عشق در شرکت♥♥3

از زبان الیا: رفتم اتاق ادرین و همه چیز رو براش توزیع دادم و وقتی دادم انگاری یکم دلش ناراحت شد و قبول کرد مدلمون بشه. وقتی قبول کرد سریع بقلش کردم و بوسیدمش❤😁😚 دیدمت دویدم رفتم به جایی که مرینت بود وقتی بهش گفتم ادرین قبول کرد انقد خوشحال شد بهش گفتم گلم از فردا میتونی کار تو شروع کنی الانم میتونی پیش من زندگی کنی چون منو ادرین باهم زندگب میکنیم

و ادرین صبحا زود میره بیرون ومن تنها مشم وقتی گفتم باهم انقدر ذوق کرد دیگه بردمش توی اتاقم و گفتم اگه حوصلت سر میره میتونی این برگه ها رو جمع کنی؟ گفت حتما و شروع کرد جمع کردن♥❤ از زبان مرینت: وقتی داشتم برگه هارو جمع میکردم چند تا شکه دیدم اولش اومدم بر دارم اما به خودم گفتم اینا به من اعتماد کردن و برنداشتن

از زبان الیا: من میخواستم ببینم مرینت قابل اعتماد هست یا نه و برای هنین اومدم چند تا سکه انداختم پایین و پشت دیوار قایم شدم شانس گندم همون موقع دستیار برام چایی اورد وقتی دید من این طوری پشت دیوار وایسادم اومد بگه خانم که سریع دستمو روی دهنش گرفتم بیچاره کف کرد و اروم جوری که مرینت نشنوه گفتم سریع برو همین حالا گفت چشمممم چشم ببخشید خانم و دوید ورفت و نگاه مرینت کردم که دیدم سکه هارو دید واومد برداره که نمیدونم

چیشد اومد سکع هارا روی میز گذاشت انقدر خوشحال شدم که ندزدید🙃😁 دیگه رفتم بیرون تا کارامو بگنم چند دقیقه بعد دیدم مرینت اومدو گفت خانم من جمع کردم و اونجا چند تا سکه زیر میز بود من گذاشتم روی میزتون گفتم ممنونم عزیزم و من الاناس که کارم تموم بشه (بچه ها ببینید وقتی مرینت اومد تو لباسشو اوز کرد و ادرین هم از اونجا مرینت میشناخت و از اونجا مرینت ادرین رو میشناخت چون ادرین مرینت رو وقتی توی خیابون می نیسته لگد مال میکرده🙃😜)

از زبان مرینت:منتظر الیا بودم تا بیاد توی فکر بودم که دیدم ادرین با اخم از کنارم رد شد منم اخم کردم و رفتم اون ور ولی خدایی ادرین خوشگل بود چشای سبز سفید کمی جو گندمی جوری که من دوست دارم موهای سفید کمی زرد رو به طلایی خوشگل بود ولی بی ادب بود و منم از کسایی که بی ادبن بدم میاد که دیدم الیا داره از اون ور میاد از فکر ادرین در رفتم و به الیا گفتم:..............

ادامه دارد......... 🚶🏃 کپی ممنوع🚫 نظر فراموش نشه🙃