
امیدوارم خوشتون بیاد، لطفا نظر بدید??
روز بعد همونطور که گلوریا میخواست همشون به چین رفتن، با این حال چون گلوریا و آدرین دیرتر به سمت چین حرکت کردن، بعد از مری و شارون به اونجا رسیدن و بعد رسیدن گلوریا به چین، یک پیام به شارون فرستاد:" مرینت رو به ماشین من ببر و بهش بگو اونجا میتونه به لیدیباگ تبدیل بشه، خودت هم بیا اینجا که باید آدرین رو به هتل ببری." شارون هم همونطور که گلوریا میخواست؛ آدرین رو به هتل رز وود پکن برد و بعد گلوری به سمت ماشینش رفت، کمی به اطراف نگاه کرد تا کسی اونا رو نبینه بعد سوار ماشین شد و بعد از حرکت کردن به لیدیباگ گفت: ما الان به هتل رز وود میرسیم، وقتی نزدیک تر شدیم توی یه کوچک ماشین رو نگه میدارم تا پیاده بشی و..../ لیدیباگ: چی؟/ گلوری: میخوای با لباس لیدیباگ بری به هتل یا به عنوان مرینت بری پیش آدرین و بعد جلوش تبدیل به لیدیباگ بشی؟/ لیدیباگ: هیچکدوم./ گلوری: خیلی خوبه، خیلی خوب فکرکنم اینجا خوب باشه./ گلوریا رفت داخل یک کوچه و دوباره گفت: میدونم به من شک داری اما بهتره مراقب کارات باشی، یک اشتباه کوچک تو میتونه کل برنامه ما رو نابود کنه./ لیدیباگ: فقط امیدوارم که با من و آدرین صادق باشی./ لیدیباگ در ماشین رو باز کرد که گلوریا گفت: در ضمن حتی اگه آدرین بهت گفت عاشقته، هرگز حق نداری هویت واقعیت رو بهش بگی، متوجه شدی؟/ لیدیباگ که خیلی تعجب کرده بود آروم در رو بست و گفت: منظو.... منظور....../ گلوریا: دنیا همیشه اونطور که ما میخوایم نیست، اون هرگز با ما کنار نمیاد این ما هستیم که باید باهاش کنار بیایم، محتاط باش و هوشیار الان ما در وضعیت خطرناکی هستیم./ لیدیباگ: چه وضعیتی؟/ گلوریا: وقتی به هتل رسیدی متوجه میشی و اینکه اگه دیدی آدرین و کتنوآر خیلی خیلی شبیه هم هستن تعجب نکن، میراکلس ارتقا یافته آدرین باعثش شده./
لیدیباگ بعد از رفتن گلوریا به تیکی گفت: تو مطمئنی اون یکی از اعضای گروه یونگ بوده؟/ تیکی: مرینت مطمئن باش، اون با هر چهرهای ام که باشه من میشناسمش./ لیدیباگ: امیدوارم، تیکی..... امیدوارم./ و بعد از ثحبت کردن با تیکی خیلی سریع به سمت هتل حرکت میکنه. گلوریا هم وقتی که به هتل رسید از آدرین و شارون خواست حواسشون رو جمع کنن تا اگر وقتی لیدیباگ درباره میراکلس یا شباهت آدرین به کتنوآر پرسید بهش بگن ارتقا میراکلس گربه باعثش شده و بعد به سمت پنجره رفت و منتظر موند تا لیدیباگ برسه.
بعد چند دقیقه لیدیباگ از بالکن اتاق گلوریا اومد داخل ( نگران نباشید، آدرین قبل از رسیدن گلوریا تبدیل به کتنوآر شده بود. )
خوب فکرکنم همهتون تقریباً به آرزوتون رسیدید، حالا لیدی و آدرین میتونن باهم باشن و شما هم به آرزوتون رسیدین، اما اگه اینطوری فکر میکنید کاملا اشتباه..... ببخشید اشتباه شد، کاملا درست فکر میکنید??
گلوریا وقتی لیدیباگ رو دید گفت: خوش اومدی، لیدیباگ./ و آدرین هم زیر لب گفت: بانوی من ( همون مای لیدی خودمون )/ لیدیباگ در حالی که داشت به آدرین نگاه میکرد به گلوریا گفت: گفتی ما در یک خطر بزرگ هستیم، اون خطر چیه؟/ آدرین: خطر؟/ پلگ: صبر کنید صبر کنید قبل از خطر بازی پنیر من رو بدید./ گلوریا سرش رو به شارون کرد و گفت : شارون به تیکی و پلگ غذا بده./ شارون: چی؟ چرا من؟ میخوای منو بفرستی دنبال نخود سیاه؟/ پلگ: از همین الان بهتون بگم که فقط پینر میخوام./ تیکی: پلگ این فقط یه اصطلاحه./ آدرین: درسته پلگ بهتره با تیکی و شارون بری./ پلگ: نه، اونا دخترن، من نمیخوام برم./ گلوریا: اینجا هم آدرین تنهاس پس انقدر غر نزن و برو./ پلگ: خیلی خب رفتم فقط.../ گلوریا و تیکی و شارون و آدرین و لیدیباگ: پلگ./ پلگ: خیلی خب، خیلی خب، رفتم./ و بعد شارون تیکی و پلگ رو به آشپز خونه برد و ازشون پرسید: خب چی میخورید؟/ پلگ: پنیر./ تیکی: شیرینی./ شارون: باشه، راستی پلگ تو یه گربه ای؟/ پلگ: نه من فقط یه کوامی هستم که شبیه گربه هاست./ شارون: فقط ظاهرت مثل اوناست یا..../ تیکی: اخلاقش هم اوناست./ شارون: درسته که میگن گربه ها نمیتونن طعم شیرینی رو حس کنن؟/ پلگ: این درسته اما من طعم شیرینی رو حس میکنم./ شارون: پس از کجا میدونی درسته؟/ پلگ: از یه گربه پرسیدم./ شارون: اوه./
لیدیباگ: خب حالا اونا رفتن./ گلوریا: بنظر میومد هاکموث به اینجا اومد تا دنبال یه جعبه میراکلس بگرده./ آدرین: یعنی بجز این جعبه ای که لیدیباگ نگهبانشه و اونی که توی نیویورک باز هم جعبهای هست؟/ گلوریا: البته که هست، درکل 31 جعبه وجود داره و فقط از دوتای اونا مراقبت و استفاده میشه./ آدرین: هاکموث دقیقا چه هدفی داره؟/ گلوریا: اگر شارون درست متوجه شده باشه یک میراکلس داخل اون جعبهست که اگه با یاقوت سیاه ترکیب بشه میتونه یک آرزو رو بر آورده کنه./ لیدیباگ: یاقوت سیاه؟/ گلوریا: بهتره استراحت کنید شب باید بریم پیش بقیه گروه./ آدرین: گروه؟/ گلوریا: شب متوجه میشید./ گلوریا با دست به یک اتاق در طبقه دوم نشون داد و به لیدیباگ، گفت: اینجا اتاق توست و اتاق کناری، اتاق آدرینه./
لیدیباگ و آدرین به اتاق هاشون رفتن و گلوریا هم به آشپز خونه رفت و از شارون پرسید: به تیکی و پلگ غذا دادی؟/ شارون: دادم.... باهاشون حرف زدی؟ چی شد؟/ گلوریا: هیچی نشد./ پلگ: عجب دروغ بزرگی گفتیم بهش./ گلوریا: ما بهش دروغ نگفتیم، کت نوآر همون آدرینه مادرش از دنیا رفته، همش رو راست گفتیم./ شارون: اینطوری خیلی ها به خواسته شون میرسن./ تیکی: درسته، مخصوصاً، آلیا..?/ گلوریا: تو رو خدا نگاه کن چطوری علاف شدیم، من واقعا برای نویسنده و کارگردان متاسفم./ شارون: زیاد خودتو ناراحت کن، یه لشکر آدم دنبال جرمی افتادن، اون الان فراریه./ تیکی: واقعا، پس کی داره انیمیشن رو ادامه میده؟/ پلگ: معلومه دیگه نویسنده./ گلوریا: چرا انقدر مزخرف میگید./ شارون: عزیزم کمی به فکر خودت باش عصبانیت اصلا برای سنت خوب نیست./ گلوریا: مگه من چند سالمه؟/ تیکی: بانوی من، شما ۵۰۰۰ سالهاید./ گلوریا: راست میگیا، پس باید احترام منو نگه دارید، شارون برو غذا بیار که گشنه ام./ پلگ: صبرکنید اگه به سنه من از همهتون بزرگ ترم./ تیکی: کی اینو گفته من بزرگ ترم./ شارون: خب چون معلوم نیست دقیقا کی از کی بزرگ تره، برید همتون باهم غذا درست کنید./ گلوریا: شارون./ شارون: خیلی خب رفتم./
خب نوبتی ام که باشه نوبت لیلی و مجنونه??
آدرین یه نفس عمیق کشید و از اتاق خودش به سمت اتاق لیدیباگ رفت و وقتی به اونجا رسید، تا اومد در بزنه لیدی در رو باز کرد، وقتی لیدیباگ آدرین رو دید از ترس عقب رفت و پاش پیچ خورد، آدرین هم سریع جلو رفت کمرش رو گرفت و گفت: حالت خوبه؟/ لیدی باگ: چِ...چِ...چی؟/ آدرین لبخندی زد و گفت: اینطوری حرف زدنت منو یاد یکی از دوستام میندازه./ لیدیباگ: اَع، کِ... کی؟/ آدرین: میتونی روی پاهات بایستی؟/ لیدیباگ خیلی آروم پاش رو روی زمین گذاشت و گفت: فکرکنم مشکلی نداره./ آدرین روی زانو هاش نشست و از لیدیباگ خواست تا به شونه آدرین تکیه کنه و بعد مچ پای لیدیباگ رو گرفت و بهش گفت: فکرکنم رگ به رگ شده./ لیدیباگ: تو از پزشکی سر در میاری؟/ آدرین: یکم، در واقع فقط کمک های اولیه./ آدرین کمی مچ لیدیباگ رو ماساژ داد و از اون خواست تا سعی کنه راه بره، لیدی هم کمی راه رفت و گفت: اصلا درد احساس نمیشه./ آدرین: خوشحالم./
بچه ها میخواستم یه خبری بهتون بدم؛ من تصمیم گرفتم داستان فروزن رو به صورت یک تست طولانی بنویسمش، به قول معروف تست سینمایی?? بعدش هم میخوام یه تست عاشقانه بسازم خیلی احساسی اون تست هم خیلی طولانیه ولی به صورت دو قسمتی درش اوردم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دوستان، قسمت بعدی بیشتر از دو روزه وارد سایت شده ولی نمیدونم چرا منتشر نمیشه، از مدیرسایت درخواست میکنم که زودتر داستان رو منتشر کنه.
یعنی الان لیدی باگ یا مرینت هویت ادرین رو فهمیده
نه عزیزم مرینت فکر میکنه، آدرین داره به طور موقت از میراکلس کت استفاده میکنه اما نمیدونه آدرین همون کت نواره
خیلی قشنگن لطفاً زود زود بزار راستی سعی کن زود تر کشف هویت کن ممنون????
عالی بود
خوب
به نظر من خیلی داری کشش میدی،لطفا یه کار جدید بکن.
عزیزم، همه اینا لازمه داستانه و اینکه این داستان ۱۵ قسمت دیگه بیشتر نداره.
????❤❤❤❤❤