خب ساعت دیدی گفتی وای بدبخت حق داشت ساعت ۳ نصف شب بود وایسادی تا کوک دیدی هیجان زده شدی پریدی تو بغلش بعد سوار ماشین شدیم تو راه من: کوک من گشنمه شام چی داریم کوک: شام تو خونه همه رو تموم کردیم الان باست غذا میگیرم چی دوست داری من: امروز هوس رامیون کاسه ای بزرگ لیمویی میخواد کوک ترمز کرد گفت الان برات میگیرم بعد پیاده شد پنج دقیقه بعد کوک امد کاسه بزرگ رامیون من داشتم میخوردم که دیدم مثل گربه شرک داره نگام میکنه من بهش دادم اونم همراه من خورد بعد چند دقیقه صحبت رسیدیم به خونش خیلی قشنگ بود کوک کلید دراورد در باز کرد بعدرفتیم تو آروم از کوک پرسیدم اتاق کجاست کوک گفت وسطی یه رفتم اتاقم کوک چمدان ها را گذاشت اتاق من بعد من لباسم عوض کردم بعد رفتم خوابیدم
amazing
Excellent
معرکه ست
محشره
عالیه
به داستانت از ۱ تا ۲۰، ۱۹.۵ میدم.
فقط کمی غلط املایی داری و اینکه چرا ادامه نمیدی؟
عالیه ادامه بده