9 اسلاید صحیح/غلط توسط: Army انتشار: 3 سال پیش 3,003 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام به همه اینم از این پارت ☺💖
از زبان جونگ کوک:
سوار ماشینم شدم امشب بایدمیرفتم خوابگاه واسه اهنگ جدیدمون خیلی باید تمرین کنم ماشینو روشن کردم که باصدای تهیونگ که با دستش به شیشه ماشین میزد ترمز گرفتم شیشه ماشینو پایین کشیدم
تهیونگ که نفس نفس میزد گفت:صبر کن منم بیام
_تو چرا میای مگه نگفتی میری خونه خودت
تهیونگ:نه نظرم عوض شد منم میام
تهیونگ دستگیره درو گرفت ولی با تعجب گفت:درو باز کن چرا قفل کردی
_بیا بابا در بازه
تهیونگ سوار ماشین شد و گفت:خوب توام میری دیگه خوابگاه
_اره
تو مسیر راهی که بودیم تهیونگ خیلی حرف زد اونقدری که سرم داشت میترکید واقعن سوالای بی خودی میپرسید ولی با همین سرحالیش باعث شد منم یکم از دپرسی در بیام
تهیونگ:هی جونگ کوک اونجا رو میبینی امشب یکی از دوستای دوستم مهمونی گرفته اونجا
بی تفاوت به اشاره دستش که سمت یه کلاب بود نگاه کردمو گفتم:خوب که چی دوست دوستته به تو کاری نداره که
تهیونگ:نه خوب دوستم منو دعوت کرده گفته بیا
_صب کن ببنیم نکنه به خاطر همینه سوار ماشینم شدی
تهیونگ:نه بابا اونجارو دیدم تازه یادم افتاد نظرت چیه بریم
_دیوونه شدی ما ایدولیم اگه دیده بشیم بد میشه
تهیونگ با اخم گفت:آیششش تو هیچوقت پایه نیستی وگرنه تغییر قیافه میدادیم میرفتیم خیلی خوش میگذره
_تو مگه نمی خواستی بری خوابگاه چی میگی پس
تهیونگ:نگران چیزی نباش من دوتا نقاب اوردم کسی نمی فهمه هویت اصلیمونو
با تعجب به دوتا نقابی که تهیونگ از تو کوله پشتیش در اورد نگا کردم و گفتم:تو از قبل برنامه ریزی کردی
تهیونگ:خندیدوگفت:نه بابا برنامه ریزی چیه اخه
_اره معلومه با این اطلاعات دقیقتو این نقابات
تهیونگ:حالا وللش میری
_نه حوصلشو ندارم
تهیونگ:من که میرم برای من حتمیه
_برو خدافط من باید برم
تهیونگ :نه نه توام بیا چیزی که نمیشه
_وللش بابا من باید خوابگاه
تهیونگ دستامو کشیدو التماس گونه گفت:جونگ کوک همین یه بار
کلافه نگاش کردمو گفتم:فقد میخوام ببینم چی میشه اگه شر درست شد تقصیر توئه
تهیونگ :نمیشه با این نقابا چیزی نمیشه بریم
با تهیونگ از ماشین پیاده شدیم نقابو روی صورتم زدم دنبال تهیونگ پشت سرش شروع به حرکت کردم
تهیونگ:هی جونگ کوک تابلو بازی در نیاری مست کنی زیاد
_اگه پشیمونی من برم
تهیونگ :نه نه شوخی کردم
تهیونگ خیلی مست کرده بود فقد مواظب بود شری درست نکنه یاد حرف خودش افتادم واقعن خیلی زود فراموش میکنه کجاش با این حال خودش بیشتر از همه مست کرد اخر سر مجبور شدم به زور از اونجا بیرون ببرمش خداوشکر خودم اونقدر زیاده روی نکردم وگرنه حالم مثله تهیونگ بود
تهیونگ:هی تو کی هستی داری منو کجا میبری
نگاه تاسف باری بهش انداختموگفتم_من عمتم
تهیونگ خندیدوگفت:عمه من مرد نیست شوخی نکن
_چرا اینقدر مست کردی جلو روتو ببین داری میوفتی
تهیونگ:ولم کن مرتیکه تو کی هستی
حرصم گرفته بود بلند گفتم:من جونگ کوکم
تهیونگ بلند زد زیر خنده و گفت: اووو جونگ کوک تویی ولی جونگ کوک کیه
چیزی نگفتم میدونم زیاد خورده ولی دیگه در این حد خیلی زیادیه نمی دونم اثرات مستیه یا نه ولی از دیدن چیزی که دیده بودم تعجب کرده بودم اون دختره خیلی شبیه سوراس ولی اون پسره کیه صب کن ببینم سورا اینجا چیکار میکنه زیر لب اروم گفتم:اون سوراس
تهیونگ:تو مستی مثله من همه رو سورا میبینی
_نه من اشتباه نمیکنم اون خودشه
چون نزدیک ماشینم بودم اول تهیونگ سوار ماشین کردم
خودمم با دو رفتم سمت اون دوتا من اونقدر مست نبودم که کسی رو نشناسم اون خودش بود نزدیکش شدم اون پسره دست سورا رو محکم گرفته بود سورام سرشو روی شونه اون پسره گذاشته بود از چیزی که دیده بودم عصبانی شده بودم اون پسره کیه پس نکنه اون دوست پسرشه نه امکان نداره عصبی دست سورارو از دست اون پسره کشیدم و دستاشو تو دستام گرفتم انگار خیلی مست کرده بود نگاش کردم
سورا با حالت تعجب نگام کردوگفت :واووو باورم نمیشه چرا اینقدر با نقاب جذابی
از حرفش خندم گرفت چی میگفتم اون که نمی دونه منم
محکم بغلش کردم و اروم زیر گوشش گفتم: منو یادت نمیاد
سورا خندیدوگفت:نه تو کی ای
با حس اینکه دستم محکم کشیده شده باشه از سورا جدا شدم اون پسره لنتی بود
پسره:داری چه غلطی میکنی
عصبی سرش دادزدموگفتم:تو چه غلطی میکنی تو چرا دستشو گرفتی
پسره:به توچه من چیش میشم اصن خودت چکارشی
_من دوست پسرشم لنتی
پسره تا اینو شنید با تعجب گفت:دروغ نگو اون حتی توروهم نمیشناسه
عصبی نگاش کردم یقشو گرفتمو سرش بلند داد زدم:اگه یه بار دیگه بهش نزدیک بشی میفرستمت اون دنیا حالا برو کنار تا شر درست نکردم واست
پسره پوزخند زدوگفت:تو دیوونه ای ولم کن
_مراقب حرف زدنت باش گمشو برو تا همینجا خفتت نکردم
یقشو ول کردم هولش دادم طوری که روی زمین افتاد به سورا نگاه کردم روی زمین خوابیده بود انگار خیلی مست کرده رفتم طرفشو از روی زمین بلندش کردمو تو بغلم گرفتمش به چشماش زل زدم خیلی اروم خوابیده بود هنوز باورم نمیشد دارم می بینمش در صندلی عقب ماشینو باز کردمو گذاشتمش اونجا تهیونگ مثله سورا خوابیده بود سوار ماشینم شدم دلم میخواست سورا زودتر از اون حالت مستی بیرون بیادو همه چیرو واسم تعریف کنه اینکه چرا اینجوری یه دفعه ای از پیشمون رفت چرا بدون در نظر گرفتن احساسات من ترکم کرد مطمئنم دلیل خاصی داره بهش فرصت میدم همه چیرو بهم بگه نباید زود قضاوت کنم
با صدای تهیونگ ریشه افکارم بریده شد برگشتم سمتشو بهش نگاه کردم
تهیونگ:یااا اینجا کجاست من کجام
پوزخند زدمو گفتم: تو ماشین منی نکنه هنوز مستی
تهیونگ :نه دیگه نیستم الان من عادی ام میگم این کوله پشتی منو ندیدی اینجا بودش
_نه ندیدم درست ببین شاید همونجا باشه
تهیونگ بلند با تعجب گفت :شعت اون کیه با خودت اوردی تو صندلی عقب خوابیده
از واکنشش خندیدمو گفتم :هنوز نفهمیدی کیه من میدونم تو هنوز حواست نیومده سرجاش
تهیونگ:نه من الان حالم خوبه بگو کیه
_خودت ببین
تهیونگ نزدیک سورا رفتو بلند با تعجب گفت:سوراا!!
سرمو تکون دادمو گفتم:اره
تهیونگ:این اینجا چیکار میکنه باورم نمی شه پیداش شده
تهیونگ: باورم نمی شه پیداش شده
_ وقتی دیدمش تو شک بودم تهیونگ ولی اون خودسوراس
تهیونگ: اونه که میبنم خودشه ولی نکنه مسته
_درسته مست کرده ولی چراشو نمی دونم
تهیونگ :چی سورا که خیلی سنش پایینه چطورتونسته این همه مشروب بخوره اینجوری بشه
_من خودمم نمی دونم تهیونگ
تهیونگ:الان داری کجا میری خوابگاه
_نه دارم میرم خونه خودم
تهیونگ:پیش مامانت
_نه مامانم نیست رفته مسافرت
تهیونگ:عااا حواسم نبود یعنی نمی دونستم
از زبان سورا :
باسر درد بدی چشامو باز کردم اینجا کجاست چرا اینقدر این مکان واسم نااشناست با یاداوری اتفاقات دیشب تازه یادم اومد چه گندی به بار اوردم مشروب و کلاب و اون پسره و اون پسر نقابیه با نگرانی از روی تخت بلند شدم و به دور ورم خوب نگاه کردم بادیدن عکس که روی میز کناری تخت بود تعجب کردم نزدیک تر رفتم اون عکس جونگ کوک بود
قاب عکسو تو دستم گرفتم چرا من اینجام جونگ کوک چطور منو پیدا کرده نکنه اون پسرنقابیه جونگ کوک بوده نه امکان نداره جونگ کوک اونجا بوده باشه نه من باید برم اخرین حرفمو بلند گفتم که با شنیدن صدای که گفت :بازم میخوای فراموشم کنی
ترسیدم صداش اشنا بود با ترس برگشتمو به صاحب صدا نگاه کردم اون جونگ کوک بود بغضم گرفته بود وچیزی نمی تونستم بگم میتونستم ناراحتی رو تو چشماش ببینم
جونگ کوک:چرا چیزی نمیگی چرا اینقدر از دیدنم تعجب کردی
چی باید میگفتم باید همه این اتفاقای مزخرفو واسه جونگ کوک بگم نه اگه بگم هیچ اتفاقی نمی افته بریده بریده گفتم:من من .. باید برم
جونگ کوک :فقد همین . اینقدر زود فراموشم کردی که اصن برات هیچ اهمیتی ندارم
_اره فراموشت کردم
جونگ کوک :باورم نمیشه این حرفارو میزنی حداقل بگو چرا برای چی، من کار بدی کردم
_نه تو هیچ کاری نکردی اشتباه از من بوده
جونگ کوک نزدیکم اومد دستامو گرفتو گفت :تو عوض نشدی چشمات این حرفارو نمیگه من اشتباه نمی کنم
_بیا تمومش کنیم این رابطه از اولشم اشتباه بوده
جونگ کوک با بغض نگام کردو گفت:تا حقیقتو نفهمم اینکارو نمی کنم
_تموم حقیقت همین بود من نمی خوام زندگیتو خراب کنم نمی خوام تو موقعیتت به خاطر من به خطر بیوفته
جونگ کوک :فقد به همیناش فکر کردی به اینکه چون یه ایدلم نباید با من باشی من میدونم این حقیقت نیست فقد بهم بگو چه اتفاقی افتاده چرا میخوای با این حرفا قانعم کنی
_چرا اینقدر اصرار داری جونگ کوک
جونگ کوک:چون تو هیچوقت همچین کسی نبودی که اینارو بگی من میدونم این کل قضیه نیست پس بهم بگو همه چیو اینطوری میتونم باور کنم کلافه دستی به موهام کشیدمو گفتم
_میخوای حقیقتو بدونی میخوای بدونی چرا اینجوری شدم باشه میگم من گیر عموی ناتنیم افتادم کسی که مامان بابامو کشت و جوری وانمود کرد که انگار یه حادثه تصادفه این همه مدت من از بودنش چیزی نمی دونستم فکر میکردم اون مرده اون لنتی واسه انتقامش مامان بابامو کشت
با گریه به حرفام ادامه میدادم حالا من شدم گروگان اون شدم بازیچش اون نمی زاره من برگردم پیشتون چون ..چون اون میخواد به تو مامان اسیب برسونه من نمیخوام بگرشتنم باعث این اتفاقات بشه
جونگ کوک نزدیکم اومد و با چشمایی که نگران بود گفت:من نمی زارم تو پیشش برگردی دیگه اجازه نمی دم اینکارو بدون من انجام بدی
با حرکت ناگهانی جونگ کوک که بغلم کرد تعجب کردم ولی تو بغلش احساس ارامش میکردم چقدر دلم واسش تنگ شده بود دلم واسه اغوشش جونگ کوک با دستاش اشکای چشامو پاک کرد وگفت:دیگه گریه نکن اینجوری زشت میشی تودختر خیلی قوی هستی که این تصمیمو گرفتی ولی نمی خواستم اینجوری بدون گفتنش ترکم کنی میدونی چقدر دلم واست تنگ شده بود میدونی هروقت یاد اون شبی که برای اخرین بار ازت خداحافظی کردم میوفتم گریم میگره واسه اینکه چرا رفتم چرا بیشتر نموندم کنارت من دیگه اجازه نمیدم بری
_اخه اینجوری نمیشه اون بهتون اسیب میرسونه
جونگ کوک:من نمی زارم بهت قول میدم
جونگ کوک صورتشو نزدیک صورتم اورد لباشو روی گذاشتو بوسید با صدای اشنایی که گفت:ببخشید مزاحم شدم سریع از جونگ کوک جدا شدم اون تهیونگ بود که با لبخند داشت نگامون میکرد از خجالت به زمین زل زدم که جونگ کوک کلافه روبه تهیونگ گفت:اخه چرا در نمی زنی
تهیونگ خندیدو گفت:حواسم نبود شرمنده زن داداش
_مهم نیست اشکالی نداره
تهیونگ:قول میدم فراموش کنم این صحنه رو
جونگ کوک:من که مطمئن نیستم تو بتونی
تهیونگ:نه قول دادم دیگه مگه نه زن داداش
سرمو بلند کردمو با لبخند نمادین گفتم:اره
جونگ کوک با لبخند برگشت سمتمو گفت:سورا تو استراحت کن
سرمو به معنی باشه تکون دادم اون از اتاق بیرون رفت و همراهش تهیونگم از اتاق خارج شد
نمی دونم کارم درست بود یا نه شاید جونشو به خطر انداختم با این کارم ولی اون قول داد مواظبه با این وجود دروغی که سر هم کرده بودمم شکست خورد الان تنها چیزی که منو خوشحال کرده دیدنشه
روی تخت دراز کشیدم
من که خوابم نمیاد با این همه استرسی که دارم بعید میدونم یه بار راحت بخوابم از جام بلند شدمو از اتاق خارج شدم تا حالا خونشو ندیده بودم خیلی خوشگلو شیکه با دیدن تهیونگ که جلوی تلویزیون روی کاناپه دراز کشیده بود تعجب کردم فکر کردم رفته نزدیکش شدمو کنارش نشستم
تهیونگ:چرا استراحت نکردی
_خوابم نمی یومد
تهیونگ:اونقدری که تو خوابیدی خرسم جلوت کم میاره
خندیدمو گفتم :مگه من چقدر خوابیدم
تهیونگ:اگه حساب کنیم میشه ۱۵و۱۴ ساعت
_شعت چه زیاد میگم دیشب چه اتفاقی افتادشما اونجا چیکار میکردید
تهیونگ گلوشو صاف کردو گفت :دوست دوستم تو اون کلاب جشن گرفته بود واسه همین رفتیم ولی خوب خودت چی اونجا چیکار میکردی هنوز هضمش سخته که چی جوری رات دادن
خندیدمو گفتم این یه رازه من به سختی وارد اونجا شدم البته شانسم داشتم چون نگهبانش تو اون لحظه ای که من وارد شدم نبودش
تهیونگ با تعجب گفت:باورم نمیشه تو خیلی شانس داشتی
_اره پس چی فکر کردی
تهیونگ خندیدوگفت: تازه خیلی مست کرده بودی سنتم کم بود که مشروب بخوری
_خوب دیگه یه تجربه شد دوست داشتم ببینم مزه اش چه جوریه
اشکالی نداره فقد خوب شد جونگ کوک سر رسید وگرنه معلوم نبود چی میشد
_عااا درسته باید ازش تشکر کنم
تهیونگ:اوهوم میگم سورا تو که نمیخوای برگردی
_نمی دونم مطمئن نیستم فکر میکنم باید برم ولی جونگ کوک اجازه نمیده
تهیونگ:حرفشو گوش کن اون خیلی منتظرت مونده با این وجود خطرناکه ولی میشه به کمپانی گفت بادیگاردای جونگ کوکو زیاد کنه اینجوری جونش در امانه
_فکر خوبیه اما من هنوزشک دارم میترسم اون لنتی کاری بکنه
تهیونگ با لبخند نگام کردوگفت:تو دیگه نباید جونگ کوکو تنها بزاری میدونی وقتی نبودی چقدر حالش بد بود دلم میخواد نگران چیزی نباشی و فقد کنارش بمون اون همه این اتفاقارو پذیزفته تا تو رو داشته باشه تا تو از دور نشی پس توام پشتش باشو حرفشو قبول کن
حرفایی که تهیونگ میزد خیلی امیدوار کننده بود با لبخند بهش نگاه کردمو گفتم:ممنون تو خیلی با این حرفات کمکم کردی حرفتو به یادم میسپارم
تهیونگ:خواهش میکنم کاری نکردم اینو هر کسی باشه میگه به خصوص که من دوست تو جونگ کوکم .
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
150 لایک
عالییییییییییی بوددددد 😭😭🥺😭💔
ببخشید پارت بعد کی میاد 🙁
پارت بعد لطفاااااا😭😭
عاجی عالیی بود 😇😘
منتظر پارت بعدم
ممنون اجی 😍
عالیییییییییییییییییییییییییییییی بود مرسی ازتتتتتت ممنون ک اتفاق خوب آوردی فقط توروخدا کسی چیزیش نشه😂
مرسیی عزیزم کسی چیزیش نمیشه نگران نباش ☺
عالی بود منتظر پارت بعدی هستم❤
مرسیی گلم
عالی و محشر بود آجی😍😍😍😍🥰😘🌺🌺😍😍🥰🥰🌺🍭😘😘🍭🌺🥰🥰🌺🌺😍
آجی ناظر شدم🥳🥳🥳🥳
مرسیی اجی 💟💟💟تبریک میگم خیلی خوبه که ناظر شدی 😍
میسی آجی گلم 😘😘😘😘
حالا فقط می خوام داستان تو برام بیاد تا برسیش کنم😁😁🥳
خیلی خوب بود عالی بود 😍❤️❤️
پارت بعد 😍💕💕
ممنون😍😍😍😍
عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالـ ــــــــــــــــــــــــــــــــــی✨🍌
داستان هات شبیه رویاعه🤤🐰
مرسیی عزیزم 💙💙
عالی بود👌😘
مرسیی
بی نظیره ////^♡
ولی یهو به سرت نزنه بزنی یکی رو بکشی
چون عاقبت خودت میشه ها 😂
ممنون گلم نه خیالت راحت کسی نمی میره😂