سعی نکنید به فرد موفقی تبدیل شوید در عوض سعی کنید که انسان باارزشی باشید♡_♡ (البرت انیشتن) تقدیم به همه ی کسانی که رویا دارند.*_*💓 فالو=فالو
صدای ویز ویزی شنیدم، چشمامو باز کردم و چراغی بالای سرم دیدم،چراغ نیم سوز بود ولی همچنان نور داشت نمی تونستم تکون بخورم آخه شکمم خیلی درد می کرد اطراف رو نگاه کردم من توی بیمارستان بودم ولی نتونستم کسی رو ببینم با صدایی ارام و لرزان گفتم :«کسی این جا است؟» یه دفعه صدایی شنیدم« بیدار شدی دختر ؟»ساناز کنارم نشسته بود و چشماش قرمز شده بود ،معلوم بود که گریه کرده. برای چند ثانیه یادم رفت که چه اتفاقاتی افتاده و بعد یادم آمد . رو به ساناز گفتم:«چه اتفاقی افتاده؟»ساناز گفت:«من نمی دونم» صدایی از پشت سرش گفت:«بیدار شدی؟»صدای همان خانمی بود که کنار میز آقای زیر شلواری ایستاده بود. سریع ازش پرسیدم:«حال بقیه چطوره؟»خانم گفت:«زخم دیوید یه زخم جزعی بود و حالش خوبه ،Rnبه شش ش اسیب رسیده و رفته توی کما و روبی...خب روبی»سریع گفتم:«روبی چی؟»خانم گفت:«متأسفم عزیزم،روبی برای نجات جون بقیه فداکاری کرد»برای یک لحظه ماتم برد و بعد زدم زیر گریه،جوری که متوجه اطرافم نبودم فقط زار و زار گریه می کردم ،اینقدر که گریه کرده بودم دیگه به هق هق افتاده بودم .
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
این مانتو من منتشر کردم
آها مرسی😃💪