سلام دوستان گلم امروز اومدیم با یکقسمت عالی از داستانم امیدوارم خوشتون بیاد و لذت کافی رو ببرید
خب آنچه گذشت : آدریانوس با قدرتش همه رو بیدار کرد الان براتون توضیح میدم (دوستان قدرت آدریانوس در واقع از اون جهانی که سفید بود و پیش جیم بود نشعت میگیره پس قدرت هاش مربوط به این دنیا نیست برای همین تونست بقیه رو بیدار کنه ) خب بریم سراغ داستانمون : از زبان مرینت : دیدم که همه ما یکدفعه ای بیدار شدیم و لشکر الهه مرگ هم شکست خورده بود و آدریانوس هم یک جایی نشسته بود اماکل زمینپر از تیکه های آتیش بود که هممون رفتیم سراغ آدریانوس آدرین : پسرم تو ما رو بیدارکرده بودی ؟ آدریانوس: بله پدر بنده هم تمام ارتش الهه مرگ را شکست دادم مادر الان وقتشه مرینت : وقت چی ؟ آدریانوس : از طلسم شانست استفاده کن بعدش هم بگو کفشدوزک معجزه آسا تا کل این تیکه آتیش ها برن مرینت : باشه طلسم شانس و یککارت تبریکافتاد داخل دستم که دیدم از طرف جیم بود و بهمون تبریکگفته بود بیشتر به آدریانوس وبعدش گفتم کفدوزکمعجزه آسا و همه چیز خوب شد که یکدفعه ای لوکی اومد لوکی : بهتون تبریکمیگم شما موفق شدید
لوکی : حالا من هم باید برم به کار هام برسم آدریانوس : منظورت از کار شرارت ؟ میدونی که ذهن تو رومثل کف دستم میشناسم پسبری میام دنبالت لوکی : آدریانوس من و تو هم تیمی خوبی میشیم آدریانوس : آره ولی تو لیاقتش رو نداری 🤣😂 لوکی : چیگفتی کی گفته که من لیاقتش رو ندارم بهم ثابت کن آدریانوس : با کمال میل بهت ثابت میکنم که تبرش رو گذاشت روی زمین و گفت اگر لیاقتش رو داری ببرش بالای سرت لوکی : باشه اما هرچی زور زد تبر تکون هم نخورد آدریانوس : دیدی اگر میخواین همه امتحان کنن
آدرین : باشه خودم امتحان میکنم اما هرچی زور زد نتونست مرینت و همه هم امتحان کردند نتونستن آدریانوس : واقعا یک تبر ساده رو هم نمیتونید بریم خونه بهتره معجون های پروازشان رو بخورید که همه در قصر یک شام عالی در انتظارمونه 😋
آدرین : پلگهم به شکمویی تو نمیرسه 😅🤣😂 پلگ : واقعا که آدرین اینتعریف بود که کردی 😒 آدرین : باشه ببخشید پلگ : خوب شد یکببخشید کردی ۲۰ دقیقه بعد همه رسیدن به قصر و تمام خدمتکاران ازشون پذیرایی کردن و بعد از ۱ ساعت شامخوردن و به سمت اتاق هاشون رفتن ساعت : ۱۱ از زبان کاملیا : داخل اینستگرام در حال چرخش بودم که یکپیامی برام اومد و بازش که کردم دیدم از طرف آدریانوس
آدریانوس : سلام عجیجم خوبی میشه بیای داخل اتاق من 😁 کاملیا : چرا اونوقت 🤨 آدریانوس : خب دلم برات تنگ شده دیدم که امروز برام گریه کردی ،انگارنگرانم شده بودی 😄 کاملیا : تو از کجا میدونی ؟ آدریانوس : من از بالا دیدم خب حالا میای داخل اتاقمخوش باشیم ؟😁 کاملیا : باشه ۵ دقیقه دیگه میام آدریانوس : عالیه منتظرت هستم از دید مرینت : داشتیم میخوابیدیم که یکدفعه ای صدای در اومد به آدرین گفتم که کی بود و با هم از اتاقمون رفتیم بیرون و دیدم که کاملیا داره میره توی اتاق آدریانوس آدرین : ببینپسرمون چقدر شیطون خوشبحالش 😅😂 مرینت : آره آدرین بنظرت براشون عروسی بگیریم ؟ آدرین : آره فکر خوبیه فردا بهشون میگیم مرینت: آره حالا بریم بخوابیم خوابم میاد 😴🥱 آدرین : بریم عزیزم
از دید آدریانوس : دیدم که کاملیا اومد توی اتاقم و پرید بغلم اما نمیدونم داشت گریه میکرد که گفتم چرا گریه میکنی عزیزم کاملیا : چون فکر میکنم که هنوز مردی و اینجانیستی 🥲 آدریانوس : نگران نباش من همیشه پیشت هستم حالا گریه نکن کاملیا : چشم عزیزم . آدریانوس : عاشق چشم گفتنت ام میخوای امشب برات قصه بگم ؟ کاملیا : آره دلم قصه میخواد😁
یکی بود یکی نبود .................... (راوی : دستم درد گرفت قصه همبگم باید برم دستم رو عمل کنم دیگه پس خودتون یکچیزی سر هم کنید 😁😂) بعدش که آدریانوس قصه رو میگه کاملیا هم میخوابه و آدریانوس پیشونی کاملیا رو 💋 میکنه و در بغل هم دیگه میخوابن ممنون دوستان این قسمت هم تموم شد اما بزنید صفحه بعد😇
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (8)