
هی گایز 😂😂 خب بریم سراغ داستان آنچه گذشت:: یویوم رو شکل گوشی کردم......میریم شیرینی پزی دوپنچنگ .......( زمان حال)

سلام گفته بودم یک دوست دیگه هم میارم اسمش مایا هستش مایا : یوتاب همین الان لایلا رو بیار که میخوام بکشمش . مایا آروم باش بسمالله رحمان رحیم وگرنه دیگه تو داستان من نیستی ها 😤 مایا : باشه بابا غلط کردم 😓 خب اون عکس بالا رو میبینید خودم درستش کردم اسم این قسمت هست : قلب شکسته من 💔 یکم این قسمت غمگین هستش 😭 😢 بریم سراغ داستان
که یهو ..... یه صدای جیق اومد از توی اتاق آقای اگراست بود من و ادرین رفتم تو اتاق آقای اگراست اونجا یک آدم بود که از سر تا پاش سیاه بود ولی شرور نبود اون .... اون معجزه گر داشت!!!!!!! و سلاحش تفنگ بود !!!!!! آدرین رفت سراغ پدرش و ناتالی از زبان ادرین :رفتم سمت ناتالی و پدرم پدرم و ناتالی رفتن یک گوشه اتاق پناه گرفتن منم داشتم بلند میشدم که صدای گلوله اومد سمت من بود!!!!! شمام رو بستم
چشمام رو باز کردم من سالم بودم من سالمم پدرم سالمه ناتالی سالمه م....م.... مرینت !!!!!!!! چند لحظه قبل از زبان مرینت : دیدم که یک گلوله داشت میخورد به ادرین که خودم رو پرت کردم جلوش حس کردم هزاران هزار سوزن توی کمرم فرو رفتن بعدش هم دیگه چیزی نفهمیدم چشمام رو باز کردم من توی یک جای سفید بودم ولی اینجا کجاست یهو یک دریچه آبی جلوم باز شد اون دریچه مال بانیکس بود ولی خودش از توش نیومد بیرون یکی اومد بیرون که خیلی خیلی شبیه به من بود !! اومد جلو دستش رو گذاشت روی شونم و گفت : مرینت دوپنچنگ تو باید برگردی گفتم : توکی هستی من کجام گفت : من تو هستم ولی ورژن بزرگانه تو . اون واقعا من بود یعنی در آینده من موهام کوتاه میشه و..... من آنقدر تقیر میکنم 😶 بعدش ورژن بزرگانه من تبدیل شد به اکوما های سفید 😨
( توجه کنید که من به جای اینکه اسم هامون رو بنویسیم م و ی میزارم ی مال خودمه و م مال مایا ) م:مممممرررریییننننتتتت😭😭😭😭😭 ی: اروم باش نفس عمیق بکش حالش خوب میشه از زبان ادرین : رفتم کنار مرینت به بابام گفتم زنگ بزنه اورژانس 🚑 رفتیم بیمارستان ناتالی یک سری فرم پر کرد و شمارش رو داد آقای دکتر اومد بیرون رفتیم پیشش دکتر گفت : شما خانم سانکور هستید ناتالی جواب داد : بله خودم هستم دکتر گفت : دختر تون باید عمل بشه رضایت میدید ؟؟ ناتالی گفت: بله رضایت میدم . به ناتالی گفتم بره خونه من مواظب مرینت هستم بهتون خبر هم میدم ناتالی تایید کرد و رفت بعد از یک ساعت دکتر اومد بیرون و گفت شما چه نسبتی با خانم دوپنچنگ دارید . نمیدونستم چی بگم ؟؟ گفتم همسر آینده . ی : گند زدی ادرین گند زدی 🤦🏻♀️ م: 😆😆😆😆😆😆. ادرین: خب دیگه گفتم چه فرقی داره 🤷🏻 دکتر گفت: خب هم خبر خوب دارم هم خبر بد خبر خوب اینه که همسرتون از اتاق عمل دراومده و الان توی بخش مراقبت های ویژه هستش و خبر بد اینه که همسرتون ممکنه فلج بشه و دیگه نتونه راه بره 🙁...
و هرچی بیشتر بیهوش بمونه احتمال فلج شدن بیشتره 🙁 الان میتونید برید ببنینیدش بعدش بهم آدرس اتاق مرینت رو داد رفتم تو اتاق مرینت مرینت هنوز بیهوش بود رفتم کنارش و روی صندلی کنار تختش نشستم و به ناتالی پیام دادم : مرینت همین الان از اتاق عمل دراومده و حالش هم خوبه . بعدش خوابم برد 😴
فردا صبح از زبان مرینت : وقتی به هوش اومدم روی تخت بیمارستان بودم قلبم درد میکرد احساس می کردم نمیتونم نفس بکشم یکم صدا در آوردم که ادرین بیدارشه آز زبان ادرین : با صدای مرینت از خواب بیدار شدم دیدم مرینت قرمز شده انگار کلافه شده بود پرستار رو صدا کردم دکتر هم اومد تو گفت : چیز خاصی نیست فقط راه تنفسش بسته شده بعدش یک کار هایی کردن که من نمیدونم چه کارهایی کردن 😐😂 میریم به دو روز بعد چون اتفاقی نیفتاد . از زبان ادرین: به مرینت گفتم میخوام یک سر برم خونمون و برگردم اجازه هست مرینت سرش رو به نشانه تایید تکون داد رفتم خونه یک دوشی گرفتم وسایلم رو جمع کردم رفتم سراغ جعبه معجزه گر ها و معجزه گر خودم و مرینت رو برداشتم ( توجه داشته باشید که قبلاً معجزه گر هاشون رو گذاشته بودن تو جعبه ) رفتم سمت بیمارستان توی راه چندتا شیر و کیک خریدم رفتم تو بیمارستان در اتاق مرینت رو باز کردم که یهو......

خب دوستان عزیز این قسمت هم تمام شد اون قلب سفید رو قرمز کن 🤍👈🏻❤️ با این کار یکی رو خوشحال میکنی ♥️ مایا توهم خداحافظی کن م : بابای کیوت های من 🥰😍😘 . تا یک میراکلس دیگه بایییییییییییییییییی ♥️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام بالاخره میبینم پارت بعدشو گذاشتی😂من پارت آخرعشق مریکتو بعد سه سال گذاشتم😂خواستی بخونشو راستی داستانتم خیلییییی عالیه زود به زود بزار👍