سلام ببخشید طول کشید
بعد صبحونه بلند شدم و رفتم به ایمیل استادم پیام دادم و رفتم روی تختم و به عرض دو دقیقه نشده خوابم برد. با صدای نکره ی کسی از خواب بیدار شدم😡😠صدای جیسو بود که میگفت مری مرینت بلندشو. گغتم چیه گوریل؟ گفت خره باید اماده شی بری ایستا تا با روستا اشنا بشی گفتم یعنی قبول گفت اره حاا سریع بلند شو😐😡 گفتم باشه باشه چته😠😐 بعد بهش گفتم ساعت چنده گفت ۱۱ از جا پریدم و گفتم چرا بیدارم نکردی؟ گفت نمیدونم اینو باید از جنابعالی پرسید😐 دیگه با تمام غر غرای جیسو اماده شدم😹🤦♀️
بلند شدم و شروع کردم به بستن ساک از هر چیزی ۵ تا بر میداشتم😹بلاخره باید دو سال اونجا میبودم حالا درسته بازم میام تهران ولی بلاخره نمیتونم هر دفعه یه ساک بردارم و برم😁😐 دیگه اماده شدم رفتم دم در که دیدم مامانی ومامان اومدن دم در و دارن گریه میکنم رفتم مامانو بغل کردم و دستای چروکیده ی مامانی رو گرفتم
و گفتم گریه نکنین دیگه.هم زمان باهم گفتن دخترم اشک شوقه شوق از اینه انقدر هم زمان باهم گفتن خندم گرفت دیگه جیسو از مامانی و مامان خدافظی کرد و منم مامانی اومد برام اسفند دود کرد............... و توی راه جیسو همش ایم اهنگای مسخره ی مارک جکسون رو میزاشت انقدر صداش رو مخ بود وتوی دماغ حرف میزد دیگه از اهنگاش خسته شدم و گفتم چیه همش اهنگای مسخره ی اینو گوش میکنی؟ گفت بد سلیقه
گفتم بابا خوش سلیقه و زدم دکلمه ی بعدی ضبط تا اخر رفتم اما هیچی نداشت دیگه کم کم داشته خوابم میبرد سرمو گزاشتم روی پشتی صندلی و خوابیدم با صدای جیسو از خواب بلند شدم که میگفت بلندشو رسیدیم. بلند شدم ساعتو که دیدم نزدیک ۱۰۰ متر پریدم بالا ساعت ۹ شب بود که یهو نگاه اون طرف کردم و دیدم.......... ادامه دارد 🙃🏃🚶🚶 کپی ممنوع🚫
نظر فراموش نشه💜❤
ممنونم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود به رمان لیدی باگ تغییر مسیر هم سربزن
ممنونم