سلام اومدم با داستان های جدید🙂امیدوارم خوشتون بیاد😉
از زبان مرینت:دیشب خواب بودم که یکدفعه از خواب پریدم🥴دیدم یه شرور اومده رفتم تا باهاش بجنگم و نجاتش بدم😏از زبان آدرین:داشتم به دوستم نینو پیام می دادم که دیدم یه شرور اومده زود به نینو پیام دادم که نتم داره تموم میشه و تبدیل شدم و رفتم🥰
وقتی رفتم دیدم لیدی ناراحته از لیدی پرسیدم چی شده؟از زبان مرینت کت ازم پرسید چی شده؟بهش گفتم ام...صبح پدرم رو خیلی ناراحت کردم و امکان داره پدرم شرور شده باشه🥺😭🥺از زبان ادرین:بهش گفتم ناراحت نباش نجاتش میدیم لیدی🤗از زبان مرینت خندیدم و گفتم اره راست میگی🤭
با شرور جنگیدیم و نجاتش دادیم خوشحال شدم چون پدرم شرور نشده بوددد☺کت گفت لیدی نگاه کن دیدم به جای اینکه اکوما یا اموک بیاد بیرون یه کفشدوزک اومد بیرونننن😶😐🤨خیلی تعجب کردم ولی زود گرفتمش:دیگه بدجنسی کافیه کفشدوزک وقتشه...
با شرور جنگیدیم و نجاتش دادیم خوشحال شدم چون پدرم شرور نشده بوددد☺کت گفت لیدی نگاه کن دیدم به جای اینکه اکوما یا اموک بیاد بیرون یه کفشدوزک اومد بیرونننن😶😐🤨خیلی تعجب کردم ولی زود گرفتمش:دیگه بدجنسی کافیه کفشدوزک وقتشه...
گرفتمش و رفتم خوابیدم💜تا چشمامو بستم دیدم صبح شد😖از زبان آدرین:باید میرفتیم مدرسه اما خیلی خسته بودم😴رفتم مدرسه از زبان مرینت:رفتم مدرسه که یه لحظه نگاهم به پشت سرم خورد که یکدفعه از زبان آدرین:مرینت حواسش به پشت سرش بود که یکدفعه...
از زبان مرینت:یکدفعه خوردم به دیوار و از سرم خون اومد🤕😵از زبان ادرین:دیدم مرینت افتاده روی زمین زود رفتم بلندش کردم و بردمش پیشه آقای داماکلیز آقای داماکلیز فوری یه اوژانس گرفت اوژانس ها زود رسیدند و گفتند...
فقط یک نفر بیایند میخواستم زنگ بزنم به پدر مادر مرینت اما شما شونو نداشتم به خانم دکتر گفتم من می آیم گفت باشه و الیا هم گفت من بهترین دوستم منم میام و زود رفتیم بیمارستان⛲
از زبان مرینت:بیهوش بودم نفهمیدم چی شد اما خیلی سرم درد می کرد😟🥱از زبان آدرین:رفتیم توی بیمارستان و دکتر ها مرینت رو بردند اتاق عمل من و الیا خیلی تعجب کردیم گفتیم یه خوردن به دیوار چجوری شد!!!از الیا پرسیدم شماره مادر مرینت رو داره؟
گفت اره و زود به مادر مرینت زنگ زدیم زود اومد و گفت دخترم چیشده؟🥺😭گفتیم چیزیش نشده پدر مرینت هم امد و گفت امیدوارم چیز خاصی نباشه و زدن زیر گریه😭چند دقیقه گذشت دکتر امد و گفت چیزی نشده
خب پایاننننن در قسمت بعد خواهید دید:ام...آدرین.. من کجام...دخترم حالت خوبه ام...مرینت باید یه چیزی بگم....بهتری کسی از این اتفاق حرف نزنه!...مجبوریمم خب بابایییی😶
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)