سعی نکنید به فرد موفقی تبدیل شوید در عوض سعی کنید که انسان باارزشی باشید♡_♡ (البرت انیشتن) تقدیم به همه ی کسانی که رویا دارند.*_*💓 فالو=فالو
سایه دقیقا جلوی روم وایساده بود ولی چون توی تاریکی ایستاده بود نتونستم چهرهاش را ببینم،و بفهمم زن یا مرد. صدای مردونه ای گفت:《میبینم که اومدی!》 صدایی از پشت سرش گفت:《اَه نمی یومندی دیگه من شرط غذا با بچه ها بسته بودم》صدای دوم کمی بی حال و تو دماغی بود اما،صدای اول واضح و مردانه بود، سایه یه قدم جلو برداشت و توی نور نمایان شد؛ مرد قد بلند و چهار شونه با کت و شلوار سیاه و یک زخم روی صورتش بود.
یک دقیقه بعد یه فکری به ذهنم رسید که نکند اون نامه واقعاً کار یک سازمان جاسوسی باشه و حدسم درست بود بعد از اینکه سایه اول نمایان شد، کسی دیگری هم از توی تاریکی بیرون آمد؛یک مرد لاغر مردنی و شلخته با لباس های سیاه ، و موهای قرمز. مرد اول گفت:《اگه نمیومدی چیز خوبی را از دست میدادی.》و لبخندی زد. خیلی هول شدم و نفهمیدم دارم چی میگم اما بعد از چند ثانیه فهمیدم که گفتم:《شما کی هستید؟ و با من چیکار دارید؟》 مرد اول گفت:《همون طور که توی نامه خوندی، ما از یک سازمان جاسوسی هستیم که مدرسه جاسوسی داره،و تو میتونی توی مدرسه ثبت نام کنی» با تعجب نگاش کردم و گفتم:《شما هیچ چیز راجع به من نمی دونید من به درد جاسوسی نمیخورم.》 مرد اول نگاهی به من کرد و بهم گفت:《گردآفرید شاهی، ۱۳ ساله ،علاقمند به خوانندگی، مسلط به ۴ زبان، در هکری مهارت داری، یک کیپاپر و آرمی هستی...》 حرفشو قطع کردم:《هی من آرمی نیستم من فقط قراره خواننده بشم، مرد.》با تمسخر نگاهی بهم کرد و گفت «رفتارت که اینو نمیگه. ببینم بایست کی بود؟ نامجون یا کوکی؟ به شوگا چی می گفتی؟شوگولی؟» با تعجب نگاهش کردم:《تو اینا رو از کجا میدونی!؟》 مرد گفت:《گفتم دیگه، من یه جاسوسم.داشتم میگفتم؛ که سازمان جاسوسی ما از اول تو ایران بوده، اما برای اینکه بتونه راحت تر به اطلاعات برسه، سازمان رو انتقال دادیم به آمریکا، و در آنجا در حال آموزش دادن جاسوسامون هستیم.》 مرد رو به من کرد و گفت :《و تو هم باید برای آموزش به آمریکا بری.》 گفتم :《من دلم نمی خواد برم آمریکا》
دوست دارم برم کره، و آیدل شم، دوست دارم برم توی کره کنسرت برگزار کنم،دوست دارم عضو کمپانی بشم،دوست دارم گروه داشته باشم،دوست دارم برای هر آهنگ زحمت بکشم،دوست دارم کلی طرفدار داشته باشم و اصلا دوست ندارم همه اینها رو با یک جاسوسی مسخره عوض کنم. من به هیچ وجه جاسوس نمیشم. رو کردم به مرد و گفتم:《من نمیخوام جاسوس بشم، بهتره برین دنبال یه نفر دیگه.》رومو برگردوندم تا برگردم خونه، که یهو درد عجیبی توی سرم ایجاد شد و دنیا دور سرم چرخید و همه جا تاریک شد.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (2)