سلاممم بلاخره امتحان ها تموم شد سه ماه راحت خب امیدوارم از این فیک خوشتون بیاد 🦋
دیدم اعضا تو یه ون سیاه نشستن که جونگوک دست برام تکون داد سریع رفتم تو ون نشستم جونگوک گفت سلام خانم یورا روز اول مدرسه جطور بود گفتم افتضاح گفت چرا مگه چی شده گفتم با اعصاب خورد کن ترین آدم جهان آشنا شدم🙂 گفت کی هست حالا گفتم پسر رئیس جمهور🙂 یهو جونگوک تعجب کردم همه اعضا کردن ته گفت درست شندیم گفتی پسر رئیس جمهور گفتم آره.....
ته گفت این که خوبه با پسر رئیس جمهور هم کلاسی گفتم آره خیلی خوبه تو دلم گفتم یه بار بیا جای من می فهمی همینجوری تو دلم داشتم حرف نی دم که رسیدیم خونه فلش بک یه چند روز بعد یورا همچی تو مخ بود با اون جرمی یکسره دعوا داشتیم اعصابم کاملا ریخته بود بهم صبح بلند شدم آماده شدم جیهوپ من رسوند خداحافظی کردم بعدش رسیدم به در ورودی مدرسه یه نفس عمیق کشیدم وارد شدم.
بعد به محض وارد شدنم تو مدرسه تو یه راهرو جرمی دیدم که با سوجون جه او میومدن سمتم ( خب بچه ها یه توضیح مختصر بدن تو این چند روز یورا دو تا دوست پیدا کرده به اسم میا آنا آنا خیلی عصبی خفن باحاله ولی نیا خیلی مهربون بامزه کیوته و دوست های جرمی بابا سوجون وزیر نفت و خیلی با رئیس جمهور نزدیکه و جه او باباش باغ بون کاخ هستش میا باباش سرآشپز کاخ هستش آنا باباش وزیر بمب هسته ای هستش و شخصیت سوجون مهربون با دوستاش ولی از بیرون مغرور سرد به نظر میاد جه او هم یه پسر مهربون بامزه ولی خیلی زود عصبی میشه) اومد سمتم گفت سلام یوری گفتم چند بار بهت گفتم بهم نگو یوری ولی بازم گفت چشم یوری دیگه درونم داشت فناوران می کرد ولی خودم خونسرد نشون دادم که گفت بیا با هم صلح بر قرار کنیم گفتم چی شده چیز خاصی شده اینو می گی گفت نه فقط از جنگ دعوا هامون خسته شدم بیا دوست باهم باشیم دیگه منم که از خدام بود گفتم باشه قبوله بعدش گفت امشب تو مهمونی می بینمت .......
تو دلم گفتم چه مهمونی هااااا مهمونی دعوتم خودن خبر نداشتم ولش کن حالا رفتم تو کلاسه بعد چند ساعت طولانی بلاخره مدرسه تموم شد داشتم می رفتم که یکی جلوم گرفت گفت سلام خانم یورا گفتم سلام من شمارو می شناسم گفت ما بادیگارد بی تی اس هستین اعضای بی تی اس خیل کار داشتن و نتونستن بیان دنبالتون به جاش ما آمدیم میشد بهشون اعتماد کنم چون هیچ کس اینجوری نمیاد کسی بدزد با کت شلوار عینک که کاملا صورتشون مشخص باشه قبول وردن داخل ون نشستم بعد چند مین رسیدم خونه خودم کلید داشتم پس رفتم تو خونه یه راست رفتم تو اتاقم خودم پرت کردم رو تختم خوابم برد
کوک ویو خیلی تمرین هامون سخت شده بوده بعد رقص یه راست رفتم رو زمین نشستنم هی نفس نفهمیدم می زدم که بعد چند مین بلاخره خوب شد که گوشی نامجون زنگ نامون برداشت گفت باشه... ممنون... بای بعد قطع کرد گفتم کی بود نامجونا گفت بادیگارد ها بودن گفت که یورا رسوندن خونه گفتم اها فک کنم الان پاش به رسه بخونه غش کرده از خستگی😂 اعضا هم خندیدن جین گفت پس بلند شیم بریم تا غش نکرده 😂😂 همه خندیدم بعد شم بلند شدیم به سمت ماشین حرکت کردیم
اعضا سوار ماشین شدن رسیدن به خونه موقعی که رسیدن گفتم یورا کجاس جین گفت حتما تو اتاقه رفتم دیدم بله خانم لباساشو در نیورده خوابیده ببین چقدر خسته بود آروم روش پتو کشیدم از اتاقش رفتم بیرون فلش بک موقع ناهار رسید......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)