
ماجرا درباره یک زوج جوان ایت که به ماه عسل میروند اما به زودی می فهمد که دور و برشان پر از گرگینه است و باید بین تبدیل شدن کل دنیا به گرگینه ها و یا مردن و مثل یک فراری زندگی انتخاب کردن یکی را انتخاب کنند
چمدان ها را از عسل میگیرم و میگویم اونا رو بده من سنگینن و به صف بلند پشت گیت میرویم
بلاخره پس از یک ربع به وسط های صف میرسیم من : حالا کجا بریم عزیزم برای ماه عسل عسل : نمیدونم تو بگو من: نه تو بگو عسل: خودتو لوس نکن مرد گنده (به شوخی ) مردی با پیراهن چهار خانه که به تنش گریه میکند با اعتراض میگوید اقا ببر جای دیگه این کار های عاشقانه تو وقت مارو نگیر
چمدان ها را روی زمین میگذارم برمیگردم و دستم را مشت میکنم میگویم تو چی میگی مرد میگوید همون که شنیدی ناگهان عسل یقه مرا میکشد چمدان ها را برمیدارد و میگوید ببخشید اقا و در یک قدمی گیت قرار میگیرد و به من میگوید دیوونه شدی دنبال شر میگردی
بلاخره به گیت میرسیم پیرمردی با بی حوصلگی میگوید کجا میرید عسل که مثل همیشه از من خوش زبان تر است میگوید فقط کویر و جنگل های شمال غربی مونده رنگ از چهره عسل میپرد و میگوید جنگل های شمال غربی پیر مرد میگه اره جدیدا چند تا جسد تیکه پاره شده اونجا پیدا کردن مرد نگاهی مشکوک به ناخن های عسل میندازد و میگوید اینجا رو باش اقا پسر زیر ناخن های خانمت هم که پر گل است من : اون دو تا بلیط لعنتی رو بده بیاد مرد دو بلیط را میکند دستم را دراز میکنم مرد میگوید خیلی مواظب باش اقا پسر خیلی
از صف پشت گیت و ان پیرمرد اعصاب خرد کن دور میشویم همه چمدان ها را میگیرم و میگویم ناراحت نباش این ها همه خرافات یک پیرمرد است عسل داخل اتوبوس مینشیند و اتوبوس به راه می افتد اتوبوس راه می افتد عسل پرده پنجره را میکشد و به من میگوید هر وقت رسیدیم بیداره کن و میخوابد به ناخن هایش نگاه میکنم زیرش لایه بزرگی از گل جمع شده واقعا چرا زیر ناخن هایش گل هست
بعد از یک ساعت به یک مسافر خانه رسیدیم من :عسل بیدار شو عسل ارام چشمانش را باز کرد و گفت چه زود رسیدیم چمدان ها را داخل گذاشتیم عسل به بالکن اتاقمان امده و به جنگل زل زده بود رو به عسل کردم و گفتم هنوز از دست اون پیرمرد ناراحتی
عسل میگه نه اون پیرمرد باعث یه چیزی رو یادم بیاد سعی میکنم موضوع را عوض کنم و میگویم اونا همه چرت و پرت بود عسل میگه وقتی که نوجوان بودم با خونواده ام اینجا زندگی میکردیم بهت نگفتم چی شد که مادر و و پدرم رو از دست دادم یک روز یک سر و صدایی از طویله مون اومد پدرم رفت به طویله و هیچوقت برنگشت مادرم دنبالش رفت ولی یک چیز مثل گرگینه دنبالش کرد اون چیز جلو چشمای خودم مادرم رو کشت
من گفتم نه بلند شو که هوای بیش از حد خوب اینجا نسبت به تهران روی مغزت تاثیر گذاشته بیا برویم هوا بخوریم من و عسل پالتویمان را میپوشیم و بین درخت ها قدم میزنیم ناگهان برای عوض کردن حالش فکری به سرم میزند من : عسل اون درخت رو میبینی تا اونجا مسابقه دو میذاریم هر کی باخت ظرف ها رو اون میشوره عسل :نه کیوان اما من توجه ای نمیکنم و شروع به دویدن میکنم عسل فریاد میزند نه کیوان نرو و دنبالم میدود من همچون نوجوانی ۱۴ ساله میدوم و به اعماق جنگل میروم ناگهان صدایی از بین بوته ها می اید
ناگهان چند گرگینه از پشت درخت ها و بوته ها بیرون میایند عسل : گفتم نیایم کیوان من در حالی که سعی میکنم از ترس فرار نکنم به عسل میگویم عسل فرار کن عسل :نه من از پیشت نمیرم سرش داد میکشم و میگم برو عسل با ناراحتی میگوید من متاسفم سپس ناگهان زوزه ای میکشد دندان هایش بلند میشود پنجه هایش بلند میشود و از پوستش پشم در می اید و به یک گرگینه تبدیل میشود
امیدوارم خوشتون بیاد اگه خواستید ادامه بدم تو کامنت ها بگید(چون مسعله دو نفر نیست مسعله کل کره زمین است)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیی 🖤 به شخصه باید بگم عاشق گرگینه ها هست و البته عاشق ریموس لوپین به تست های منم ی سر بزن و راستی حتما ادامه بده خیلی دوست داشتم 💜💚💚💛🧡💜❤💚💚 خودم هم دارم ی داستان در این رابطه مینویسم
خیلی عالی بود حتما ادامه بده