
سلام و صد سلام به دوستان خوبم ??? می خوام یه نظرسنجی بذارم. جواب رو تو کامنت ها بنویسید. داستان رو رومانتیک کنم یا نه؟ راستی عکس این پارت عکس املیا هست که دوست جینا است و خواننده گروه موسیقیشون هم هست.....
با املیا و لونی وارد جنگل شدیم. لونی گفت اونقدر ها هم که میگن جنگله ترسناک نیست!?من گفتم آره درست میگی احتمالا یک ترسو اومده اینجا ترسیده برگشته به شهر و داستان های وحشتناک در مورد اینجا گفته.? یهو از پشتم صدای فلش اومد پریدم هوا و پشت سرم رو نگاه کردم دیدم املیا که داشته عکس میگرفته و الان از این حرکت من از خنده روده بر شده?لونی هم بی اختیار شروع کرد به قهقه زدن منم گفتم:« رو آب بخندی». بعد خودم هم خنده ام گرفت بعد اینکه خنده هامون تموم شد املیا گفت:
« بیاین دنبال یک فضای باز بگردیم که بتونیم به خوش گذرونی مون ادامه بدیم.» من و لونی هم تایید کردیم. پس با هم رفتیم جلوتر و بالاخره یک فضای باز پیدا کردیم. دیگه بعد از ظهر شده بود و ما هم حسابی گرسنه بودیم. لونی از توی سبد سه تا ساندویچ در آورد و داد تا بخوریم. بعد از خوردن غذا من رفتم دنبال هیزم. لونی زیر انداز رو پهن کرد و مراقب سبد بود املیا هم رفت دنبال کنده درخت برای نشستن. من یهو یه
صدایی شنیدم?سرم رو آوردم بالا و دیدم یه گربه کوچولو از میان بوته ها اومد بیرون با تعجب بهش نگاه کردم. میویی کرد و بهم چسبید. هر کار کردم از من جدا نشد. عجب گربه سمجی بود. چه گیری کردیم ها. گرفتمش توی دستم و با دست دیگه ام چند تا هیزم رو برداشتم و به محوطه رفتم. لونی که من رو اونجوری دید با طعنه گفت:« آخه مجبوری یکی از دست هات رو خسته کنی از اون یکی استفاده نکنی؟». جواب دادم:« مادر باید مراقب بچه اش باشه». اول با تعجب بهم نگاه کرد بعد جیغ زد:« چه حیوونیه؟ کیوته؟ املیا کوش باید به اونم نشون بدی. میتونی ببریش خونه؟» گفتم:
« صبر کن نفسم بالا بیاد. بیا بگیرش یه گربه اس». لونی نزدیک شد و گفت:« آخی چه نازه ». همون لحظه املیا اومد و پرسید:« چی نازه ؟» گفتم:« حیوون خونگی جدیدم که ازم جدا نمیشه.» املیا بدو خودش رو رسوند کنارم و شروع کرد قربون صدقه رفتنش. منم گربه ام رو دادم به اون و کنده رو به زور جا به جا کردم?
آتیش درست کردیم. یهو نگاهم به گربه کوچولوم افتاد که از سرما میلرزید. من برش داشتم و گذاشتمش روی کنده زیر پتو. با بچه ها دور آتیش نشستیم و شروع کردیم به تعریف کردن. من گفتم:« مدیر امروز زنگ زد کنسرت ۴ روز دیگه رو یادآوری کنه. راستی لیا و جولیکا آماده کنسرت هستن؟» ( لیا و جولیکا دو عضو دیگه گروه موسیقی پنج نفرشون هستن)
املیا که خواننده اصلی گروهه گفت:« من با دو تاشون در ارتباطم و هر دو آماده اند» خیالم راحت شد. یهو یه صدایی شنیدم دیدم گربه منه که داره خودشو واسم لوس میکنه. نگاهش کردم و به بچه ها گفتم:« اسمشو چی بذاریم؟» هرکی پیشنهادی داد. آخر قرار شد اسمش بشه: ......
«کیوتی»آخه خیلی نازه. همه موافق بودیم. حتی کیوتی هم جوری جست و خیز میکرد که انگار موافقه. من صدا زدمش :« کیوتی» اومد پیشم. انگار متوجه شده بود! لونی گفت:« خیلی باهاش صمیمی شدی نه؟» منم گفتم:« آره بهش وابسته شدم! گشنه تون نیست؟» همه گرسنه بودیم پس غذا رو خوردیم و بعد از منچ بازی کردن قرار شد داستان ترسناک تعریف کنیم?( ویژگی ظاهری کیوتی: یه بچه گربه ناز سیاه و سفید که خیلی پشماش نرم و پفیه?)
دوستان به در خواست شما داستان رو طولانی تر کردم بنابراین نتونستم غافل بودن روح جنگل و جسیکا رو مشخص کنم. معذرت می خواهم وسط داستان کات کردم خواستم بدونید کیوتی واقعا یه گربه نیست یه ...... دیگه نمیگم چیه که سورپرایز بشید?
اول املیا شروع کرد. درسته که دختر آرومیه اما با داستان هایی که میگه مو به تنت سیخ میشه?خلاصه که بعد از املیا لونی داستان گفت اما اصلا ترسناک نبود بعد نوبت من شد. به کیوتی نگاه کردم که مشتاقانه چشم به من دوخته بود انگار میدونستم مال من از همه ترسناک تره. شایدم من توهم زدم. شروع کردم که ناگهان .......
پایان این پارت. ممنون از تمام دوستانی که همراهی می کنند و کامنت می ذارند.? این قلب ها برای شما دوست داران Moon girl❤️?????فعلا بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ممنون از دوستان خوبم چشم با توجه به در خواست شما کم کم یه پسر رو هم وارد داستان میکنم و داستان سیاه پوش هم حتما می خونم دوست خوبم ببخشید از استیکر استفاده نمیکنم با لب تاپ هستم
من اومدم! داستان منم که اسمش سیاه پوش هست رو بخونین!??????