12 اسلاید صحیح/غلط توسط: Umamy انتشار: 3 سال پیش 282 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
من اومدم با یک داستان جدید 🤓🥞🌸🎭🌟🍓😐🎊😎🌼🧧🎇💜🦟🎈✊🌸🙆♀️🙂🍨🎉💒
سلام سلام🤓✨💜 اینم داستان جدید من به نام بی تی اس فمیلی (: خب این داستان اصلا اکشن نیست... کسی هم قرار نیست به کسی برسه😐😂 این داستانو از روی برنامه(بی تی اس این د سوپ) نوشتم! ژانر خانوادگی داره، فقط یک خوشگذرونی خانوادگیه(نمد خوشتون میاد یا نه/: ولی امیدوارم دوست داشته باشین) عااام خب، طبق معمول اینا همشون زن دارن😐😂 الان بهتون اسمای زناشون رو میگم🍨🙆♀️🍓 اول نامجون که اسم زنش نامراست(یک بزرگواری گفت که اسم خودمو بزارم ولی من قبول نکردم و نامرا گذاشتم😐😂💜🌟) جین اسم زنش هاسُو... (و خونده نمیشه😐) یونگی اسم هی سانگ🙆♀️🍓 هوسوک اسم زنش سوومی.... (باز سِوُمی نخونین😐 در اصل یک -و- داره دو تا -و- گذاشتم تا راحتتر بخونین🌼🌸) جیمین اسم زنش دونگ می... (که جیمین می می هم صداش میکنه🤓🥞) تهیونگ اسم زنش جیهوآ... (نمیدونم چجوری بگم تلفظ کنین😐💔) کوک هم اسم زنش هست هاکیُو.... (اینم مثل هاسو -و- خونده نمیشه😐✊) خب برین که بریم🤓🥞💜🌸🌼🌟🙆♀️🍓🦟
یونتان توی خونه داشت راه میرفت و قدم میزد. تهیونگ با دوتا چمدون از اتاق اومد بیرون و گفت: همین دوتا بود جیهوآ؟! جیهوآ که توی آشپزخونه بود و ظرف غذاهارو میبست به تهیونگ نگاهی انداخت، چشماشو ریز کرد و سری تکون داد: آره بده به جین بزاره تو ماشین! تهیونگ چیزی نگفت و راه افتاد. یونتان دنبال ته به بیرون رفت. سوومی پیش جیهوآ اومد و گفت: تموم شد؟! جیهوآ سر ظرف رو بست و نگاهی به سوومی کرد و گفت: تمام شد بالاخره! سوومی چند ظرف برداشت و حرکت کرد. جیهوآ اوفی کرد، چند ظرف برداشت و دنبال سوومی راه افتاد. تهیونگ بیرون اومد... توی محوطه همه بودند، سه تا ماشین بود. دونگ می یک گوشه داشت با سگ ها بازی میکرد و دنبالشون میرفت. جین و هاسُو چمدونای خودشونو میچیندن. تهیونگ بهشون اضاف شد و گفت: اینم از ما! هردو برگشتند، جین چمدونارو گرفت، سنگین بود و حالت بامزه ای گفت: چی توشونه؟! تهیونگ خنده ای کرد، هاسو مشکوکانه نگاش کرد و با خنده گفت: سنگ گذاشتی؟! تهیونگ خنده ای کرد و گفت: نه! نامرا پشت فرمون نشسته بود، در ماشین باز بود.... به بقیه نگاه میکرد. نامجون پیشش اومد، دست به سینه به در تکیه داد و گفت: تو میخوای رانندگی کنی؟! نامرا چند بار دستی به موهاش کشید، به نامجون نگاه کرد و گفت: آره... من میرونم! نامجون با حرکت سر: میخوای کوک بشینه؟! اون با ما میاد! نامرا نچی کرد و گفت: خودم رانندگی میکنم! نامجون سری تکون داد و گفت: اوکی! هاکیو، رپ مون (سگ نامجون) بغلش بود، بهشون اضاف شد و گفت: این کوچولو باباشو میخواد! نامجون نگاهی کرد و با خنده سمت هاکیو رفت و گفت: پسر خوب! نامجون، رپ مون رو گرفت و نوازشش کرد. نامرا هم دستی به سر رپ مون کشید. هاکیو لبخندی زد. جیمین با خنده از پشت هوسوک رو بغل کرد و گفت: اگه با ما نیای با کی میای؟! هوسوک خندید و گفت: با ماشین نامجون اینا میام! دونگ می که روی زمین چهارزانو نشسته بود و میکی(سگ هوسوک) دستش بود، گفت: عااااو.... (اشاره به میکی) پس میکی با ما بیاد! هوسوک هنوز تو بغل جیمین بود و گفت: باشه، پسرم با شما میاد! جیهوآ و سوومی بیرون اومدن و جیهوآ داد زد: خب همگی..... راه بیفتین! همه نگاهی به جیهوآ کردن و به سمت ماشینا رفتن! سوومی پیش هوسوک رفت و گفت: هوسوک من با ماشین جین میام! هوسوک سری تکون داد و سمت ماشین خودشون رفت. کوک در رو باز کرد، هاکیو کنارش بود و اشاره به داخل گفت: بفرما بانو! هاکیو خندید و گفت: ممنونم! هاکیو سوار شد، کوک هم با خنده سوار شد و پشت سرش هم هوسوک سوار شد. یونگی در ماشین عقب رو باز کرد و جیمین متعجبانه گفت: تو رانندگی نمیکنی؟! یونگی نگاش کرد و گفت: نه، تو رانندگی کن! جیمین لبخندی زد، سوار ماشین شدند و دونگ می هم کنار جیمین جلو نشست. هی سانگ که سوار ماشین بود، نگاهی به یونگی که کنارش بود کرد و گفت: سرتو بزار رو پاهام! یونگی نگاهی بهش کرد، لبخندی زد. همینجور که آه میکشید، سرشو روی پاهای هی سانگ گذاشت و گفت: رسیدیم منو بیدار کن! هی سانگ خندید و دستی به موهای یونگی کشید و گفت: باشه!
تهیونگ که کنار جین نشسته بود(جین راننده بود) شیشه رو پایین داد و رو به نامرا کرد و گفت: نامرا؟! نامرا نگاهش کرد و عینک آفتابیشو روی سرش، بین موهاش گذاشت و گفت: بله؟! تهیونگ لبخندی زد و گفت: ماشین ما اول میره، مارو تعقیب کنین! نامرا انگشتشو به نشانه اوکی بالا آورد و درحال بستن کمربندش شد! نامجون که کنار نامرا بود، سرشو از پنجره بیرون آورد و به جیمین گفت: جیمینا، مارو تعقیب کنین! جیمین با کنجکاوی نگاش کرد و داد زد: باشه! اون سه نفر تو ماشین به خاطر داد جیمین خندیدند. دونگ می زد به بازوی جیمین و گفت: آروم تر! جیمین حالت خجالتی و خنده به دونگ می نگاه کرد و ماشین رو روشن کرد. هی سانگ درحالی که به سر یونگی دست میکشید بهش گفت: فک نکنم خوابت ببره! یونگی خنده ای کرد! ماشینا قطار قطار حرکت کردند به سمت مقصدی که باید اونجا بمونن. جین درحال رانندگی یک ریتمی روی فرمون میزد.... تهیونگ داشت توی ماشین فضولی میکرد. جیهوآ بهش خندید، جین زیرچشمی نگاش کرد و گفت: تهیونگ راه درازه و ماهم حوصلمون سر میره یک.... یکدفعه تهیونگ یک چیزی پیدا کرد، حرف جین رو قطع کرد.... به همه وسیله ای که پیدا کرده بود رو نشون داد و گفت: بیسیم! سوومی اشاره به بیسیم: ببین کار میکنه! تهیونگ بیسیم رو جلوی دهنش گرفت، دکمه رو فشار داد و گفت: از تهیونگ به ماشینای عقبی... در همین حین در ماشین دوم: همه سکوت بینشون بود که یکدفعه صدای تهیونگ اومد: از تهیونگ به ماشینای عقبی... همه تعجب کردند، هوسوک و نامرا خندشون گرفت. نامجون با تعجب داشبورد رو باز کرد و صدای ته واضح تر شد: از وی به ماشین عقبیا، صدامو دارین؟! نامجون خنده ای کرد و گفت: چجوری کار میکنه؟! در همین حین با ماشین سِومی: جیمین داشت حرف میزد: تا ما برسیم خیلی طول میکشه...چیکار کنیم حالا؟! دونگ می دستش زیر چونش بود و به جاده نگاه میکرد....... با اون دست دیگش میکی رو نوازش میکرد. هی سانگ که داشت موهای یونگی رو نوازش میکرد، همینجور به جیمین گفت: نظرت راجب آهنگ چیه؟! صدای تهیونگ: از تهیونگ به ماشینای عقبی.... همه چشمشون به بیسیم روی داشبورد افتاد، دونگ می با هیجان بیسیم رو برداشت و دوباره صدای ته اومد: از وی به ماشین عقبیا، صدامو دارین؟! جیمین با لبخند، درحال رانندگی: سرگرمی پیدا شد! دونگ می دکمه رو فشار داد و گفت: صدا هست! یونگی که چشماش بسته بود گفت: ما صداتو داریم فرمانده! ماشین دومی:... کوک اشاره به بیسیم: دکمه رو فشار بده! صدای دونگ می: صدا هست! نامرا با خنده: حرف بزن دیگه! نامجون خنده ای کرد و دکمه رو فشار داد: آره کار میکنه..... چیزی شده؟! منتظر موندن، صدای تهیونگ: نه فقط حالتون رو پرسیدم! همه خنده ای کردن و یکدفعه صدای جیمین با هیجان زیاد اومد و گفت: ما همگی خوبیمممممم! صدای خنده های هوسوک بلند شد. ماشین اول: جیهوآ کمی جلو اومد و به ته گفت: بده به من! ته متعجبانه به عقب نگاه کرد و بیسیم رو به جیهوآ داد.
جیهوآ نیم نگاهی به سوومی انداخت و چشمک زد. با بیسیم حرف زد: جناب هوسوک الان چه حسی داری که سوومی پیشت نیست؟! همه خنده ای کردند، سوومی با خنده و تعجب به جیهوآ نگاهی کرد. جین درحال رانندگی با لبخند روی لبش گفت: قلب هوسوک از دوری سوومی تند تند میتپه! تهیونگ با درد قفسه سینش رو گرفت و گفت: آخ قلبم! همه خندیدند. ماشین دومی: بچه ها با حرف جیهوآ خندشون گرفت. هاکیو دستشو حالت میکروفون جلوی دهنش گرفت و گفت: آقای هوسوک، چه حسی دارین؟! بعد دستشو جلوی دهن هوسوک گرفت. همه خندیدند و هوسوک سرشو جلو آورد و گفت: قلبم به درد اومده..... صدای دونگ می اومد: هوسوک و سوومی بیسیم هارو بگیرین باهم حرف بزنین! ماشین سِومی: یونگی که هنوز دراز کشیده بود، یکم جابجا شد. دست هی سانگ رو تو بغلش گرفت و گفت: داداشمو اذیت نکنین! جیمین با لبخند: بزار ببینم چی میگن! صدای سوومی: هوسوک! دونگ می با هیجان به جیمین نگاه کرد: اععع دارن حرف میزنن! چند ثانیه بعد صدای هوسوک با احساس: سوومی! همه اول تعجب کردند و بعد صدای خنده هاشون بلند شد. ماشین دومی: هوسوک با احساس: سوومی! ماشین پر خنده شد. کوک هی میزد روی پاهاش و میخندید. نامرا دستی به چشماش کشید و گفت: منو نخندونین کار دستتون میدم! نامجون به عقب نگاه کرد و گفت: راست میگه هوسوک، قشنگ حرف بزن! ماشین اولی: صدای هوسوک با احساس: سوومی! همه خندیدند و سوومی از خجالت سرشو پایین انداخت و خندید. هاسو رو به سوومی کرد و گفت: قشنگ حرف بزن دیگه! سوومی با تعجب نگاش کرد و گفت: خب چی بگم؟! جین درحال رانندگی: بگو..... قلبم بدون تو داره میسوزه، اینقدر داره میسوزه که بوی سوختگی همه جارو گرفته! صدای خنده هاشون بلند شد، تهیونگ دستی به دماغش کشید و گفت: میگم چرا بوی سوختگی میاد! جیهوآ از خنده زیاد چند تا سرفه کرد. ماشین دومی: هاکیو سرشو به صندلی جلو تکیه داد و به هوسوک نگاه کرد و گفت: حرف بزن باهاش، بگو خیلی خوشگلی! کوک به هاکیو نگاه کرد و با خنده گفت: خیلی خوشگلی! هاکیو نگاش کرد و با اخم و خنده گفت: تو نه، هوسوک رو گفتم! نامرا درحال رانندگی، با حرکات دست گفت: مثلا بگو... سوومی من بدون تو تک تک سلول های وجودم غرق در افسردگی هستن! همه تعجب کردند و یکدفعه زدند زیر خنده! نامرا با تعجب و خنده نگاشون کرد و به جاده خیره شد و گفت: خیلی بد بود؟! هاکیو خندش کمتر شده بود، به صندلی تکیه داد و گفت: نه بد نبود، خوب هم نبود! نامجون خندید، یکدفعه صداشو کلفت کرد و گفت: تک تک سلول های وجودم غرق در افسردگی هستن! نامرا مظلومانه لبخند زد و نیم نگاهی به نامجون انداخت. کوک سرشو جلو آورد و با جدیت گفت: لیریک قشنگی بود! صدای دونگ می اومد: هوسوک و سوومی اگه حرف نمیزنین، که ما حرف بزنیم! ماشین سومی: هی سانگ سرشو خم کرد تا به یونگی نگاه بکنه که خوابه یا نه، گفت: یونگی خوابیدی؟! یونگی چشماش بسته بود، یک چشمشو باز کرد و به هی سانگ نگاه کرد. به هم لبخند زدند و هی سانگ به صندلی تکیه داد.
دونگ می به جیمین نگاه کرد و گفت: نمیدونی کی میرسیم؟! جیمین نیم نگاهی بهش انداخت و به جاده خیره شد و گفت: نمیدونم! دونگ می قیافه ناراحت به خودش گرفت. صدای جین اومد: این مسخره بازیارو تموم کنین.... دونگ می با تعجب به بیسیم نگاه کرد. ماشین اول: جین بیسیم جای دهنش بود و حرف میزد: جیمین و نامرا..... یکم جلوتر یک پیج تنده مواظب باشین! هاسو با اخم و بامزگی: خودت هنوز به پیچ نرسیدی، شاید خطرناک نباشه نگرانشون نکن! به پیچ رسیدند و جین آماده شد، فرمون رو چرخوند و داد زد: حالا میچرخییییییییییییم! ماشین وارد پیچ شد. ماشین دومی: بعد تموم شدن حرف جین، هوسوک گفت: نامرا مواظب باش! نامرا اخمی کرد و فرمون رو آماده کرد و گفت: مواظبم دیگه، منو نامجون فرض نکنین! نامجون تک خنده ای کرد. هاکیو که تو گوشیش بود گفت: از نامجون هم کمی ای نداری! نامجون خندید و به عقب نگاهی کرد. نامرا دماغشو بالا کشید و با خنده فرمون رو چرخوند. ماشین سومی: یونگی درحالی چشماش بسته بود گفت: مطمئنم که جین هنوز نرسیده به پیچ این حرفو زد. هی سانگ سرشو تکیه داده بود به صندلی و بیرون رو نگاه میکرد. جیمین وقتی به پیچ رسید، کاملا منظم فرمون رو چرخوند. چشمای کیوتش به جاده خیره شده بود و لبخند ریزی به لب داشت. دونگ می با میکی بازی میکرد و در جواب یونگی گفت: پیش بینی کرده که پیچ خطرناکیه! جیمین با خنده و تعجب داشت پیچ رو رد میکرد و گفت: هی باید ترمز بزنم، خطرناکه واقعا! ماشین اولی: ماشین از پیچ بیرون اومد، جین اوفی کرد و گفت: خب.... (از آینه به هاسو نگاه کرد) چقدر دیگه مونده؟! هاسو یکم جلو اومد و به زور خودشو وسط کشوند. جیهوآ که وسط بود یکم خودشو به سوومی چسبوند. هاسو اشاره به روبرو کرد و همینجور با جین حرف میزد. جلوتر دوتا دوراهیه.... از سمت راست میری که میخوره به مقصدمون....! تهیونگ نگاه به روبرو: جیهوآ گفت شبیه خونه تو برنامه این د سوپه....... آره؟! هاسو نیم نگاهی به ته کرد و سری تکون داد و گفت: آره تقریبا.... دریاچه بزرگی داره، سه تا خونه کلبه مانند داره، مکان سرسبز بزرگی داره که حیاط میشه! جین دنباله حرف هاسو، حرف زد: جای ماهیگیری داره.... خونه شناور داره..... اتاق بازی داره!...... راست برم؟! هاسو با تعجب نگاش کرد و گفت: ها؟! (بعد منظورشو فهمید و اشاره به راست) آها، راست برو آره! ماشینا قطار قطار دیده میشن از بالا که به خونه ای که قراره بمونن رسیدند. صدای جیمین با هیجان: رسیدییییم! صدای جین: مسافرین محترم به مقصدمون رسیدیم! صدای هاکیو: چه خوشگله! صدای نامرا: آره!
هرسه ماشین کنار هم پارک شدند. اول از همه سگ ها پیاده شدند و به سمت خونه دویدند. تهیونگ با دیدین یونتان که به سمت خونه میرف داد زد: کجا دختر؟! دونگ می همراه سگ ها دوید به سمت خونه! یونگی با بی حوصلگی از ماشین پیاده شد و خودشو کش داد. نامرا به سمت ساک ها میرفت که هاکیو گفت: نامرا باشه بعدا.... فعلا بیا بریم داخل! نامرا سری تکون داد و سمت هاکیو رفت. همه داخل رفتند و دونگ می رو دیدند که وسط چمنا نشسته و به فضای اطراف نگاه میکنه! همه اخمی کردند و جیمین سمتش اومد و گفت: چرا نشستی؟! دونگ می نگاش کرد، بلند شد و گفت: منتظر بودن شماها بیان که باهم بریم! جیمین لبخند متعجبی زد، همه حرکت کردند. خونه اصلی رسیدند و نگاش کردند و بزرگ بود سه طبقه... طبقه اولش در شیشه ای بزرگ سرتاسر داشت، داخلش دوتا اتاق خواب بود....و اونجا اتاق رقص و موسیقی بود. به طبقه دوم از بیرون، پله میخورد به داخل......داخل آشپزخونه و یک فضای خلوت داشت با وسایلی واسه بازی کردن که حوصلشون سر نره! بعدش یک در به بیرون داشت و وارد تراس میشد که میز ناهارخوری 16 نفره داشت. همه به جز جیمین و نامرا و هوسوک و هاکیو و کوک طبقه دوم بودند. اون چند نفر دیگه توی طبقه اول بودند. جین و هی سانگ و یونگی توی تراس بودند، جین به نرده های تراس تکیه داد و با خنده گفت: عجب جاییه اینجا! یونگی پوزخندی زد. نامجون توی آشپزخونه بود و در یخچال رو باز کرد و چیزی داخلش نبود. دونگ می اخمی کرد و گفت: چرا چیزی نداره؟! نامجون بهش نگاه کرد و شونه ای بالا انداخت. هاسو سمتشون اومد و گفت: عااام مواد غذایی توی اون خونه دیگس، اونجا گذاشتم.... یکم پایین تره نزدیک رودخونس! نامجون ابرویی بالا انداخت و گفت: خریدیشون؟! هاسو سری تکون داد و گفت: آره، البته فک کنم کم باشه و تموم بشه! نامجون در یخچال رو بست! تهیونگ سمت پله ها رفت و گفت: من میرم بالا! سوومی با هیجان و جیهوآ با کنجکاوی دنبالش رفتن طبقه سوم. طبقه سوم چندتا مبل سرتاسر گذاشته شده بود و یک تلویزیون بزرگ روی دیوار بود. تهیونگ چشماش گرد شد و گفت: واااااو! سوومی لبخندی به لباش اومد و جلو رفت و روی مبل نشست و گفت: چه نرمه! جیهوآ هم لبخند ریزی زد و به دوروبر نگاهی کرد و گفت: ای جان.... جایی واسه فیلم دیدن! تهیونگ نگاش کرد و لبخند زد، جیهوآ همینجور دوروبر رو نگاه میکرد، گفت: گفتم بزار فلش فیلمامو بیارم! جیهوآ به ته نگاه کرد. هردو باهم خندیدند. سوومی اشاره به اتاقا گفت: اینجا دوتا اتاق خواب داره! یک دفعه صدای آهنگ بلند شد(آهنگ آیدول بود) همه تعجب کردند. طبقه اول، نامرا کنار ضبط بود و از روشن شدنش هیجان زده شد و برگشت به بقیه با خنده گفت: روشن شد! هاکیو سرشو با ریتم آهنگ تکون داد. کوک هم حرکت اول رقصشو رفت. جین از روی پله های بیرون نگاشون کرد. جیمین هم شروع کرد به رقصیدن.... صدای جین اومد: ضبط رو قطع کنین! همه با تعجب به بیرون نگاه کردند. نامرا صدای ضبط رو کم کرد، هوسوک بیرون رفت و از پله ها بالا رفت و به جین گفت: بالا چجوریه؟! جین: مثل خونه! هوسوک خندید و بالا رفت.
هاکیو و کوک و جیمین به سمت خونه پایین تر رفتند. از حیاط سرسبز داشتند رد می شدند، جیمین اشاره به خونه شناور گفت: تو اون خونه کیف میده بخوابی، مثلا صبح از خواب بلند بشی(با خنده به کوک و هاکیو نگاه کرد) از اتاقت بیای بیرون کنار نرده ها، روبه دریاچه بشی و داد بزنی! کوک خندید و هاکیو با خنده گفت: آره خیلی باحاله (اشاره به خونه ای پایین) ببینیم اونجا چطوریه! هرسه رسیدند و داخل شدند. مواد غذایی رو دیدند که داخل بسته بندی گذاشته شده بود. هاکیو چشماشو ریز کرد و سمتشون رفت. جیمین در اتاق داخل خونه رو باز کرد، نگاهی بهش انداخت... سری تکون داد و چرخی تو اتاق زد. هاکیو نشسته بود و با مواد درگیر بود و گفت: این مواد رو جمع نمیکنیم؟! کوک از توی آشپزخانه نگاش کرد و گفت: بزار بعد ناهار، هیونگا میان جمع میکنن! هاکیو نشسته بود و به مواد نگاه میکرد. جیمین از اتاق اومد بیرون و گفت: همین یک اتاق رو داره، دیگه اتاق نداره! کوک به دورو بر نگاه کرد و یک در دید، بهش اشاره کرد و گفت: اونجا چی؟! هرسه به در دیگه نگاه کردند و سمتش رفتند. جیمین در رو باز کرد. اتاق ساده ای بود، کمی جلوتر که رفتند دستگاه های بازی رو دیدند.... چهارتا کامپیوتر داشت واسه بازی کردن... کوک چشماش از خوشحالی برق زد.... جیمین جلو رفت و نگاشون کرد. هاکیو با خنده و حرکات دست: حالا جوگیر نشین، بیاین بریم بعدا امتحان میکنین! جیمین خندید و سه تایی بیرون رفتند. هاکیو آهی کشید، اشاره کرد به اتاق و گفت: شاید اینجارو یونگی یا نامجون انتخاب کنن!(دستاشو بالا گرفت و با خنده) البته فکر نکنم نامرا بزاره، چون اتاق جای سالن رقص رو انتخاب میکنه! کوک درحالی که به در خروجی میرفت خنده ای کرد. نامرا از طبقه اول بیرون شد و دست به کمر ایستاد و به اطراف نگاه میکرد. سمت راست یک ساک دید و سمتش رفت، نشست و زیپ ساک رو باز کرد. یک پشه بند داخلش بود. لبخندی روی لباش اومد و از ساک درش آورد، بازش کرد... یکدفعه باد پشه بند رو از دستش کشید و برد. نامرا تعجب کرد و دنبال پشه بند دوید و گفت: صبر کن...... کجا میری؟! همینجور دنبالش میدوید. بقیه از خونه سه طبقه بیرون شدند. یونگی نامرارو دید که دنبال پشه بند میره. تک خنده ای کرد و گفت: باز چیکار کرده؟! نامجون که کنارش بود، نامرارو دید و خنده ای کرد و گفت: دنبال پشه بنده؟! نامرا پشه بند رو گرفت و با حالت پیروزی گفت: بالاخره گرفتمت......کجا با این عجله؟! موهاشو چند بار بالا زد و بقیه رو دید و سمتشون رفت. سوومی لبخندی زد و بلند گفت: کجا بودی؟! نامرا به پشه بند اشاره کرد و گفت: از دستم فرار کرد. کنار یونگی ایستاد و گفت: باز نصبش کنیم! جین اشاره به ساک و با حالت بامزه: باشه بعدا.... بزارش تو ساک. نامرا سمت ساک رفت. کوک و جیمین و هاکیو از خونه پایینی بیرون شدند. کوک اونارو دید و گفت: چی شده؟! همه به اون سه نفر نگاه کردند و تهیونگ با حرکت دست بلند گفت: اونجا چی بود؟! هاکیو آروم آروم به سمت خونه شناور رفت. کوک بلند گفت: اینجا یک اتاق خواب داره، یک اتاق گِیم با آشپزخونه.... مواد غذاییمون هم اینجا بود. جیهوآ با اخم و تعجب زمزمه کرد: گِیم؟! جیمین داد زد: ناهار نمیخوریم؟! جین اشاره کرد به خونه شناور و به سمتش رفت: اول خونه شناور رو ببینیم بعد ناهار درست میکنیم! همه به سمت خونه شناور حرکت کردند. نامرا هنوز درگیر بود که پشه بند رو داخل ساک کنه که هی سانگ کمکش کرد و با هم سمت خونه رفتند.
از روی پل رد میشدی تا به خونه شناور برسی! دور و بر خونه شناور، یک فضای باز بود که نرده کشی شده بود و چند تا قایق با پاروهاش کنارش بود. نصفشون داخل خونه شدند، یک راهرو دراز داشت، با دوتا اتاق خواب، یک آشپزخونه کوچولو و یک دستشویی داشت..... آخر راهرو میرسید به فصای باز رو به دریاچه که میز ناهارخوری بزرگ با باربیکیو بزرگ داشت. کوک وارد یک اتاق شد و گفت: هاکیو اتاق ما معلوم شد! هاکیو با لبخند وارد شد، دست به سینه شد و گفت: خوشم اومد! نامجون و هوسوک وارد اتاق شدند و هوسوک گفت: چه بزرگه....! جیهوآ سرکی کشید و بعد رفت. بقیه به آخر راهرو رفتند. دونگ می در اتاق دیگه رو باز کرد و داخلش شد، لبخندی زد و به سمت پنجرش رفت.... بازش کرد، سوومی داخل شد و کل اتاق رو زیرورو کرد. دونگ می که پنجره رو باز کرد، جیمین رو دید که رو به دریاچه ایستاده و دستاش پشت کمرشه. دونگ می گفت: جیمین؟! جیمین برگشت و نگاش کرد... لبخندی زد و سمتش اومد. دونگ می به پنجره تکیه داد و گفت: این اتاق خوبه برداریم؟! جیمین با لبخند نزدیکش شد و مرموزانه گفت: من همه جا با تو میخوابم! سوومی که توی اتاق بود، حرفاشونو شنید و ابرویی بالا انداخت و با لبخند بیرون رفت. دونگ می خندید و لپای جیمین رو کشید، در همین حین گفت: جذاب بودنت هم کیوته! جیمین درحالی که لپاش کشیده میشد، خندید. دونگ می لپاشو ول کرد و رو به اتاق کرد و گفت: همینجا؟! جیمین درحالی که سرشو از پنجره داخل کرد و نگاهی انداخت و گفت: آره همینجا! دونگ می به سمت در حرکت کرد و داد زد: این اتاق هم از ما! نامجون داشت با باربیکیو ور میرفت. جین که یک گوشه ایستاده بود با حرکت دست به نامجون گفت: دست نزن بهش باز میزنی همونو خراب میکنی! نامجون همینجور که به باربیکیو نگاه میکرد، ازش آروم آروم دور شد. هی سانگ یک صندلی از رو میز برداشت، راسته کرد و روش نشست. جیمین از گوشه خونه وارد محوطه شد و گفت: نمیخواین به ما غذا بدین؟! هاسو نگاش کرد و گفت: ای وای(رو به جین کرد) بریم غذا درست کنیم! هاسو و جین حرکت کردند و جین گفت: یک چیز ساده درست میکنیم! نامرا دم در اتاق کوک و هاکیو ایستاده بود. با لبخند گفت: اینجا از شماست؟! هاکیو روی تخت نشسته بود و سری تکون داد و گفت: آره... (اشاره به کوک) کوک اینجارو فتح کرد. کوک خنده خرگوشی کرد. نامرا لبخند زد یک دفعه هاسو به شونش زد و نگاش کرد. هاسو دماغشو بالا کشید و گفت: بیا کمک با هم بریم رامن و ماهی بیاریم! نامرا چندبار پلک زد و همراه هاسو بیرون رفت. جین که جلوتر بود داد زد: زود مواد رو بیارین که درست کنیم! هاسو داد زد: باشه. هاسو و نامرا به سمت خونه پایینی رفتند.
یونگی و هی سانگ روی صندلی نشسته بودند. بقیه هم از خونه شناور بیرون شدند. هاکیو کنار دریاچه ایستاده بود و نگاه میکرد. کوک و نامجون و تهیونگ به سمت میز و صندلی های کنار دریاچه میرفتند. سوومی روی زمین چمنی داشت راه میرفت که یکدفعه با هیجان اشاره کرد به دروازه: هوسوک اونجا دروازه دارهههههه! با تعجب به دوروبر نگاه کرد و گفت: کو توپ؟! هوسوک با خنده نگاش کرد و گفت: بازی کنیم؟! سوومی لبخند مرموزانه ای زد و گفت: میدونی که من میبرم! هوسوک خندید و حالت هوجومی گرفت و گفت: هرکی دیرتر رسید به دروازه، دروازه بان میشه! سوومی حالت هجومی ایستاد و با خنده گفت: باشه! بعد هردو دادی زدند و به سمت دروازه دویدند. هاسو و نامرا با مواد غذایی از خونه پایینی بیرون شدند، هاسو به مواد دستش نگاهی کرد و گفت: تخم مرغا دست تویه؟! نامرا سری تکون داد و گفت: آره دست منه! هاسو اوفی کرد و گفت: خوبه! جیمین یکدفعه از پشت سر نامرا ظاهر شد و ترسوندش! نامرا خیلی ترسید و ماهی ها و تخم مرغا و ادویه ها از دستش افتاد زمین! هاسو با اخم نگاهی به جیمین کرد. جیمین چشماش گرد شد و دستشو جلوی دهنش گرفت و به نامرا نگاه کرد! نامرا اخم بهش کرد و نشست جمع کرد. تخم مرغا که شکسته بود، نامرا درحال جمع کردن گفت: شکستن! جیمین هم نشست جمع کرد باهاش و گفت: ببخشید! هاسو با حرکت سر: نامرا تو ول کن برو تخم مرغ بیار، جیمین تو هم جمع کردی بیا آشپزخونه سه طبقه(درحال رفتن) من میرم! جیمین و نامرا بلند شدند، نامرا موادی که جمع کرده بود به جیمین داد، جیمین معصومانه گفت: بازم ببخشید! نامرا با خنده نگاش کرد و گفت: اشکال نداره! جیمین لبخند زد و دنبال هاسو رفت! دونگ می که کنار باغچه نزدیک خونه سه طبقه نشسته بود، بلند به هاسو گفت: چرا تو خونه پایینی درست نکردین؟! اونجا هم آشپزخونه داره! هاسو حالت عصبی و بامزه: آقا هوس کردن اینجا آشپزی کنن! دونگ می خندش گرفت. هاسو از پله ها رفت بالا. دونگ می چشمش به جیمین افتاد و گفت: کمک میخوای؟! جیمین با چشمای کیوت نگاش کرد و گفت: نه دارم میبرم! دونگ می لبخند زد و با چشم جیمین رو تعقیب کرد که از پله ها بالا میرفت! جیهوآ روی صندلی کنار رودخونه نشسته بود، اونطرف تر هاکیو رو دید که لبه دریاچه ایستاده و به آب نگاه میکنه! جیهوآ با خودش: باز دیوونگی نکنه! تهیونگ و نامجون و کوک بهش اضافه شدند و نشستند. جیهوآ اشاره به هاکیو گفت: کوک..... هاکیو یک فکرایی تو سرشه! اون سه نفر به هاکیو نگاه کردند، کوک با چشمای گرد شده نگاش کرد و گفت: منم حدس میزنم! نامجون با حرکت سر: شاید داره فقط نگاه میکنه! هاکیو یکدفعه به دوروبر نگاه کرد و دنبال کوک میگذشت. تا پیداش کرد..... چشم تو چشم شدند، هاکیو با خنده و اشاره به آب داد زد: بپرم بخندیم؟! کوک تعجب کرد و بلند شد و داد گفت: تو که شنا بلد نیستی! هاکیو صاف رو به اونها ایستاد و با حرکت دست گفت: بای بای! بعد خودشو پرت کرد. کوک سریع دوید و همینجور گفت: من چه گناهی کردم خدایا! تهیونگ خنده ای کرد، چشمای یونتان رو گرفت و بهش گفت: نگاه نکن، بدآموزی داره! جیهوآ چشماش گرد شده بود، نامجون هم از بودن چنین شگفتی متعجب شده بود. دونگ می با تعجب نگاه میکرد و گفت: یا خدا!
نامرا با تخم مرغای توی دستش بیرون شد. به اطراف نگاه کرد و کوک رو دید که پرید توی آب.... چشماش گرد شد و گفت: چی شده؟! کوک و هاکیو از آب بیرون اومدن، هاکیو داشت سرفه میکرد. کوک آب دهنش رو قورت داد، خم شده بود، دستاش روی زانوهاش بود و گفت: میشه بهم بگی...... (نگاهی به هاکیو کرد) چرا؟! هاکیو روی زمین نشست، به کوک نگاه کرد یکدفعه خندید. کوک لبخندی زد. هاکیو از شدت خندیدن دلشو دست گرفت و دراز کشید. کوک هم کنار هاکیو دراز کشید، بغلش کرد و با هم خندیدند. نامرا همینجور که نگاه میکرد به سمت خونه سه طبقه میرفت، با دیدن خنده هاشون، لبخندی زد و سریع تر رفت و وارد آشپزخونه شد. اون سه نفر در عجب بودند...... صدای داد هوسوک بلند شد و گفت: آرررررررره، گرفتمش! نامجون بلند شد و سمت ماشینا رفت و به هوسوک گفت: هوبی (سوومی و هوسوک نگاش کردند) بیا بهم بگو کدوم ساک ها مال شمایه! هوسوک اخمی کرد و سوومی گفت: چی شده؟! نامجون اشاره به هاکیو و کوک: اون موشای آب کشیده رو میبینی؟! سوومی و هوسوک نگاشون کردند. سوومی با تعحب: چرا اینا خیسن؟! نامجون: غرق بازی بودین خودشون رو خیس کردن(دست هوسوک رو گرفت) بریم ساکاشون رو برداریم! اون دوتا رفتند و سوومی سمت ته و جیهوآ رفت! دونگ می کنار باغچه نشسته بود و به گل ها دست میکشید. یونگی و هی سانگ از همه چی بیخبر روی صندلی توی خونه شناور، رو به دریاچه نشسته بودند. یونگی خنده صدادار کوچیکی کرد، هی سانگ با تعجب نگاش کرد و با لبخند گفت: چی شده؟! یونگی نگاه به دریاچه گفت: یادته وقتی رفتیم رودخونه هان چه اتفاقی افتاد؟! هی سانگ با اخم خندید و گفت: باز دوباره یاد اون افتادی! یونگی بهش نگاه کرد و خندید، هی سانگ با کلافگی و خنده دستاشو تکون داد و گفت: چیکار کنم که این خاطره یادت بره؟! یونگی تک خنده ای کرد و گفت: این خاطره هیچوقت یادم نمیره! هی سانگ با بامزگی و عصبانیت نگاش کرد و گفت: اونوقت چرا؟! یونگی با خنده نگاش کرد: چون داشتی بهشون کمک میکردی! هی سانگ چهرش عادی شد و لبخند ریزی زد.... یونگی خواست لج هی سانگ رو در بیاره که با حرکت سر: که بعدش افتادی تو آبا! هی سانگ لبخندش محو شد و با اخم همینجور به بازوی یونگی میزد و تند تند گفت: اگه یک روزی حافظتو از دست دادی و منو نشناختی، بدون که من حافظتو پاک کردم آقای مین یونگی! هی سانگ همینجور که داشت حرف میزد و یونگی رو میزد....... یونگی هم خنده لثه ای داشت و با دستاش جلوی ضربه های هی سانگ رو میگرفت. یونگی دستاشو باز کرد و سر هی سانگ رو بغل کرد و با خنده گفت: ببخشید، بیا بغلم! هی سانگ با اخم بغل یونگی رفت... یونگی با لبخند هی سانگ رو نوازش کرد و گفت: حالا اینقدر ناراحت نشو! هی سانگ که سرش روی سینه یونگی بود، کم کم اخماش باز شد و لبخند ریزی زد. همون حالت به نگاه کردنشون ادامه دادند.
نامرا وارد آشپزخونه شد... جین درحال جوشوندن رامن ها بود. هاسو ماهی هارو برش میداد و جیمین کنارش ایستاده بود و نگاه میکرد. نامرا متعجب تخم مرغای دستش رو بالا گرفت و گفت: اومدم! هرسه بهشون نگاه کردن، جین به پختن ادامه داد و گفت: چرا دیر کردی؟! جیمین تخم مرغارو از نامرا گرفت، نامرا درحالی که کاسه برمیداشت گفت: هاکیو خودشو انداخت تو آب(هاسو با تعجب نگاش کرد: چی؟!) کوک رفت نجاتش داد.... داشتم تماشاشون میکردم! جیمین تخم مرغارو تو کاسه شکوند و گفت: هاکیو دختری هست هر دیوونگی میکنه(خنده ای کرد) باید مثل ته مواظبش بود! جین قابلمه رو از روی گاز برداشت و سمت میز ناهارخوری روی تراس رفت و گفت: البته کوک و تو جیمین هم کمی از ته ندارین! نامرا خندید و ادویه هارو تو تخم مرغا ریخت و جیمین هم زد، جیمین نیم نگاهی به نامرا انداخت و گفت: چقدر هم بزنم؟! نامرا به تخم مرغا نگاهی کرد و گفت: تا مخلوط بشه دیگه! جیمین شروع کرد به ادامه هم زدن، هاسو دماغشو بالا کشید و گفت: آردا کو؟! جین قابلمه رو روی اجاق کوچیک میز گذاشت. سرشو بالا گرفت که هاکیو و کوک خیس و ساک به دست سمت اتاقشون میرن، خنده ای کرد، داد زد: حموم نرین الان غذا درست میشه! همه به جین نگاه کردن و کوک دستشو بالا کرد و علامت اوکی نشون داد، به سمت اتاقشون رفتند. نامجون داشت به سمت خونه سه طبقه میومد، جین اخمی کرد و داخل رفت. هاسو تیکه ماهی رو توی ماهیتابه انداخت تا سرخ بشه. جیمین و نامرا هم ماهی هارو تو مواد میغلتوندند! جین کنار هاسو ایستاد، یک دستشو روی شونه هاسو گذاشت و یکی دیگرو روی میز گذاشت و به ماهی نگاه کرد، هاسو نیم نگاهی بهش کرد، به مایتابه نگاه کرد و ماهی رو چپه کرد و گفت: چه شده؟! جین به هاسو نگاه کرد و لبخند ریزی زد و گفت: موقع اشپزی جذاب میشی! هاسو اخمی کرد و لبخندی زد. نامرا با ماهی دستش اومد و گفت: هاسو همیشه جذابه! هاسو و جین به نامرا نگاه کردند، نامرا چشماش گرد شد، ماهی دستش رو بالا گرفت و گفت: ماهی! هاسو با سر به ماهیتابه اشاره کرد. نامرا ماهی رو داخل ماهیتابه گذاشت. نامجون وارد طبقه دوم شد و همرو دید مشغولن.... هول زده گفت: نامرا؟! نامرا برگشت نگاش کرد، جیمین مشغول کارش بود فقط نیم نگاهی انداخت. نامرا با حرکت سر: هوم؟! نامجون آب دهنشو قورت داد و گفت: بیا! نامرا به سمت سینک رفت و گفت: جین به جیمین کمک کن! جین آستیناشو بالا داد و به سمت ماهی ها رفت. نامرا دستاشو شست و پیش نامجون رفت. نامرا با کنجکاوی دستاشو با لباسش پاک میکرد و گفت: چی شده؟! نامجون سرشو خاروند، به بقیه نیم نگاهی کرد... به نامرا نگاه کرد، لبخندی زد و گفت: فقط خواستم صدات کنم! نامرا اخمی کرد و لبخندی زد، زد به بازوش و هلش داد سمت میز ناهارخوری..... خودش هم رفت، همین جور گفت: برو توروخدا.... مسخره! نامجون خندید، نامرا اشاره به صندلی ها: صندلی هارو درست کن! نامجون لبخندی زد و صندلی هارو درست کرد. صدای هاسو: نامرا بقیه رو صدا کن بیان! نامرا درحالی که سمت نرده ها میرفت: باشه....! دستاشو لوله کرد و داد زد: بیان غذاااااااااااا!
خب اینم پارت اول🙂🙆♀️ امیدوارم خوشتون اومده باشه🤓🥞💜✨
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
37 لایک
اسم سگ نامجون که مونی
میدونید واکنشم بعد از اتمام برنامه ی بی تی اس درجنگل چه بود؟؟🧐
عاو نه نباید تموم میشد خیلی خوب بود هق😐💔😂
چچچررااا پارت بعد نمیاد خواهرم😐💔
عررر مرسی😐💓
گذاشتم میاد 🤓🌸
چرا داستانات منتشر میشن من خبر ندارم😐😐😐😐😐
چون من برنامه رو ندیدم واسم باحاله😁✌️
عاشق دیوونگی هاکیو ام😂😂😂😂
پارت بعد 😐🍫
😂😂😂 مرسی بازم امین
ولی من دیدم😐✌🏻
مامان بزرگگگگ😐
نامی رو میذاشتی بشرا دیگهههه😐الان ممد کلا میدونن رل زندینا😂😌اهم بله...بصیرا هم در جوار کوک جاش خالی بود...و عالی بود🙂😻
😂😂😂🌟 حالا نزاشتم دیگه🤧😂💜
😐😑😒
بشرییییی
من دختر گم شدتم
میشه مامانی صدات کنم
من کشف کردم دخملم نامجونم
پس دخمل تو هم هسم
من 4 تا دختر داشتم که/:
مطمئنی دختر منی؟! 😐🌟💜
خب
مح میرم اول داستان قبلیو که الان کامل اومد همشو با هم میخونم بعد میام اینو میخونم
باتشکر
اوکی.... 🌟
خوشمان امد
پارتای بعدیشم بزار😂☕
چشم مینویسم میزارم🤓🥞🙆♀️🌟💜
هاکیو چقد موده😂☕
😂😂😂🌟❤️🙆♀️
مثل داستان های قبلی عالیه 🤧
ممنون خسته نباشی 🙂❤️
آه قلبم مرسی🤧❤️🌟
اولین لایک و کامنت😐☺
می دونی ک یاد گرفتن اسماشون یکم سخت و گیج کنندس مخصوصا واس من ک حافظه ماهی دارم😐😂
نامرا؟ ای کلک لقبه خودتو گذاشتی😑😂تو ک گفتی کسی نقشی نداره:/
اینا چرا همه کاراشونو می زارن برای بعدا😐این بعدا اون بعدا😐😂
نامی نوشتن ژانر درام و اجتماعی زیاد بهت نمیاد ما همه طرفدار اکشنیم😂😂میگم نمیشه اون وسط مسطا اکشن شه؟😐😂
راستی این داستانت چن پارته؟😐کی تموم میشع؟میگم جانه قزی زود فصل دومو بزار😂😂
عااا اسمه داستان برام مربعه:/
ناموسا این ژانر به من نمیاد؟! /:
نمیدونم چند قسمته این داستان 😐✨ ولی زود مینویسمش تا تموم و برسه واسه فصل دو مواظبم باش🤓🥞💜🌟
نامرا لقبم هست ولی من که نقشی ندارم توش/:😂
نه بهت نمیاد😐ما شما دوتا خواهرو به اکشن نویسی میشناسیم😐😂
ولی خیلی زیاد می نویسیا پدرم دراومد تا خوندنش😐نمد چرا ژانر خانودگی برای کسایی ک اکشن دوس دارن اینقد خسته کنندس😐با اینکه حوصلم سر میره ولی باز می خونمش😐😂
تنکس نامی زود بنویسش:)
اره به جونت😐لقبه خودته دیه😐🔪
هعی میخوام کمتر اکشن بنویسم تا واقعی نشه😐😂🤧
مرسی ممنان که میخونیش🙆♀️❤️💜🌟
چرا واقعی نشه؟😐😂
چون تا حالا سه تا از داستانای اکشنم که قبل آرمی شدنم نوشتم داره واقعی میشه/:
اععععع😐بگو ببینم چی نوشتی؟اسماشون چیه؟😐کجا گذاشتی؟😐😂