10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ☆HATSU☆ انتشار: 3 سال پیش 2,361 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
های فرندام:/بله همونطور ک میبینید بعضی از انسان های بی جنبه اومدن و پارت سه رو گزارش کردن اونم وقتی ک چهارصد و خورده ای بازدید داشت:)واقعا اگه نمی تونید اینجور داستانا رو بخونید نخونید چرا خوندن بقیه رو خراب میکنید نکبتا:|
سرمو انداختم پایین خندید و گفت-شام خوردی؟،چقد تابلو بودم من!-اره یعنی بله ولی نه!!!،با تعجب و گیجی نگام کرد که سوزی با عجله وارد اتاق شد سوزی-ببخشید قربان سوپو فراموش کردم،با دیدن من تعجب کرد ظرف سوپو گذاشت روی میز و گفت-امری دارید در خدمتتونم،جانگ کوک-نه...میکو شام خورده؟،سوزی بهم نگا کرد نمیدونست چی جواب بده جانگ کوک-اهایی،سوزی-ایشون حتی ناهار هم نخوردن،جانگ کوک-میتونی بری،سوزی رفت جانگ کوک هم بدون اینکه چیزی بگه ازم پذیرایی کرد!واسم سوپ ریخت تو کاسه ام و پاستا ریخت تو بشقابم چن تام ترافل گذاشت تو یه ظرف دیگه جانگ کوک-اگه همشونو نخوری تنبیهت میکنم!!!،به دروغ گفتم-من معدم حساسه اگه همشونو نتونستم بخورم...،جانگ کوک-واسم مهم نیست کجات حساسه!!!،چه بی احساس باز خوبه دروغ گفتم...بالاخره غذامو تموم کردم هنوزم باورم نمیشه که این همه خوردم!اما غذا خوردن باهاش خیلی کیف داد اشتهامو باز کرده بود...از روی صندلی بلند شدم و ادای احترام کردم-بابت غذا ممنون،
اونم فقط سرشو تکون داد که یعنی باشه تو خوبی😐!از روی صندلیش بلند شد همینطور که داشت میرفت گفت-شب و زود بخواب،و از اونجا رفت...تو اتاقم حسابی تاریک بود از شانس خیلی بدم دیوار هم به حرف زدن در اومده بود و هی صدا میداد!...خوابم نمیبرد...تمام فکرم پیش گردنبند مادرم بود اون تنها یادگارییه که از والدینی که به بچه اشون علاقه ای نداشتن دارم!...رو تختم نشستم و به در نگاه کردم احتمالا الان خوابه و میتونم برم یواشکی گردنبندمو بردارم این یا تنها راهیه که دارم یا یکی از هزاران راهیه که انتخاب کردم!...نوک پا و اروم از اتاقم بیرون رفتم و از پله ها پایین...بالاخره رسیدم به اتاق جانگ کوک دم در اتاقش بودم و خیلی راحت صدای قلبمو میشنیدم...تا حالا اتاق خوابشو ندیدم و نمی دونم چه شکلیه اما امروز از سوزی شنیدم که میگفت امروز وقتی رفته تو اتاق جانگ کوک واس بردن قهوه گردنبندمو دیده که داشته میذاشته تو کشوی میزش...درو خیلی اروم باز کردم و وارد اتاق شدم اتاقش به شدت با شکوه بود ولی بخاطر فضولی که نیومدم اومدم واس گردنبندم...اروم اروم رفتم سمت میز و صندلیش...کشوشو باز کردم و توشو با نهایت بی سر و صدایی گشتم تا اینکه گردنبندمو پیدا کردم در کشو رو بستم و...
وقتی برگشتم جانگ کوک و دست به سینه دیدم!!!حسابی خجالت کشیدم چون تفلک فقط یه شلوار مشکی پاش بود!!!بدنش به طرز عجیبی دیدنی بود اون شکم شیش تیکه اش اون بازوهای قدرت مندش و اون رگای دستش که جذاب ترش کرده بود!!!...مغزم داشت تند تند نبض میزد...جانگ کوک سریع گردنبند و ازم گرفت و گفت-داری چ غلطی میکنی؟؟؟،سرمو انداختم پایین-م من من فقط گردنبندمو میخوام،جانگ کوک خشن شد و چونه مو گرفت بالا و کاری کرد که بهش نگا کنم جانگ کوک با عصبانیت-دِ لعنتی ب من نگا کن،رگای گردنش از شدت عصبانیت معلوم بود جانگ کوک که فهمید داره زیادی به چونه ام فشار میاره دستشو شل کرد و بعد چونه مو ول کرد یه نفس عمیق کشید و گفت-باید تنبیه شی!!!،-نه التماس میکنم...من هیچ کاری نکردم،جانگ کوک-فضولی که کردی،-من فقط گردنبندمو میخواستم،جانگ کوک-همین که وارد اتاقم شدی اونم بی اجازه فضولی به حساب میاد!،گردنبند و گذاشت رو میزش بازومو محکم گرفت و منو هول داد رو تختش!!!بدون وقت تلف کردن روم خیمه زد!قلبم داشت تلمبه وار میتپید و باعث میشد ب نفس نفس بیوفتم!با دیدن وضعیتم نیشخن زد جانگ کوک_نگاش کن!!!چرا ترسیدی؟!من ک کاریت ندارم کوچولو!!!،یکم نگام کرد و ادامه داد_شاید فقط بخوام یکم واسم جیغ بکشی!!!،
_ق قربان...خواهش میکنم...،ک یکی در زد!ی نیشخن مسخره زد و از روم بلند شد!...رفت سمت در و اونو تا نیمه باز کرد و سرشو برد بیرون جانگ کوک_این وقت شب چی میخوای؟!،خدمتکار_قربان داشتم میرفتم اب بخورم...ک سر و صدا شنیدم!!!،جانگ کوک_اون سر و صدا کار من بود...میخوای بگی نباید سر و صدا کنم؟!!،خدمتکار_ن نه قربان این چه حرفیه...شبتون خوش!،با صدای بسته شدن در سریع از رو تخت بلند شدم خواستم فرار کنم ک جانگ کوک جلوم سبز شد!!!جانگ کوک_کجا با این عجله؟!!،_قربان منو ببخشین...دیگه تکرار نمیشه...فقط بزارین برم!!!،جانگ کوک_نه دیگه!من هنو کاری نکردم!!!،اومد سمتم و به دیوار چسبوندتم!دستامو برد پشتم و با دستش فقلشون کرد!!!،چشماش رو چشمام قفل شده بود و احساس میکردم هر لحظه بهم نزدیکتر میشه!!!جانگ کوک_میدونستی معصوم ترین چشما رو داری؟...با ادم کاری میکنی ک از هر تنبیهی ک ممکنه منصرف شه!!!،ولی بعد چشاش رو لبام فرود اومدن!نیشخن زد و گفت_ولی لبات بر خلاف چشمات کاری میکنن تنبیه سخت تری داشته باشی!!!،خواست صورتشو نزدیک کنه ک
گوشیش ک روی پاتختی بود زنگ خورد!برای ی لحظه چشماشو بست و گفت_لنتی!،و رفت رو تخت نشست و گوشیشو برداشت و مشغول صحبت کردن شد...عجب بدبختی بوده ک این وقت شب زنگ زده!ولی نمیدونه ک با این کارش چه بدبختی و نجات داده!!!...به در نگا کردم...بعد ب جانگ کوکی ک پشتش بهم بود و نمی تونست منو ببینه!دوباره در...دوباره کوک!ی نفس عمیق کشیدم و با نهایت بی سر و صدایی نوک پا و اروم ب سمت در حرکت کردم...خواستم برم بیرون ک ی چیز مهمی و یادم رفت!!!در و یکم باز کردم و واسش زبون دراوردم!هر چند ندید ولی خب لاقل دلم خنک شد:|بالاخره به اتاق نقلیم پناه بردم...رفتم زیر پتوی کهنه ای ک با تمام پیر بودنش میتونست گرمم کنه و ب خودم پیچیدمش...همش صحنه ای ک تو چشمام زل زده بود تو ذهنم پخش میشد!مثل ی فیلم کوتاه!نمی تونستم بهش فک نکنم...نمی تونستم از خودم سوال نکنم ک چرا اون کارارو میکرد!چرا ی حسی بهم میگه اون واقعا بخاطر اینکه یواشکی اومدم تو اتاقش اون کارارو نکرده بلکه بخاطر چیز دیگه ای بوده!...همینطور ک با خودم کلنجار میرفتم خوابم برد...صبح شد طبق عادت همیشگیم ساعت ۶ از خواب بیدار شدم بعد از حموم لباسای خدمتکاریمو پوشیدم و رفتم واسه ی تمیز کاری به محوطه ی عمارت که رسیدم دیدم پرنده هم پر نمیزنه!البته از قبلم پرنده تو امارت پر نمیزد:|...
نکنه زود از خواب بیدار شدم؟-چیه تعجب کردی که کسی نی؟،برگشتم سمت صدا جانگ کوک بود داشت از پله ها پایین میومد...بالاخره بهم رسید و نیشخن همیشگیشو زد جانگ کوک_دیشب خوب از زیر تنبیهت در رفتی!!!،چیزی نگفتم و فقط ب ی نقطه از زمین خیره شدم...انگار منتظر بود تا حرفی بزنم ولی اصلا حوصله کلکل باهاشو نداشتم!...جانگ کوک_میخوام نقش زنمو واسم بازی کنی!!!،با تعجب داد زدم-نقش کی کیتو بازی کنمممممم؟؟؟،دستاشو کرد تو جیباش جانگ کوک-زنم!،-امر دیگه در خدمتم!!!،عصبی شد و گوشمو گرفت و کشید!!!جانگ کوک_تو قراره فقط اطاعت کنی...کاری نکن از حرفت پشیمون شی چون اون موقع خیلی دیر شده...پس از الان بفهم ک چی داری از دهنت در میاری!!!،و گوشمو ول کرد جانگ کوک-دنبالم بیا،گوشمو مالش دادم تا دردش اذیتم نکنه ولی فایده ای نداشت و همونطور که گفت رفتم دنبالش...رفتیم تو آشپز خونه بلافاصله نشستم سر میز بزرگ صبحانه جانگ کوک رفت سمت یخچال و همینطور که داشت داخلشو میگشت گفت-چی میخوری خانومم!!!،-به من نگو خانومم،جانگ کوک-واس چی خانومم!!!،-اَه...چ چندش!،خندید جانگ کوک-من صُبا فقط قهوه میخورم...توام احتمالا قهوه دوس داشته باشی!،-نه ندارم،جانگ کوک-چرا؟،-چون تلخه،جانگ کوک-خب واست شیرینش میکنم...کیک شکلاتی میخوری؟،سر تکون دادم...
بعد از چن دیقه قهوه ها و کیکای شکلاتی رو اورد سر میز و روبه روم نشست جانگ کوک-همشونو بخور وگرنه...،-تنبیهم میکنی میدونم!،نگاه کوتاهی بهش کردم و مشغول خوردن شدم-نگفتی واس چی خبری از خدمتکارا نیست،جانگ کوک-امروز و بهشون مرخصی دادم،-پس من چی؟؟؟،جانگ کوک-تو که زنمی مرخصی نمیخوای!،-چرا من باید امروز زنت باشم؟؟؟،جانگ کوک-چون امشب مهمونی دارم،-خب این چه ربطی به زن تو شدن داره؟،جانگ کوک-سوال خوبی پرسیدی...چون ب مامان ب دروغ گفتم ک زن گرفتم و اونم میخواد بیاد تورو ببینه...خیلی اصرار داره که زود تر ازدواج کنم و تشکیل خونواده بدم...اما من هنوز امادگی ندارم!!!،-عااه،جانگ کوک-مشکلی داری؟،-نه...ادم قحطی بود؟،خندید جانگ کوک-دخترایی مثل تو قحطی از اب در اومدن،از سر جاش بلند شد و ظرفاشو گذاشت تو سینک-چرا امروز انقد مهربون شدی؟؟؟،جانگ کوک-چقد سوال میپرسی!،داشت از کنارم میرفت که استین لباسشو گرفتم-همینو جواب بدی دیگه نمیپرسم،جانگ کوک-چون امروز زنمی،یکم نگام کرد و با خنده گفت-نترس از فردا میتونی همون خدمتکار قبل باشی!،و رفت...تُن تُن صبونه مو خوردم و ظرفامو گذاشتم تو سینک...از اشپز خونه اومدم بیرون جانگ کوک تو محوطه عمارت نبود...
بنابراین چون کاری هم نداشتم که انجام بدم رفتم رو پله ها نشستم و پاها مو دراز کردم نگاشون کردمو تکونشون دادم...و با دهنم صدای تیک تاک ساعت و در اوردم...-چرا مث بچه ها نشستی رو پله ها و داری با پاهات بازی میکنی؟،جانگ کوک اومد سمتم-حوصله ام سر رفته،جانگ کوک-چیکار کنم حوصله ی خانومم بیاد سر جاش؟!!،-میشه حالا که تنهاییم بهم نگی خانومم؟،جانگ کوک-نه نمیشه...چون از همین حالا دارم تمرین میکنم که جلوی بقیه طبیعی بنظر برسم...نگفتی چیکار کنم حوصله ات بیاد سر جاش؟،-نمیدونم،جانگ کوک-میخوای بریم بیرون؟،-نه،جانگ کوک_خواب؟!!،_نه،جانگ کوک_فیلم؟!،_نه!،جانگ کوک-میخوای با هم بازی کنیم؟!،-چی بازی؟،جانگ کوک لبخند زد و گفت-هر چی تو بگی،و هماهنگ چشماشو باز و بسته کرد از روی پله ها بلند شدم و روبه روش وایسادم و به اطراف نگا کردم-اممممممممممم...اممممم،خنده اش گرفته بود ولی داشت جلو خودشو میگرفت-اهاااااا شطرنج!،...روبه روی هم نشسته بودیم و اون کمکم داشت میباخت:>-هه هه...کیش شدی،جانگ کوک خندید یه مهره رو که تکون داد کیش و ماتم کرد!!!ادامو در اورد و گفت-هه هه باختی!!!،-خودم میدونم نیاز نبود بگی،
خندید که صدای ساعت اتاقش در اومد جانگ کوک-اماده شو باید بریم!،-کجا؟،جانگ کوک-خرید،-واس چی؟،جانگ کوک-نمیخوای که با این لباسای خدمتکاری بیای جلو بقیه؟،با بی حالی تمام رفتم تو اتاقم و لباسامو پوشیدم یه شلوار جین و یه لباس گشاد استین بلند مشکی...با راهنمایی های سرایدار که پارکینگ کجاس بالاخره وارد پارکینگ شدم داشتم دنبال جانگ کوک میگشتم که احساس کردم یه چیزی پشتمه برگشتم دیدم سوار لامبورگینیشه و منتظرمه رفتم و روی صندلی های عقب نشستم جانگ کوک-دیوونه چرا رفتی عقب؟!!،-اینجا راحت ترم،جانگ کوک-به من چه؟...بیا جلو،-عمرا،عصبی شد و خشن گفت-میایی یا بیارمت؟!!،-خیلی خب بابا...،و اروم تر(طوری که خودم بشنوم)ادامه دادم-نخوریمون!!!،نشستم جلو جانگ کوک که انگار شنیده بود چی گفتم خندید ولی به زور چون فک میکرد اگه بخنده پرو میشم...بالاخره راه افتادیم...تو ترافیک اتوبان بودیم و فضای بینمون خیلی ساکت بود از زمان حرکت حتی جیکمم در نیومد!...-امروز که فرق کردی...خیلی خاص شدی من با این جانگ کوکی که کنارمه خیلی راحت ترم تا قبلیه!،
جانگ کوک با خنده-الان داری اینو میگی فردا که باز شدم همون قربان نظرت عوض میشه!،هیچی نگفتم جانگ کوک-شوخی بودااااا،سرمو تکون دادم جانگ کوک-خوبه...در ضمن از این به بعد دیگه بهم نگو قربان،-چرا؟،جانگ کوک-چون من میگم،چیزی نگفتم جانگ کوک-حالا من چی صدات کنم؟،-هر چی میخوای...،جانگ کوک-غنچه کوچولو خوبه؟،نگاش کردم جانگ کوک-چیه؟،-دوستات از این چندش بازیا بدشون نمیاد؟میترسم همون وسط بالا بیارن!!!،قه قهه هاش ماشینو پُر کرد...یهو از دهنم در رفت و گفتم-خندهاتو خیلی دوس دارم...کاش میشد همیشه بخندی!!!،کم کم خنده هاش محو شد و جاشو داد به سرخی گونه هاش!!!خیلی جیگر تر شد احتمالا اگه عقل نداشتم میپریدم بغلش ماچش میکردم😐-ببخشید منظوری نداشتم قربان...ام...یعنی اقای جئون!،بهم نگا کرد و یه نیشخن زد ک یعنی اگه معذرت خواهی نمیکردی همینجا خفت میکردم!جانگ کوک-دختر خوب دیگه نبینم رسمی صدام کنی هااااا،اینو ی جوری گف ک منم ی جوریم شد و تصمیم گرفتم دیگه حرف نزم تا ی جوریم شه:|...
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
91 لایک
کرم داری بچه
واییی یکمی عوضش کردی خیلی خوب شده
ارععععಥ‿ಥ
پارت سوم و چهارم داستانت خیلی باحال بود پارت پنجمش چرا نیست من دارم دیوونه می خواهش می کنم پارت ۵ رو دوباره بزار🙏🙏🙏🙏
گذاشتممممم میگم گذاشتم عع:/حالا ک پاراتاشو گزارش میکنن طرفدار از گوشه و کنار دنیا میریزه رو سرم میبینی تورو خدا😐
اقا راستی پارته پنجم گزارش زدن اگ میتونی اونم بزارریییی
گذاشتم داش گلم:/
چقدر این خفنننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن بوووووووووووووووووووووووووووود 🤯🤯🤯🤯🤯😱😱😱😱😨😨😨😨👌🤘👌
وااااییییییییییییییی ممنوووووووووووووووووننننننننننننننننننن🤯🤯🤯😂😂😂😂
😂
؟
؟
شده؟
زیاد