر نکنم جونگ کوک :افرین _راستی جونگ کوک مامان کجاس اون میدونه این قضیه رو جونگ کوک: نه نمی دونه ولی نگران نباش چند نفر استخدام کردم تا به طور مخفیانه از مامان محافظت کنه توام دیگه نگران مامان نباش _باشه خیالم راحت شد خوب شد جونگ کوک اروم خندیدوگفت:اره خیلی خوب شد _خوب شام چی میخوری میخوام اینبار من غذا درست کنم
جونگ کوک با تعجب گفت:واقعن مگهبلدی بااخم نگاش کردمو گفتم:پس چیفکر کردی راجب من . نکنه فکر کردی هیچی بلد نیستم جونگ کوک خندیدوگفت:خوب راست میگم من تا حالا ندیدم تو غذا درست کنی _حقم داری اخه الان که فکر میکنم تو اصن منو نمی شناسی جونگکوک:نه من تورو میشناسم خیلی خوبم میشناسم فقد نمیدونم بلدی غذا درست کنی یا نه شرمنده 😂😂 با حرص نگاش کردمو گفتم:باشه بهت نشون میدم جونگ کوک :خیلی خوب منتظرم از جام پاشدم و به سمت اشپزخونه رفتم خوب حالا چی درست کنم باید یه چیز خوشمزه درست کنم خیلی سریع دست به کار شدم تو این مدت که تنها زندگی میکردم خیلی خوب تونستم از پس غذا درست کردن بر بیام هر چند قبلش مامان بهم یاد داده بود ولی زیاد بهش توجه نکردم و خوشبختانه الان که فکر میکنم اون اموزشا تو اون مدت زمانی که تنها بودم خیلی به کارم اومد تو حین اشپزیم بعضی وقتا جونگ کوک میومد یه سر میکشید ولی قیافه اشم خیلی باحال بود خیلی تعجب کرده بود یعنی واقعن ازم همچین چیزی انتظار نداشت که من بتونم اشپزی بکنم خوب تقریبا کارم تموم شده بود و داشتم میزو میچیندم جونگ کوک:خودت همه اینارو درست کردی با لبخند پیروزمندانه نگاش کردمو گفتم:اره پس چی
جونگ کوک :یعنی مزه اشم مثله خودش خوشمزه اس _خوب بیا امتحان کن روی یکی از صندلی ها روبه روی جونگ کوک نشستم جونگ کوک هنور قیافش متعجب بود ولی بیشتر شبیه بازنده ها بود با پوزخند نگاش کردمو گفتم :چطوره جونگ کوک :هنوز که نخوردم با اولین قاشقی که خواستم تو دهنم بزارم صدای زنگ خونه زده شد با تعجب به جونگ کوک نگاه کردمو گفتم :این کیه جونگ کوک متعجب گفت :منم نمیدونم تو همینجا بمون یه لحظه _باشه جونگ کوک از صندلیش بلند شدو سمت ایفون خونه رفت زیر لب یه چیزایی گفت که نمیدونستم چیه ولی درو باز کرد خواستم برم طرفش که با دیدن تهیونگو جیمین و جین سرجام موندم وای خدا الان چیکار کنم باید قایم شم به دور ورم نگاه کردم تا یه جا واسه مخفی شدن پیدا کنم و تنها جایی که به مغزم رسید زیر میز غذا خوری بود خیلی سریع زیر میز غذا خوری قایم شدم صدای هر چهارتاشونو واضح میشنیدم که با هم می خندیدنو حرف میزدن جونگ کوک:هیونگ برای چی اومدین خونه من جین :همینجوری اومدیم خبر بگیریم ازت جونگ کوک:شوخی میکنی تهیونگ:نه راست میگه شوخی چیه جونگ کوک:خیلی خوب پس بشینید این چه وقت اومدن بود الان من چه خاکی به سرم بریزم یعنی اونا میدونن من اینجام حس میکردم یکی داره به میز نزدیک میشه صدای قدم های پاش خوب میومد ولی اون کیه از زیر میز یواشکی چهره اشو دید زدم جیمین بود وای خدا الان نفهمه من اینجام
جیمین: بچه ها بیاین گفتم هنوز شام نخورده چقدم که تدارکات چیده جونگ کوک: شما شام نخوردین مگه جیمین :نه هنوز میگم اینارو خودت درست کردی جونگ کوک :هااا اره خودم پختم جین :منتظر کسی بودی اخه دوتا بشقاب اینجاس ببینم نکنه دوست دخترتو اوردی جونگ کوک خندیدوگفت:نه بابا واسه خودمه هر دوش جیمین:من که خیلی گشنمه شماهارو نمی دونم جونگ کوک:باورم نمیشه به خاطر شام اومدین از زبان جونگ کوک: از اومدنشون خیلی تعجب کرده بودم نیومدن نیومدن اخرش روزی اومدن که سورا اینجاس ببینم پس این سورا کجاس به دور ورم با دقت نگاه کردم ولی نبودش میدونم قایم شده ولی کجا نگام به زیرمیز غذا خوری افتاد نکنه اینجا باشه خیلی اروم روی یکی از صندلی ها نشستم برای اینکه مطمئن بشمسورا اونجاست قاشقمو انداختم زمین از شانس بدم قشنگ رفت زیر میز طرف جیمین جیمین: قاشقت افتاد زمین _اره الان میگرمش
جیمین لبخند زدوگفت :زیر پای من افتاد صبر کن من میدم _نه نمی خواد خودم میگرمش تو غذاتو بخور جیمین بدون در نظر گرفتن حرفم رفت زیر میز تا قاشقو برداره مضطرب گفتم:هیونگ بیا بالا یه قاشق دیگه میگیرم . جیمین با صدایی که انگار ترسیده و متعجب باشه گفت:این این کیه یا خداا درست حدسزده بودم سورا اونجا بود پسدیدتش گلومو صاف کردمو گفتم :چی شده جیمین تهیونگ:جیمین حالت خوبه چی دیدی باز جیمین :باورم نمیشه سورااا تهیونگ با تاسف بهم نگاه کردو گفت:حالا خودت باید جمع کنی جین:چیرو جمع کنه چی شده جین اینو گفت و خیلی سریع پارچه روی میزو کنار زد جیمین خیلی تعجب کرده بود جینم از دیدن سورا ترسیده بود بریده بریده گفت:وات ده*** سورا با لبخند به هردوشون نگاه کردو گفت:سلام جیمین:تو اینجا چیکار میکنی سورا با تته پته گفت:من هیچی کار داشتم جین:باورم نمیشه واقعا تو سورایی سورا:اره خودمم جین:کی برگشتی _چند روزی میشه هیونگ جین با خنده ی شیطانی نگام کردو گفت:چرا به ما نگفتی کلک _راستش خوب نشد جیمین:خوب سورا حالا بیا بیرون از اونجا کمرت درد میگیره سورا :باشه الان وقتی سورا از زیر میز بیرون اومد با خشمی که انگار میخواست پنهونش کنه بهم نگاه کردو گفت:چرا نگفتی قراره جین و جیمین و تهیونگ بیان _شرمنده من خودمم نمی دونستم
تهیونگ:زن داداش منم نمی دونستم جیمین:واتتت زن داداش چرا به سورا زن داداش میگی با دست محکم به پیشونیم زدم تهیونگ نمیشد حالا سوتی ندی جین:من میدونستم خبراییه جیمین:یعنی چی ،الان سورا زن داداش تهیونگه اگه هست چرا خونه جونگ کوکه عااا من نفهمیدم یکی بهم توضیح بده تهیونگ:سورا دوست دختر جونگ کوکه جین و جیمین از تعجب دهنشون باز مونده بود نگاهم به سورا افتاد که به زمین خیره شده بود تهیونگ گلوشو صاف کردو گفت:من متاسفم سورا خیلی سوتی دادم کلافه به تهیونگ نگاه کردمو گفتم _خدای سوتی تو سورا زیر لب اروم گفت:نه مشکلی نیست اشکالی نداره جیمین با اخمبه من نگاه کردو گفت :واقعن که چقدر نامردی جونگ کوک چرا نگفتی با سورایی _من میخواستم به وقتش بهتون بگم جین :اره جون خودت عه اصن کی شک میکرد تو یه روز با سورا که شبیه خواهرت بوده رل بزنی کلافه به جین نگاه کردمو گفتم:من برادرش نیستم از اولم به همتون گفتم دوست ندارم اینو همیشه بگین تهیونگ :من که هیچوقت نگفتم برادرشی جیمین :عااا منم نگفتم اگه هم گفتم دیگه نمی گم _امیدوارم سورا لبخند زدوگفت:عاا بسه دیگه مهم نیست تهیونگ :ولی کاپل باحالی شدین هر دوتاتون لجباز و کله شق جدی به تهیونگ نگاه کردم و چیزی نگفتم سورا با لبخند گفت : واقعن اصن فکر نمی کردم تهیونگ :اره اره من شاهد بودم
نگاهم به سورا افتاد از قیافش معلوم بود حرصی شده بودولی میخواست عادی رفتار کنه سورا:عااا بسه دیگه مهم نیست جین :اوووو کم کم داره کاراتون رو میشه جیمین :هیونگ داری پیر میشی مکنه مون کم کم سروسامون گرفت جین با اخمگفت:یااا من پیر نیستم میدونستم الانه که جرو بحث شروع بشه برای همین کلافه به هردشون نگاه کردمو گفتم_بسه دیگه بشینید غذاتونو بخورید همه یه لحظه ساکت شدند سورا:راستمیگه بهتره غذامونو بخوریم پسرا با حرف سورا روی صندلی هاشون نشستن و مشغول خوردن شامشون شدن جدا از این اتفاق غذای سورا خیلی خوشمزه بود فکر نمی کردم اینقدر بلد باشه اما باید اینو در نظر میگرفتم که سورا از مامانم یادگرفته و چند مدت تنها زندگی کرده بعد از رفتن پسرا از تهیونگ خواستم که بهشون بگه راجب برگشتن سورا به کسی چیزی نگن حتی مامانم امیدوارم اتفاق بدی نیوفته چون من به سورا قول دادم مواظب همه چی هستم از زبان سورا: با صدای زنگ الارم گوشیم از خواب بیدار شدم اینقدر صداش رو مخ بود کهنمیشد واسه دو دقیقه تحملش کرد خمیازه بلندی کشیدمو به حالت نشسته روی تختم نشستم
خوب باید دیگه بلند شم فکر کنم خیلی خوابیدم با کشو قوسی که به بدنم دادم به زور از تخت خوابم جدا شدم از اتاقخارج شدم نزدیک اتاق جونگ کوک رفتم و درو خیلی اروم باز کردم هنوز خواب بود خیلی میخوابه بهتره برم بیدارش کنم دروباضربه محکم باز کردمو رفتم طرفش زیر گوشش اسمشو چند بار تکرار کردم تکون میخورد ولی چشماشو باز نمی کرد دوباره تلاش کردم ولی فایده نداشت کلافه بهش نگاه کردمو گفتم اوکی انگار با مهربونی پا نمیشی پس خودت خواستی نفس عمیق کشیدموگلومو صاف کردمو گفتم:هیییی رئیس پی دی مین زنگ زده جونگ کوک سراسیمه سرجاش نشستو گفت :کو کجاس کی زنگ زده از خنده داشتم منفجر میشدم چرا این اینطوری شد خیلی هول شده بود موهاش خیلی باحال بهم ریخته بود مثله برق گرفتگیا با خنده گفتم:سرکاری بود 😂😂😂 جونگ کوک با تعجب نگام کردو گفت:دلت میاد اینجوری منو بیدار کنی _اره چرا که نه من اول خیلی مهربونانه رفتار کردم ولی بیدار نشدی جونگ کوک با اخم با حالت کیوتی گفت:تو منو دوست نداری درسته از رفتارش تعجب کردمو گفتم_یااا چرا بچه شدی چرا اینجوری حرف میزنی جونگ کوک دوباره با همون حالت گفت:تو منو دوست نداری اگه دوسم داری باید خیلی عاشقانه بگی خندم گرفته بود اون تو هر شرایطی دست از این کاراش بر نمی داره _ول کن جونگ کوک توروخدا جونگ کوک بااخم گفت:خیلی بدی گلومو صاف کردموگفتم_چرا دوست دارم اصن عاشقتم اونقدر دوست دارم که تو نمی فهمی اصن نمیدونم چی جور بگم ولی عاشقتم جونگ کوک محکم بغلم کرد از حرکت ناگهانیش تعجب کردم ولی اون با لحن مهر بونی گفت:باورم نمیشه همین الان اینارو گفتی _من چند بار گفتم انگار یادت نبوده جونگ کوک:اره تک تکشو یادمه ولی این فرق داشت خیلی کیوت گفتی خندیدمو گفتم _دیوونه نمی خوای ولم کنی جونگ کوک:نه برای چی _میخوام برم جونگ کوک:نمیشه _من گشنمه خیلی دلم درد گرفته هیچی نخوردم ببینم تو گرسنت نیست جونگ کوک:میخوای بحثو عوض کنی فکر کردی نمی فهمم _نه بابا من واقعا گرسنمه جونگ کوک با خنده گفت:باور نمی کنم داری بحثو عوض میکنی کلافه نگاش کردمو گفتم:خودت خواستی بعد از این حرفم شروع به قلقلک دادنش شدم خیلی با حال می خندید صدای خنده هاش کل اتاقو پر کرده بود ولی این بهترین کاری بود که به ذهنم میرسید با لبخند شیطانی نگاش کردمو گفتم:دیدی بالاخره تونستم از دستت در برم با دو از اتاق خارج شدمو سمت اشپزخونه رفتم خوب فکر کنم دیگه نیاد دنبالم بعد از خوردن صبحونه جونگ کوک ازم خواست امروز باهم بریم بیرون یکم میترسیدم ولی میگفت چیزی پیش نمیاد مراقبه به حرفش گوش دادمو اماده شدم استایلم مشکی بود رنگی که دوست داشتم از اتاقم خارج شدم جونگ کوک روی مبل منتظر نشسته بودو با گوشیش سرگرم بود _ من امادم جونگ کوک صفحه موبایلشو خاموش کردو گفت:خوب پس بریم در ماشینو باز کردمو سوار ماشین شدم همزمان بامن جونگ کوکم سوار ماشین شد نفس عمیقی کشیدمو گفتم:قراره کجا بریم جونگ کوک:یه جای باحال _اسمش چیه کجاست جونگ کوک :عااا اینقدر نپرس بعدا خودت میبینی بیبی _خیلی بدی خوب بگو کجاست خیلی کنجکاوم جونگ کوک با خنده گفت :صبر کن بالاخرهمیرسیم _باشه صبر میکنم جونگ کوک:اهنگ دوست داری بزارم با ذوق گفتم _اره خیلی یه چیز باحال بزار جونگ کوک :باشه
.......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام
آجی میشی؟
پارت بعدی الان داخل برسی هست یا هنوز نزاشتی؟
💜💜💜💜داستانات واقعا عالی هستن💜💜💜
تست های منم ببین💜💜💜💜💜
سلام اره اجی میشم من زهرا و ۱۴سالمه
چرا پارت بعد تو بررسیه عزیزم
مرسیی که نظر دادی
حتمن به تستات سر میزنم 💚
عالی بود پارت بعدی زود تر بزار
مرسیی عزیزم باشه حتمن
عالییییییی بود آجیییییی💜🌌🎶
پارت بعدو زودتر بزارششش🙂💜🌌
مرسیی اجی 😍
چرا پارت بعدی نمیاد؟😐راستی عاجی میشی؟
مح مین هو ام✨۱۴
میاد چند روز دیگه
اره اجی میشم من زهرا و ۱۴ سالمه
عاااااااااااااآاااااااااااااللللللللیییییییی بود آجی😍😍😍💕😘🥰🥰😘😍💕😘🥰🥰😘💕😘🥰🥰💕😍😍💕💕
مرسی اجی جون 😻😻
عاجی عالیی بوددد💜
منتظر پارت بعدم
ممنون اجی 😍
عالییییئی بود واقعااااا مرسیییی 😍😍😍☄☄💜💜💜
ممنون عزیزم 💚
وای عااااااااااالی بود 🤩🤩🤩🤩
ممنونم 😍😘
لطفا سعی کن دیگه دارن میرن بیرون خوش باشن و اتفاقی نیافته 😄😆
خیلی خیلی دوست دارم بزن بریم پارت بعدی Let's go🤭😇
مرسییی گلم
پارت بعدو چند روز دیگه میزارم 🙂
عالیییییییی بود لطفا زود پارت بعد رو بنویس😍😍💜💜💜💜
ممنون 😻
مثل همیشه عالی بود❤❤
ممنون گلم 😍😍😍