
خب خب اینم از پارت ۸ کامنت و لایک فراموش نشهههه اینجوری انرژیم برای ادامه دوبرابر میشه قشنگاا😍💖🖤
تا خونه حرفی نزدیم... وقتی رسیدیم زخماشو پانسمان کردمو درفتم تو اتاقم و بازم هیچی بهش نگفتم. وقت خواب شد من تو اتاق مهمان میخوابیدم ، مایکل اومد تو اتاق و منو صدا زد،جوابشو ندادم ولی حس کردم متوجه شده بیدارم،بهم گفت : ببین،من معذرت میخوام ، نباید سرت داد میزدم ، نگرانت شده بودم یکم توهم درک کن.
منم که حرصم درومده بود بلند شدمو گفتم : تو اگه نگران من بودی چرا نگفتی منم باهات میام؟ _فک کردم قبول نمیکنی! چرا نباید قبول میکردم؟فک کردی خوشم میاد با مردی که ازش بدم میاد برم بیرون و یه مشت ارازلو بندازه به جونم و منو وسط جاده ول کرد و.. (دیگه نتونستم ادامه بدم چون گریم گرفت... چشمامو بسته بودم و فقط داشتم گریه میکردم،این چند روزه کلی فشار روم بود و دردسر دیدن رنگا هم همچیو بدتر میکرد..)

_هِی... مایکل اومد جلو و منو بغل کرد... بغلش گرم و امن بود و پر از آرامش...دلم میخاست زمان همونجا متوقف بشه.. _حالت بهتره؟ آ..آره...فک کنم... صورتمو روبروی خودش گرفت و گفت : اصلا دلم نمیخواد گریه کردنتو ببینم وایولت.. (یه خنده بی جون کردم) درد سرم شروع شد چون مایکل دستمو گرفته بود ولی سعی کردم باهاش مقابله کنم. اصلا نفهمیده بودم کی خوابم برده،وقتی بیدار شدم مایکلم کنار خواب بود و من تقریبا بغلش کرده بودم که یکهو داد زدم.
_چی...چیی شده؟حالت خوبه؟ ؛وای خدای من من...من.. دارم یه رنگ دیگرو هم میبینم مایکل. (خیلی خوشحال بودم بلند شدمو مایکلو بغل کردم ولی خب...سریع جدا شدیم از هم) ؛ این رنگ خیلی نازه.. چه رنگیه؟(و به لباسم که روی صندلی اتاق بود اشاره کردم) _اون زرده ؛خیلی قشنگه تا الان میتونم آبی،بنفش،زرد،مشکلی و سفیدو ببینم.. چندتا رنگ داریم؟ _خیلی زیاد نیستن نگران نباش.. ،،،،،،،،،،،
_هه اصلا زیاد نیست! ؛حالا جدی بگو میرا چندتا رنگ داریم؟ _یه عالمه مثل قرمز نارنجی سبز صورتی، سرخابی،شکلاتی،قهوه ایی،سورمه ایی،آبی کاربنی،توسی ،فیروزه ایی،شرابی،سبز چمنی.. اوهههه باشه بابا فهمیدم..اه اینجور که معلومه قراره چند وقت با مایکل باشم... _اوووو،ولی فک نکنم خیلی بدت بیاد هااا ؛چی؟منظورت چیه؟ _خودت خوب میدونی!😛 هی حرف بیخود نزن خانم _لپات جوابمو داد کفتر عاشقققق😂 ؛ تو...اصلانم لپام گل ننداخه. میرا فقط خندید. هی بس کن
_باشه،باشه ولی این چیزیو عوض نمیکنههه ؛اه از دست تو میرا. _خب بگو ببینم الان چیکار میکنی؟ ؛چیو چیکار میکنم؟ _به مایکل میگی ازش خوشت اومده یا نه؟ ؛یاااا چرا داری خودت میبریو میدوزی من حتی مطمئن نیستم. _میبینی؟ ؛چیو؟ _حرف منو انکار نمیکنی ؛حالا هرچی...
(ویو مایکل) بعد اینکه وایولت رفت منم برای خودم قهوه درست کردم و داشتم به دیشب فکر میکردم،وقتی گریه کرد خیلی ناراحت شدم،حتی یه لحظه هم نمیتونم تحمل کنم ناراحت باشه،ولی باید حال جیسونو یکم بگیرم... حالا که فهمیده یه چیزی بین منو وایولت هست از قبلم بیشتر حس میکنم به وایولت نزدیک بشه،باید حواسم به جیسون باشه،من اونو تقریبا بهتر از هرکسی میشناسم...
(ویو وایولت) خب... واقعا دلم میخواد استعفا بدم،، ولی به این کار فعلا نیاز دارم،به محض اینکه یه کار جدید پیدا کنم از اینجا میرم. تسا《سلاااام وایولت،خوبی؟راستی شماره مایکلو میدی؟ ؛همینو کم داشتم واقعا😐🤦♀️، سلام تسا،حات تو چطوره؟ تسا《اگه شماره میکلو بدی بهترم میشم. ؛اهااا اون، ب...باشه میدم (از اونجایی که دفعه پیش دیده بود مایکل بهم زنگ زده چاره ایی نداشتم) خب ******** تسا《مرسییی خب بزار بهش زنگ بزنم. ؛همین الان میخوای بهش زنگ بزنی؟ 《امم،آره
اه _به به مشتاق دیدار خانم وایولت. (همین مونده ک الان جیسونم ببینم) _حالت چطوره؟ (جوابشو ندادم) _اهاااااای 《وایولت جواب رییسو نمیدی؟ ؛دلیلی نمیبینم جوابشو بدم. (اینو گفتمو از اونجا رفتم تا به یکی کمک کنم.) _حالت خوبه وایولت؟ ؛خوبم مایکل /سلااام مایکل حالت چطوره؟ _سلام جیسون ؛شما دوتا همدیگرو میشناسین؟ /البته
_برای بار آخر بهت میگم جیسون!دست از سر وایولت بردار. /اوو مثل اینکه مایکل از وایولت ما خوشش اومده مایکل حرفی نزد من گفتم؛برو جیسون حوصله تو یکیو دیگه ندارم امروز! 《سلااام وای چه خوبه که اینجا میبینمت مایکل (تسارو این وسط کم داشتم واقعا😐) ؛سلام تسا _سلام /سلام خانم ماگرِی 《خب برنامتون برای امروز چیه؟ جیسون گفت : من امروز وقتم آزاده مایکل،وایولت نظرتون چیه بریم یه رستوران ،۴ نفره یه چیزی بخوریم؟ _اه..باشه بریم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگههههههه🤩🤩😍😍😍😍😍😍😍😍😍😚😚😚😚
😍😍💜