سلام می خوام یه داستان زیبا بنویسم فقط اولین پارتش یکم کمه ببخشید امیدوارم خوشتون بیاد بریم برای داستان راستی درباره ی میراکلس هست
از زبان مرینت صبح وقتی بیدار شدم دیدم ساعت ۹:۳۰ هست
مرینت: ای وای تیکی بد بخت شدم خیلی دیر شده و سریع رفتم مدرسه و بعدش خانوم بوستیه گفت چرا این قدر دیر اومدی گفتم ببخشید خواب موندم بعدش گفت صفحه ۵۶ کتاب تاریخ رو باز کنید بعد گشتم توی کیفم وای گند زدم هم دیر اومدم هم کتابم رو نیاوردم بعدش گفت اشکال نداره برو امروز خونه و به الیا گفت که بعد کلاس به من درس رو یاد بده بعد من رفتم به سمت خونه
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
آفرین خوب بود
ایول خیلی خوب بود بازم بزار فوقالعاده ❤️❤️❤️❤️
خب عالی بود